نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

سرتق السلطنه می باشیم

سلام دوستان 

این دهه ای که نبودم حسابی با تراکم کاری و توبیخ و ... مواجه شدم انقدری که هرجا هرکی گنه کرد گردن منو زدن ؛ نامردا....  

خسته شدم از محیط کاری م احتمالا یه خصوصی بذارم براتون در این باره.... هرچند که این چیزا اقتضای محیط های کاریه و اغلب این بی انصافی ها پیش میاد ولی خب فعلا دارم تحملشون می کنم و امیدوارم نبرم.... 

تو خونه هم قدری داستان داشتیم از سری داستانهای کودکانه ما و خانوم دادا.... دیگه که حسابی بهم خوش گذشته انقده که کلا هفته بدی بود و اعصاب نذاشت برامون ....  

منم که سرتق السلطنه ..... هر چی بیشتر داستان پیش بیاد بیشتر تلاش می کنم و به روی خودم نمیارم و به همون «بزن بر طبل بیعاری » تکیه دارم تا ببینیم خدا چی می خواد.... 

این روز و شب ها منو هم از دعای خیرتون فراموش نکنید سال داره تموم میشه و من همچنان لنگ اون موضوعی هستم که براش التماس دعا دارم...

صدرا و سینا..باران و دریا

رفتم پست توتی جون رو در مورد ابوعلی سینا خوندم یادم اومد به علاقه زیادم به این دانشمند بزرگ ایرانی .... خیلی قبولش دارم و دوستش می دارم بسیار... به همین میزان صدرالمتألهین  محمد صدرای شیرازی رو .... علاقه خاصی به این دو دانشمند و عارف بزرگ کشورمون دارم. البته بگمااااااااااا اونام منو خیلی دوس دارن.... 

اگه یه روزی پسر دار بشم اسماشون رو محمد صدرا و محمد سینا می ذارم دخترامم باران و دریا هستن.... گفته باشم که نرین مث این بهار بخوایین اسم بچه های منو بدزدین هااااااااااااا 

خیلی دوست می دارم چهار تا بچه داشته باشم دوتا دختر دو تام پسر.... قٌل هم که باشن که دیگه هیچی.... که البت باید تیزهوش و خوشگل هم باشن..... خب مملکت دانشمند میخواد خب.... 

 

این بود یکی از آرزوها و عشقولانه های من 

پایان

نت مرگ....

سلام دوستان 

خوبین؟ 

فرارسیدن ماه عزا و ماتم ُ‌ماه یادآوری رشادتها و حماسه ها ٬ ماه امر به معروف و نهی از منکر رو خدمت همگی تون تسلیت عرض می کنم. 

عارضم خدمت دوستای گلم که به سلامتی و میمنت نت خونه هم قطع شد و دیگه فعلا قرار نیست وصلش کنیم تا مشکل مون با این شاتل مخسره و بعضی موارد پیش اومده روشن شه .... از اونجایی هم که نت اداره قسطی شده و جون به سرمون می کنن سرش ؛ نداشته حسابش می کنیم . پس نتیجه می گیریم که باید گٍلی بنام مودم فسقل از این فلشی ها که با سرعت مرگ کار می کنن به سر بگیرم و با سیم کارت بیام نت ... شایدم اینقدرایی که من فکر می کنم بد نباشه ٬ دیگه نی دونم خوااااااااااهرررر..... 

در خصوص موضوع خرمانی که خصوصی براتون تعریف کردم ظاهراْ شکر خدا طرف خبری ازش نشده و منم دیگه خیالم راحته از بابت دوستم.... 

خودمم خوبم و شکر خدا می چرخم واسه خودم..... 

تکلیف نت رو که یه بار واسه همیشه مشخص کنم دیگه با برنامه ریزی بهتری میام پیشتون و این گودرم رو هم شهید می کنم اگه درست نشه ... 

فعلا تا اون موقع خدانگه دار  

همچنان دعا یادتون نره بچه ها مخصوصا تو این شبای عزاداری امام حسین (ع) به یادم باشید

فرش قرمز

چند وقتیه که به صدقه سری افزایش کرایه ها بخشی از مسیرم تا محل کار رو با اتوبوس میام و از این رهگذر صبحها بخش زیادی از مسیر رو خواسته یا ناخواسته از مسخره بازیها و شوخیهای دانش آموزان هنرستان پسرانه مسیر مستفیذ میشم.  

یعنی گاهاْ چراپیتی رو سرهم می کنن و میگن که هرکار می کنی نمی تونی جلو خودت رو بگیری و نخندی. بماند که گاهاْ هم بی ترفیت می شن و اسباب مزاحمت سایر مسافرین رو فراهم می کنن اینقدری که دلت می خواد دم هنرستانشون پیاده شی بری هرچی به ذهنت می رسه بار مسئولای پروش این نوگلان شکفته بکنی.... 

القصه که فعلا مطابق موارد دیگه به مخسره بازیهاشون می خندیم و اول صبحی روحمون شاد میشه.... 

از اونجایی که تو اون ساعت بیشترین حجم تردد وجود داره این شاگردان گرام تشریف میارن سمت خانوما و به نحوی متراکم می ایستند که برای پیاده شدن یه خانم کل شون باید تشریف ببرن پایین.... خلاصه که خودشون موقع این جابجایی ها یه جوری مسیر رو باز می کنن. 

