-
هدیه
یکشنبه 1 مردادماه سال 1391 20:04
هدیه من به دوستان عزیزم به مناسبت ماه مبارک رمضان لطفاْ اینجا رو کلیک کنید منو هم فراموش تون نشه
-
اولین روز ماه رمضان چگونه گذشت
یکشنبه 1 مردادماه سال 1391 10:50
خدا جونم خودت بهمون توان بده تا بتونیم از سفره مهمانی ت تو این ماه استفاده کنیم..... خدا جونم خودت کمک مون کن ، تنها خودت باش و بس.... چقده دیروز سخت و دیر گذشت ، رسما شهید شدم تا دم افطار .... تا بدنم عادت کنه فک کنم فوت شم دیگه... رسماً فعالیتهای بدنی و کاری و .... رو به اقل ممکنه رسوندم ولی دیروز حسابی بدیو بدیو بی...
-
در ابتدای راهی نامعلوم ...
سهشنبه 27 تیرماه سال 1391 13:52
* چند روزیه موضوعی داره اذیتم می کنه .... با اینکه خیلی وقت نیست استارتش خورده شده ولی نمی دونم چی بشه .... خیلی دل نگرونم و می دونم که باید راه طولانی طی کنم ، فقط دارم خدا خدا می کنم که این راه کوتاه تر شه و انتهای اون هم ختم به خیر و صلاح و خوشی..... نگرانم .... هرچی به روی خودم نمیارم و میگم ان شالله همه چی به...
-
چرا اونوخ؟
دوشنبه 26 تیرماه سال 1391 10:44
چن وقتیه کامنت دونی من تبدیل به میدون جنگ شده!!!!! چرا؟
-
چای نفتی....
شنبه 24 تیرماه سال 1391 09:49
چند روز پیش که آبدارچی فهیممون واسم چای آورد تا خوردم دیدم مزه روغن میده تو مایه های نفت ، اولش شک کردم به طعم دهنم بعد نگاه کردم دیدم واااااا روی چایی فرآورده های نفتی وول وول می خوره یه لحظه یاد اون آبدارچی تنبل قبلی مون افتادم و گفتم نکنه اینم کمال همنشین و روزمرگی درش اثر کرده!! ولی بعد با خودم گفتم نه بابا این...
-
انسانم آرزوست....
جمعه 23 تیرماه سال 1391 10:15
دیروز عصر داشتم موضوعی رو بررسی می کردم که اییییییییییییییی همچین یه سرشم به نت بنده.....ینی حیلی هم فرقی نداره نت و غیر نتی ش ..... مساله انسان بودن و مردانگی و آدمیته .... همینطور که داشتم صفخات رو می دیدم ناخودآگاه به ذهنم اومد که : دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوســــت گفتند یافت می...
-
I&U
سهشنبه 20 تیرماه سال 1391 16:47
How can you "SM_LE" without "I"? How can you be "F_NE" without "I"? How can you "W_SH" without "I"? How can you be "FR_END" without "I"? "I" am very important. but this "I" can never achieve "S_CCESS" without...
-
اینم از عروسی داداشی...
شنبه 17 تیرماه سال 1391 08:16
خب اینم از عروسی خان داداش همایونی مــــــــــــــــــــــــــا..... جای همگی دوستان خالـــــــــــــــــــــــــــــی بسی بسیار خوش گذشت ، فقط الان اینقده خسته م که دارم می پکم ، بس که لی لی لی لی دس دس و عروس قشنگه ؟ بله و .... کِل و .... رفتیم و رو این کفشای پاشنه صد سانت بدیو بدیو کردیم ... دیگه جون ندارم. مشروح...
-
جهاز برون داداشی....
دوشنبه 12 تیرماه سال 1391 01:25
امروز جهاز برون واسه داداشی داشتیم ...... جاتون خالی اولش بزن و بکوب و .... و بعدش کار مث افش ( همون اسب خودمون ) .... از کت و کول افتادم حالا مثلا کارای سنگین رو آقایون انجام میدن ..... خب چیکار کنم انگار همه سلیقه هاشون رو گذاشته بودن روز مبادا ٬ دلشون نمیومد استفاده کنن ٬ انگار میخواست تموم شه..... این میشه که همه...
-
و اما تیتر رویدادهای این چند وقت....
جمعه 9 تیرماه سال 1391 23:15
جونم براتون بگه که از این چند وقته مدتی رو درگیر بستری مامان ٬ جراحی و پیگیریهای تشخیصی درمانیش بودم که همچنان هم ادامه داره و از همگی تون می خوام دعا کنید تا این کهنه درد مامان تشخیص داده شه و درمان .... بنده خدا سالیان سال می ناله و هرچی مراجعه به پزشک و .... داریم اثر قطعی نداشته. بعد از اون با خانوم داداش واسه...
-
نهضت ادامه دارد....
