نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

هفته به روز رسانی....

سلام بچه ها جون خوبین؟ من در حال بروز رسانی کارامم شما ها چرا پیدابارتون نیست خب...  

یه هفته تمامه مثال افش زحمتکش مشغول به روز رسانی کارهای نبودم بابت سفر کربلا هستم.... شما فک کن من همش ده روز نبودم همکاران محترم زحمت سیستمم رو کشیده بودن جوری که جفت ویندوزهای اصلی و کمکی ش تعطیل شده بود و کلا ْ خطای مرگ سیستم رو می داد ُ‌مجبور شدیم هارد و رم و .... رو عوض کنیم هنوز برنامه های تخصصی م رو نتونستم روش نصب کنم کلیات رو اندازه ای که بالا بیاد و کارمو راه بندازه نصب کردم.... این هفته رو مجبوری هر روز لپ تاپ خودمو بردم و آوردم آخه تغییرات جزئی و تنظیماتش رو واقعا وقت نبود رو سیستمای دیگه اداره پیاده کنم .... دیگه شما فک کن کارای یه سال یه باری مون هم تو این هفته تشریفونده شده بودن سرمون که اوضای شلم شوربا خالی از عریضه حضورشون نباشه..... 

دانشگاه هم به دانشجوهای طفلی اطلاع رسانی درستی نکرده بودن و اون طفلی ها هر دو هفته نبود من رو اومده بودن و به در بسته خورده بودن .... حالا خوبه خودم تو کلاس به اونایی که بودن گفته بودم برنامه مم رو..... 

آقا این بنده خدایی هم که کارش پول سفرم رو جور کرد هم دیگه فرصت نداره و الان مشغول انجام ته تمه کاراشم که فردا صبح تحویلش بدم.... 

دیگه جونم براتون بگه که گوشی م هم رسماٌ مرد و تشریف بردم این عروسک رو خریدم .... یه صورتی ناز  

 

 و اینکه دلم واسه اینجا و سر و سامون دادنش ، دوستای مهربونم ، حضور پرنگتر و.... یه ذره شده فعلاً برم تا کار مردم زمین نَمونه ..... برمی گردم و مفصل براتون می نویسم 

به یادم باشید.... دوستتون دارم 

فعلا خدا نگه دارتون

بازگشت

سلام دوستان 

به یاری خدا دیروز برگشتیم ایران .... اینقده دلم برای همگی تون تنگ شده بود که نگو ..... اگه خدا قبول کنه یکی یکی با شکل و شمایل وبلاگهاتون به یادم آوردمتون و مخصوص دعاتون کردم ..... دوستایی مث بازیگوش ٬ بهار ٬ زهره ٬ توتی ٬‌ ستاره ، نیلو ، راضیه جون و .... که امیدوارم هرچی از خدا می خوان و به خیر و صلاح شونه بگیرن چون اصلاْ از ذهنم نمی رفتن ....  

فقط بگم هرکی می تونه حتی اگه شده قرض بگیره و این سفر رو بره ارزشمنده..... اینقد که صیقلت می ده ٬ لذت می بری از عاشقی باهاشون نه بگم مختص یه قشر مذهبی باشه نه..... هر کسی در هر سن و سال و کسوتی لذت می بره و بهره مند میشه از حضورشون..... اینقدر زیبا که باورتون نمیشه منی که دلم به رفتن راضی نبود و حتی پولش رو هم نداشتم انقد برام آرامش بخش و پرسکون بود که اصلا دلم نمی اومد برگردم بیام هتل.... دوس داشتم شب و روز بمونم پیششون.... لحظه ای که گفتن لحظه خداحافظیه و باید برگردیم ایران باوجودی که تمام تعلقاتم مربوط به این قطعه دوست داشتنی دنیاست مال ایران عزیزمه ٬ اصلا دلم نمی خواست برگردم .... خلاصه ش که دلم نمی خواست برگردم به زندگی این دنیا .... اونجا یه دنیای پر آرامش و دل قرصی هستش.... جایی که هیچ نگرانی نداری .... جایی که دلت آروم میشه .... دلت آروم میشه و روحت صیقل پیدا می کنه ..... با دلت حرف می زنی و با دلت هم جواب می گیری ..... واقعا نمی تونم وصفش کنم فقط بگم بچه ها حتما و تا جوونین برین که خاص الخاص این سنه.....  

انگاری تو خواب رفتیم و برگشتیم زود تموم شد خیلی زود.....  امیدوارم خدا خودش هر چی مصلحته عنایتمون کنه ؛ وظیفه ما خواستن بود و بس .....  

 

* دوستای گلم که لینک شون رو تو این قالب تحمیلی بلاگ اسکای ندارم  ؛ نمی دونم چجوری باید بهشون سر بزنم..... دلم براتون یه ذره شده لااقل شما بیایید آدرس وبلاگاتون رو برام بذارید  بی گودری خیلی سخته به خدا..... هر چی باهاش ور می رم افاقه نمی کنه  ، کمک.......

تا لحظاتی دیگر حرکت ....

سلام 

تا نیم ساعت دیگه حرکت می کنیم.... اگه خدا بخواد نائب الزیاره همه تون خواهم بود دیروز خیلی دلم شکست تا لحظه آخر مرخصی م رو تایید نکردن برعکس همیشه که اصلا سخت نمی گرفتن هرچی سنگ بود جلو پام انداختن. دیگه تقریبا ناامید شده بودم از رفتن....در اتاقم رو بستم و حسابی گریه کردم ... خیلی دلم شکست گفتم آقا جون اینهمه دارم سختی می کشم و به این در و اون در می زنم بیام زیارتت ؛ دلت میاد دست خالی برم گردونی؟ ...... نهایتاً با یکی از همکلاسی ها هماهنگ کردم تا مدتی رو که نیستم بیاد و کارهام رو انجام بده  

راستی پول سفرم لحظه آخر رسید.... دیروز آخروقت دوستم زنگ زد که مژده بده بخشی از مطالباتمون رو واریز کردن.... انقد خوشحال شدم که حد نداشت حس می کردم خودش میخواد برم ..... هم دلمو راضی کرد به سفر و هم پولش رو به موقع رسوند..... 