 امروز که دوتا خانم می خواستن تو مسیر پیاده شن ؛ همگی شون رفتن بین صندلیهایی که دوستاشون نشستن.... اضافه ها هم با حرکت رو به عقب راه رو باز کردن. دقیقا عینهو این بازکردن مسیر عبور پادشاهان تو فیلمای قدیمی فقط تعظیمش رو کم داشت با همون نٌرم حرکتی.... یهو یکی از اون جقله هاشون برگشته به صدای بلند میگه ؛ فرش قرمزم پهن کنین .... ینی دیگه خنده بود هااااااا

حس سبکی ...

سلام بچه ها  

از راهنمایی های دلسوزانه تک تک تون ممنونم خیلی خوشحالم از اینکه اینقد براتون اهمیت داشتم که مطلب رو کاملا خوندید و نظرات دقیق و مفیدتون رو برام گذاشتید . راستش من از نوشتن خیلی مسائل می ترسیدم ... اینکه پشیمون بشم و .... ولی این دو موردی که از حقایق و تلخیهای زندگی نوشتم خیلی خوب راهنمایی گرفتم . یعنی می خوام بگم کمترینش برام دلگرمی وجود شما دوستای مهربون بود. 

 حضورتون خیلی مثبت و دلگرم کننده اس... اینکه میایید و با دقت راهنمایی و کمکم می کنید واقعا خوشحال و امیدوارم می کنه از بابت همه این مهربونی ها ازتون ممنونم. 

 وقتی نظراتتون رو خوندم خیلی استفاده کردم و خوشحال شدم. سعی می کنم از این به بعد مواردی رو که اذیتم می کنه همین شکلی رمزی بنویسم و ازتون کمک بگیرم ممنون میشم اگه مث همیشه در کنارم باشید و راهنمایی م کنید. 

اصلا فکرشم نمی کردم که نوشتن این مساله اینجا و راهنمایی های شما اینقد سبکم کنه انگاری که از فشار راحت شدم... 

خرمانی ....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اینم از پاگشا...

*خب به سلامتی عروس خانم هم پاگشا شدند و برای خواهر شوهر گرام سه ساعت تمام سرپا ظرف شستنش موند.... ان شالله که خوشبخت بشن و عاقبت بخیر.... 

دوستان یه سوال!!! 

*پیش اومده حرفایی سر دلتون باشه ؟ از اونایی که نمی تونید بزنید و نمی تونید هم نزنید!!! چیکار می کنید اینجور مواقع ؟ حرفایی که بزنی پشیمون می شی از گفتنش و خودتو سرزنش می کنی و البته سبک میشی از زدنشون.... 

یکی از دوستان پیشنهاد دادن اینجا بنویسم اما نه عمومی؟ اینجا مدتیه که توسط ایادی فضول کشف شده و رصد میشه منم چون حرف خاصی نمی زدم تابحال گفتم بیخیال ولی حالا نمی دونم .... 

*زور چپون یه قدم خیر برداشتم ولی همچنان حرصی م الان ..... زورچپونی ش رو توضیح می دم حالا اگه سرحس و موود باشم فعلاْ‌ لجم با دنیا.... 

خواهشاْ بهم بگید اگه رمزی نوشتم چجوری رمز رو برسونم بهتون که بهترین و مطمئن ترین شیوه باشه!!

جشن داداشی....

خب اینم از داداش کوچیکه که به سلامتی و مبارکی شب عید غدیر به نام هم خوردن .... بالاخره نمردیم و دیدیم عاشقی به معشوقش رسید.... 

 امیدوارم همه کسایی که عشقی به دل دارن به خواسته قلبی شون که بر مبنای مصلحت و خوشبختی شونه برسن. برادر من و خانومش هم خوشبخت شن.... 

نمی دونم چرا صبح جشن شون یه کوچولو دلم گرفته بود ..... از اونجایی که جشن ، روز عید غدیر بود و مطابق هر سال سرمون بند مهمونا ؛ اصلا نفهمیدیم عید از کجا اومد و به کجا رفت.... عید دیدنی پَر شد و از هیچکی بجز مامان عیدی نگرفتیم .... حتی فرصت نشد واسه همکارا هم عیدی کنار بذارم .... 

یادش بخیر پارسال این موقع.... 

امروز داشتم به وعده این جناب روح واسه سال 91 و تعبیر نیمه دوم پیشگویی ش فکر می کردم . ای تو روحت اگه خالی بسته باشی جناب روح .... 4 ماه دیگه مونده هااااااااااااا 

در حال حاضر مشغول عروس مهمونی و خاله بازیهای پاگشا و ... هستیم تا بعد ....

بترکی امروز...

وه که چه روز جونم مرگ شده ای بود امروز .... صبح که نت پا نمی داد و ما حوصله همت مضاعف نداشتیم .... دانشگاه که توسط چن تا دانشجوی بی ترفیت اعصابمون گند خورد و خستگی به تنمون موند ..... عصر هم این پمپ مرده شور برده که شده واسه من داستان میرزا نوروز زرت و زورت خرابه ؛ بازی درآورد و پشت بندشم که دیگه حسابی حالمو گرفت خرابی ماشین بود که گذاشتم دم در اومدم چهار تا وسیله بردارم برم دنبال کارام دیگه مُرد که روشن نشد..... خان داداش هم که قیافه گرفته ..... دیگه ام که بگم روزه بودم و حتی یه تخم مرغ خونه نبود افطار کنم منم الان قیافه گرفتم و هیچی نخوردم اصلاً قهرم با همه .... ایششششش 

امان از وقتی که به همه کوفت بیاری های روزت دل گرفتگی هم اضافه شه

دقت

سرسری رد شو وزندگی کن ... 

دقت  « د ق ت »   می دهد!