جمعه 2 تیرماه سال 1391 23:56
ینی الان در اوج به هم وری و بدو دنبال این کار بدو دنبال اون کارم....حتی وقت یه سر خاروندنم نمونده واسم ... نمی دونم چی می خوام بپوشم خیر سرم.... دیگه الان همگی بسیج شدیم کارا رو سامون بدیم که لااقل رنگ و بوی عروسی بیاد خونه مون ٬ جوری که می ریم سرکار تازه می خواییم استراحت کنیم.... از شانس اینجور مواقع همه کارای صد...
-
شلم شوربای عظمی....
دوشنبه 22 خردادماه سال 1391 15:34
دیگه رسماً خونه ما سگ می زنه ، گربه می رقصه.... آبجی خانوم که نی نی دار شدن اومدن خونه ما ، مهمونی و دید و بازدید نی نی گولو و.... که به جای خود..... شب بیداریها و گریه های شبانه معمول نی نی ها یه طرف.... ببر بیارهای معایناتی مادر و فرزند رو هم بهش اضافه کنید.... از اونور هم که خب چون جشن ازدباج داداشی نزدیکه و از...
-
باز هم فرشته ای دیگر....
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 12:10
دیروز 1391/3/17 نی نی کوشولوی آبجی خانومی که همین روزا منتظر اومدنش بودیم بالاخره از دنیای تنگ و کوچولوی خودش دل کند و اومد پیش مون.... نازنین زینب خاله اینقده ناناسه که حد نداره ... حیف که الان عکساش دم دستم نیست وگرنه خیلی دوس دارم ببینیدش ناناس گلم رو.... بهــــــــــــــــــــله دیروز که از سرکار برگشتم خونه...
-
فرشته ای دیگر....
شنبه 13 خردادماه سال 1391 15:46
امروز ظهر متوجه شدم که نی نی دوست عزیزم بهار ساعت 11 دنیا اومده و شکر خدا مادر و بچه هر دو صحیح و سلامت هستن..... ینی اینجور شد که اس دادم بهار ، دیدم نرسید . از اونجایی که پا به ماه بود و همین امروز فردا منتتظر کوشولوش ، گفتم نکنه بعــــــــــــــله که گوشی خاموشه و ..... و بعـــــــــــــله درست حدس زده بودم ........
-
مماخ سوخته شدم ....
جمعه 12 خردادماه سال 1391 22:44
امروز اولین جمعه بعد از چندین ماه تلاش مستمر بود که کاری نداشتم ، حتی رسیدگی به بهداشت و جمعه روز نظافت و ..... در نتیجه در راستای درخواست مامان خانومی که چن وقت بود می خواست واسه انجام کاری بره امامزاده و سرچشمه های اطرافش با خواهری و داداش و..... رفتیم . این امامزاده یه منطقه سرسبز و پرآب و باصفا وسط یه بیابونه که...
-
طوفان
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1391 11:07
ما آدما گاهی اوقات چقدر سخت جون میشیم ؛ می گذرونیم لحظاتی رو که در باورمون نمی گنجه تموم شدن شون ....لحظاتی که انگار طوفان سیاه و تاریکی با تمام قدرت داره بهت فشار میاره و تو مث گرفتار طوفان فقط چشاتو بستی و دلت رو گرم کردی و با امید و ناامیدی داری تلاش می کنی و جلو می ری حتی به سختی؛ لحظاتی که انقدر سخته که باورت...
-
خب اینم از این....
دوشنبه 8 خردادماه سال 1391 09:02
دیروز آخرین جلسه این کلاس فک استنی م تو دانشگاه بود. ینی هاااااااااا رسما دهنم آسفالت شد آخرشم اصلاً به دلم ننشست. همش حس می کنم کم بود و جالب نشد. با اینکه من نهایت تلاشم رو کردم ولی بازم همش میگم خدایا کاش می شد بهتر برگزار شه .... دیگه نمی دونم دیگه.... پنج شنبه هم امتحان عملی شون رو گذاشتم از بیست نمره اس... دونفر...
-
ممنون دوست خوبم...
شنبه 6 خردادماه سال 1391 20:48
دیروزیه اذان مغرب رو که دادن ؛ پا شدم شروع کردم نماز خوندن ، سر نماز که بودم گوشی م زنگ خورد بعد نماز دیدم دوست صمیمی دوره لیسانس م که با هم رفیق گرمابه و گلستان بودیم ، دوستی که باهم واسه کنکور ارشد آماده شدیم و همزمان قبول شدیم ولی از وقتی که اون ازدواج کرد و مشغول زندگی ، دیگه به ندرت ازش خبری میشه ؛ دقیقاً مواقعی...
-
خدایا شکر....
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1391 14:13
چقد امروز برای همکارم خوشحال شدم .... همسرش بعد از 50 روز کما ، به هوش اومد. تازه عروس و دامادند طفلی ها.... همش دلم شورش رو می زد و به هرکی می رسیدم می گفتم تو رو خدا دعا کنید شوهرش چشم به دنیا باز کنه .... وقتی بهم گفت شوهرش برگشته احساس کردم طوفانی که همه دور و بر رو تیره و تار کرده بود براش و به نظر نمی اومد بتونه...
-
توت چینی.....