قابل باشم برای همه تون دعا می کنم امیدوارم  ره آورد سفرم رو گشایش گره زندگی م بذاره .... چیزی که مدتهاست اذیتم می کنه.... از همه تون درخواست دعای خیر دارم .... فراموشم نکنید  

گویند که در شفاخانه قرب حسین(ع) ، دردها را عباس(ع) درمان می کند.

سلام دوستان عزیز و مهربونم  

عید میلاد امام رضا(ع) رو تبریک میگم.کاشگی میشد یه همچین روزی اونجا تو حرم باصفاش مهمون بودیم. کاشکی مث کفترای حرمش بودیم ؛چرخ می زدیم دور حرمش ٬ طواف می کردیم آقامون رو..... واقعا دلم هواشو کرده کاش بازم برم پابوسش......

اگه خدا بخواد یه سفر در پیش دارم..... می خوام برم کربلا..... ان شالله یکشنبه یا دوشنبه هفته آتی یعنی میشه ۱۰ -۱۱ مهر..... تا ۱۹-۲۰مهر برمی گردیم..... خیلی دلم میخواد اومدم صاف برم امام رضا (ع)..... دلم تنگشه.....  

راستیتش داداش و خانومش باعث و بانی سفر شدن ٬ به منم از اول می گفتن و هی اصرار که شما هم بیاااااااااا...... واقعیتش رو بخوایین خیلی دلم نمیخواست برم یه جورایی مث اینکه با خودت جر کنی ؛ مث بچه ای که یه چیزی میخواد بهش نمی دی قهر میکنه وایمیسه و دیگه راه نمیره ..... نمی دونمم چرا هی می گفتم نه تااینکه مامان گفت چرا نمیای بریم گفتم هم پول ندارم هم هم که چه فایده؟ اون دفعه دست خالی اومدم......البته خب حرفم از ته دل نبود و اوندفعه هم نجاتم دادن از یه خطای بزرگ و همین برام بزرگترین صله بود.... 

خلاصه که سرتون رو درد نیارم یه روز موقع صبونه نشستم با خودم حرف زدن..... یه کم خودم خودمو دعوا کردم که چته؟ خجالت نمی کشی؟ یه کم روتو کم کن .... بی ترفیت و .... پولشم قرار شد قرض بگیرم فعلا با منبع تامین هزینه حق التدریسهامون که قراره این روزا تفضل بفرماین حضرات گرام.... 

خلاصه این شد که جاگیر شدیم تو کاروان داداش اینا... داداشی و خانومش ٬ مامان و بابا ٬ آبجی کوچیکه و همسر محترمشون ٬خواهری ٬ خاله خانوم و اینجانب....  

شاید طلبیده شده باشم ؛ نمی دونم ولی امیدوارم که .....

دعاگوی همه شما دوستای عزیزم خواهم بود بشرطی که شما هم منو از دعاهای خیرتون فراموش نکنید که همچنان سخت مختاجم هرچند دیگه تکرارش لطف چندانی نداره ولی ازتون عاجزانه التماس دعای خیر دارم.....دعا کنید من هیچ نقشی نداشته باشم تو مصلحتم و اونی که باید بشه زودتر و خیلی خوب و روان اتفاق بیفته..... کاشکی تنها نقش من بشه رضایت.

افش می باشیِم...از نوع بارکشش

سلام دوستان مهربون 

جاتون خالی امروز اندازه اسب راه رفتم و بارکشی علمی فرمودم ٬ بس که خسته م ؛ چشام پر خوابه و بدنم پر درد و خستگی.... از شانس من که بازدید از نمایشگاه دفاع مقدس رو هم به خاطر کار و خستگیم بیخیال شدم تا یه کم بخوابم مهمون رسیده و الان نشستم پای سیستم..... حالا شما بگید چه کنیم با این علمای اعلام اداره شغل دوم که اینهمه مث افش (‌بخوانید اسب ) واسشون کار می کنیم ولی یه تفضلی نمی فرمایند تا حق الزحمه مون رو بپردازند..... یعنی که چی؟ خب آدم دست و دلش به کار نمیره بدون دریافت مزد....... بابا ؛ ‌دانشمندان گرام !!!!‌ مهربونای گل مُنگل ٬ خب دستمزد ما رو بدین دیگه..... سخت محتاجیم بابا.... این گوشی لامذهب من دیگه کشش نصیحت و درد دل و ندارم بذار بمونه واسه ماه بعد رو نداره دیگه ٬‌ به جان خودم یهویی نامرد وسط مکالمه خود به خود خاموش میکنه میره به تغییر تم و .... زنگ هم که خودمختار بود هر وقت دلش می خواست و به هرکی عشقش می کشید می زد..... اس هم که الحمدالله همواره هنگ تشریف دارن....... من گوشی نو می خوووووووووووووووااااممممممممممم تا این نامرد رفیق نیمه راه همه شماره هام رو حذف نکرده واسه خودش دلار برسونید خب...... یه موقعی برسونید که ارزش دوشاهی ما با این سیر صعودی قیمتها برسونه واسه دوتا خروس قندی خریدن خب...... دههههه ..... حتماْ‌ باید بریزیم سرتون کتک کاری؟؟؟؟؟؟؟ بذارین مهربون باشیم دیگه ، همه چی آرومه من چقد خوشبختم .....