نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

در ابتدای راهی نامعلوم ...

* چند روزیه موضوعی داره اذیتم می کنه .... با اینکه خیلی وقت نیست استارتش خورده شده ولی نمی دونم چی بشه .... خیلی دل نگرونم و می دونم که باید راه طولانی طی کنم ، فقط دارم خدا خدا می کنم که این راه کوتاه تر شه و انتهای اون هم ختم به خیر و صلاح و خوشی..... نگرانم .... هرچی به روی خودم نمیارم و میگم ان شالله همه چی به خوبی پیش میره و خودمو می سپارم بهش بازم گاه و بیگاه افکار منفی و مأیوس کننده بهم هجوم میارن....
به دعای تک تک تون نیاز مبرم دارم. امروز انقد دل آشوبه و نگران بودم که گفتم بیام اینجا با شما مطرح کنم  شاید به دعای شما دوستای عزیز فرجی بشه.

چرا اونوخ؟

چن وقتیه کامنت دونی من تبدیل به میدون جنگ شده!!!!! چرا؟

چای نفتی....

چند روز پیش که آبدارچی فهیممون واسم چای آورد تا خوردم دیدم مزه روغن میده تو مایه های نفت ، اولش شک کردم به طعم دهنم بعد نگاه کردم دیدم واااااا روی چایی فرآورده های نفتی وول وول می خوره یه لحظه یاد اون آبدارچی تنبل قبلی مون افتادم و گفتم نکنه اینم کمال همنشین و روزمرگی درش اثر کرده!! ولی بعد با خودم گفتم نه بابا این خیلی فهمیده و متشخصه ... مونده بودم که پس چی شده این چای مزه نفت میده؟ یهو یه چی یادم افتاد جاتون خالی انقد خندیدم با خودم که نگووووو.....حدس بزنید چی بود!!! این چن وقته لبم چاک برداشته بود و زخم بعد تبخال داشت. برای اینکه نرم شه و خیلی هم نمود نداشته باشه سرکارم یه کم از این وازلین های معطر استفاده کرده بودم .... دهتر وازلین روی چای به طعم فرآورده های نفتی تغییر ماهیت داده بودن ، اونوخ من دنبال مقصر بیدم.....

انسانم آرزوست....

دیروز عصر داشتم موضوعی رو بررسی می کردم که اییییییییییییییی همچین یه سرشم به نت بنده.....ینی حیلی هم فرقی نداره نت و غیر نتی ش ..... مساله انسان بودن و مردانگی و آدمیته .... همینطور که داشتم صفخات رو می دیدم ناخودآگاه به ذهنم اومد که :

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوســــت

گفتند یافت می نشود گشته ایم مـــــــا گفت آنکه یافت می نشود ُ‌آنم آرزوست

.

.

.

گمونم دیگه باید فقط با آرزو ها سر کرد .

خیلی خسته شدم دیگه ، دارم تغییر دکور می دم ....

بعداْ نوشت: دوستان عزیز لفطاْ سوءتفاهم نشه تغییر دکور اشاره شده در جمله بالا ربطی به ارزشها و ... نداره به قول امروزی ها فقط یه تغییر دیزاینه ٬ نگران نشین.

راستی " یک دوست غریبه" نه تنها باهات موافقم بلکه خودم پرچمدار موضوعم خوشحال میشم به دوستی آشنا تبدیل شی.

I&U

How can you "SM_LE" without "I"? How can you be "F_NE" without "I"? How can you "W_SH" without "I"? How can you be "FR_END" without "I"?

"I" am very important.
but this "I" can never achieve "S_CCESS" without U.

اینم از عروسی داداشی...

خب اینم از عروسی خان داداش همایونی مــــــــــــــــــــــــــا..... جای همگی دوستان خالـــــــــــــــــــــــــــــی بسی بسیار خوش گذشت ، فقط الان اینقده خسته م که دارم می پکم ، بس که لی لی لی لی دس دس و عروس قشنگه ؟ بله و .... کِل و .... رفتیم و رو این کفشای پاشنه صد سانت بدیو بدیو کردیم ... دیگه جون ندارم. مشروح عروسی باشه تا بعد خرد خرد براتون تعریف می کنم .... طبق معمول باحال ترین قسمتش عروس کشون بود که همه دخترا و پایه ها رو ریختیم تو ماشین و  جیغ و دس و ....علی الخصوص که تالار تو یه جای باصفا و خنک و خلوت بود خیلی فاز داد .... شهر رو هم که آذین بسته بودن از هرجا رد می شدیم با شادی ما همه شادی می کردن.....
ما رسم حنا بندون هم داریم که واسه داداشی به خاطر جشن و ... شب حنا هم علاوه بر عروسی که مرسومه ، بعد مراسم رفتیم عروس کشون ..... اینخده خوب بود بازم جای همگی خالی اینقده مزه داد .... یکی از اعضای کاروان عروس کشون می گفت شب دوم از ما پرسیدن مگه شما دیشب عروسی تون نبود؟ امشبم که اومدین لی لی لی لی دس دس؟ که می گفت گفتیم نه ! دیشب حنا بندون بود به خاطر جشن میلاد امام زمان (ع) و شادی مضاعف و .... زدیم بیرون امشب عروس کشونمونه و .... اونام کلی تبریک گفته بودن....خلاصه که با اونهمه کار و مهمون و به هم وری قبل عروسی و بدیو بدیو هاش شکر خدا خیلی خوب برگزار شد و به همه مهمونا خیلی خوش گذشته بود ، به خودمونم هم همینطور..... ان شالله که همه دختر پسرا خوشبخت بشن و عروس بعدی هم خودمان باشیم

جهاز برون داداشی....