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 00:24
جاتون خالی بس که از صبح غر زدم که من دلم میخواد سفر برم و .... خدا یه حالی داد و به دلمون کار کرد. ظهر وقتی رسیدم خونه دیدم خان داداش در اقدامی دقّه 90ی برنامه یه سفر توت چینی تو حاشیه شهر رو گذاشته هماهنگی هاش رو هم کرده.... جاتون خالی زدیم رفتیم 15 کیلومتری بیرون شهر و حسابی از خجالت شکممون در اومدیم.... سرشب هم...
-
گره ازدباج....
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1391 21:26
دم اذون مغربه و من همچنان دارم با این ArcGis9.3 ور می رم .... دیدم داره اذان می ده گفتم پاشم نمازمو بخونم و بیام دوباره بشینم پاش... در همین حین دوست دوره دانشگاهم اس ام اس داد که " سلام گلم لطفاً بین دو نمازت واسه رفع گره ازدواجم دعا کن. " طفلی ازدواجش داستانی شده .... با خودم گفتم آخه خدایا کل اگر طبیب...
-
این روزهای من ....
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1391 18:47
حرف خاصی نیست جز کار و اینکه در چه مرحله ای از هر فعالیت کاری هستم..... یه جاهایی گله گی از بی معرفتی و یه جاهایی هم بیخیالی که سعی داریم ته همه رخدادها رو به همین بیخیالی مبارک برسونیم.... حضرت علی (ع) تو نهج البلاغه می فرمایند وقتی سختی و دور از جون مصیبتی بهتون می رسه که تحملش براتون سخته یا مثل بزرگواران صبوری...
-
عرضی نیست...
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 20:00
زیاده عرضی نیست جز دلگیری مون از دنیا....
-
روزت مبارک
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 07:59
عشق یعنی مادر صبر یعنی یک زن مهر یعنی دختر نور یعنی خواهر هرچه هستی ..... عشق یا صبر ، مهر یا نور ... روزت مبارک
-
کوچولوی غرغرو.....
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1391 12:57
داشتم با عجله از جلو بازار رد می شدم .... تیکه جلو امام زاده ناصر معمولاً شلوغ و پرترافیکه ، جوری که اگه عجله داشته باشی کلافه میشی بس که آدما آروم آروم و توهم دیگه راه می رن.... دوتا خانوم درحالیکه یه پسربچه تقریباً 4-5 ساله همراهشون بود داشتن تو همین شلوغی راه می رفتن .... پسر کوچولو یه لباس گنگستری با یه کلاه بانمک...
-
فصل امتحانات....
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1391 01:10
سلام دوستان عزیز.... بابت کمرنگ شدگی و محو بودنم از بلاگستان عذر می خوام .... در حال حاضر درگیر برگزاری انواع آزمون نیم ترم ، پایان ترم ، پیش آزمون ، آزمون اصلی و .... در حیطه کاری اخیرم هستم. راستشو بخوایین یه جورایی احساس عذاب وجدان و استرس هم دارم چون تجربه اولمه یه موقع خدای نکرده کم شاگردا نذاشته باشم..... دعام...
-
حالشو ببرین...
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1391 21:38
برین اینجا و به یاد اون موقع ها و ایضاٌ همین اموقع ها لذت ببرین .... خب اینم مدل امروزیشه دیگه !!! به همـــــــــــــــــــــون خوشمزگی.... http://gorganet1.persiangig.com/flash/P.swf
-
بالاخره اتوبان رو شدم ...
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 10:47
پنج شنبه گذشته بالاخره تونستم جرات به خرج بدم و برم اتوبان .... وقتی از سرکار برگشتم خونه دیدم مامان اینا با خانواده خاله و .... رفتن یکی از روستاهای اطراف که معمولاً می ریم. نامردا منو جا گذاشته بودند.... منم وقتی دیدم ماشین هست و سوئیچ تو خونه اس یه یاعلی گفتم و با خوندن چن تا آیت الکرسی راه افتادم .... اول آبجی...
-
به مناسبت هفته مشاغل....
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1391 15:54
جاتون خالی امروز از صبح حرص و جوش و بدیو بدیو داشتم .... کلاً از صبح که واسه نماز بیدار شدم کسل بودم و شب قبل رو خیلی بد خوابیده بودم ، همشم خوابهای بد بد می دیدم. بس که روز قشنگ ناکی بود وقتی داشتم از اداره میومدم بیرون ؛ سردرد داشتم و عَبَصانی بودم خفن..... اما همه اونا رو برنامه یک ساعت پیش که تو مدرسه خواهر زاده م...
-
اخمخی دیگر .....
جمعه 1 اردیبهشتماه سال 1391 12:53
از اونجایی که هر چند وقت یه بار یه اخمخی باید پیدا شه که به نحوی هنرمندانه گند بزنه به روان من قنجیشک طفل معصوم و تا یه مدت طولانی تو موود ضد حال بفرستتم و از اونجایی که این نفر مهم نیست از کجا پیداش میشه و فقط بایستی خوب بلد باشه به روانت آفتابه بگیره یکی از این اربابان رجوع اداره که مرتیکه اصلاً کارش به من ربطی...