امروز جهاز برون واسه داداشی داشتیم ...... جاتون خالی اولش بزن و بکوب و .... و بعدش کار مث افش ( همون اسب خودمون ) .... از کت و کول افتادم حالا مثلا کارای سنگین رو آقایون انجام میدن ..... خب چیکار کنم انگار همه سلیقه هاشون رو گذاشته بودن روز مبادا ٬ دلشون نمیومد استفاده کنن ٬ انگار میخواست تموم شه..... این میشه که همه چی رو دوباره میچینی و همه میگن ااااااااااا چه خوشگل شد ٬ دستت درد نکنه..... ما اینیم دیگه ، جدیدا دارم استعدادهای نهفته خودمو کشف می کنم ...... خیلی راحت در طول 24 ساعت دارم اندازه شونصد ساعت معمول قبلی م فعالیت می کنم ، فقط کی قاط بزنم یا بیفتم خدا می دونه....

فعلا خدا نگه دار تون تا فرصت بعدی و گزارشی دیگر

و اما تیتر رویدادهای این چند وقت....

جونم براتون بگه که از این چند وقته مدتی رو درگیر بستری مامان ٬ جراحی و پیگیریهای تشخیصی درمانیش بودم که همچنان هم ادامه داره و از همگی تون می خوام دعا کنید تا این کهنه درد مامان تشخیص داده شه و درمان .... بنده خدا سالیان سال می ناله و هرچی مراجعه به پزشک و .... داریم اثر قطعی نداشته. بعد از اون با خانوم داداش واسه خرید لباس عروسی و پاتختی و .... همراه بودم . بعدش بدیو بدیو اومدم و آبجی خانوم  - مامان نی نی گولو - رو بردم بازار واسه خریدهای جشن خان داداش.... و چون خودش نمی تونه راحت و معمولی بره بازار و هم نی نی گولو مدام بیدار میشه و گشنشه  و مامی می میخواد تبدیل به آژانس خرید و نی نی داری شدم . قبل تر از اونم که داستان شیرین درگیریهای فاضلاب و جمع و جوری خونه مون بود که شتر با بارش یهو غیب می شد چه برسه به اعضای محترم خانواده. دو شب هم که مخشول درست کردن و نوشتن کارتهای دعوت خان داداش بودیم . دیگه کلهم دخترای پایه فامیل جمع شدیم و تهش رو درآوردیم . جونم براتون از محل کار و کارای شخصی خودم بگه که اداره شده استراحتگاه و کارای خودمم همگی همچنان بر زمین ..... دور از جون تون پنج شنبه ای هم که رو به موت تشریف داشتم که بازم عمرم به دنیا بود گمونم و قصر در رفتم از دست مش عزرائیل.... و در آخر دیدم نخیر کلهم خانواده نیاز به یه خونی چیزی داریم که ریخته شه ٬ پریدم رفتم  پرنده فروشی شهرمون و یه خروس خوجیل موجیل خریدم و آوردم دادم خونش رو ریختن ....  خلاصه که تازه احتمالاْ‌ فردا پس فردا قراره جهاز برون داریم  و مراسمات عروسی رسما شروع میشه که اینجانب هنوز خریدی انجام ندادم و کی میخوام کارا رو برسونم خدا می دونه. 

راستی بالاخره این کابل از بازار شام بهم ور شده خونه یافتیده شد و اینجانب موفق به تخلیه دوربین عکاسی شدم و حالا می ریم که داشته باشیم نازنین زینب کوشول موشولو رو .... 

ادامه مطلب ...

نهضت ادامه دارد....

ینی الان در اوج به هم وری و بدو دنبال این کار بدو دنبال اون کارم....حتی وقت یه سر خاروندنم نمونده واسم ... نمی دونم چی می خوام بپوشم خیر سرم.... دیگه الان همگی بسیج شدیم کارا رو سامون بدیم که لااقل رنگ و بوی عروسی بیاد خونه مون ٬ جوری که می ریم سرکار تازه می خواییم استراحت کنیم.... از شانس اینجور مواقع همه کارای صد سال پیش نیومده هم جلو میاد..... شرمنده که فعلا فرصت اینجا رو ندارم ان شالله به سر فرصت میام واستون تعریف می کنم اهم اخبار رو.... فقط کاکشی اداره نتم درست میشد باز کمتر  میشد فاصله سر زدنام..... خلاصه که به بزرگی خودتون ببشقین و فراموشم نکنید