نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

دعا کنید راحت شم ....

این یکی دو روزه بازم خیلی دلم گرفته.... اینقدی که دیشب با گریه خوابم برد.... مث چن سال پیش... اون روزای تلخ و اثر گذار که هنوزم از تفّ ش دودم بلنده ..... زیاد این شرایط برام پیش میاد ولی همیشه سعی می کنم خودمو جمع و جور کنم ، دیگه کمتر گریه می کنم کمتر غر می زنم خودمو می زنم به بیعاری ٬ بیخیالی ولی خب همیشه هم نمیشه به رو نیاورد..... خسته شدم خیلی زیاد.... دیگه حتی نمی دونم از دست کی غر بزنم و گله گی کنم .... از همکارام.... از حسادتهای دور و بریهام..... از خانواده م ..... از حضرات کاره شهر که هرجا میریم واسه کار حسابی از خجالتمون درمیان .... از فرهنگ و دید مردم دور و ورم.... از خدا ..... از همسایه عزیزمون که تو این شهر زیر سایه شیم ..... از کی؟ چقد؟ آخه چقد تحمل؟ بعد بهار میاد میگه تو همه چی ت خوبه فقط مشکلت اینه که خیلی بی تابی!!!! من بی تابم بهار؟ خسته شدم به خداوندی خدا.... تا کی تحمل کنم .... چن بار دیگه توجیه کنم خودمو واسه خودم و دیگران...... چقد وایسم ....... بزرگترین آرزوم و دست نایافتنی ترین خواسته حال حاضرم مُردنه .... حق حیات ندارم من؟ بعد میگین ناشکری.....  

میگن پایان شب سیه سپید است! پس کو چرا هرچی پیش می رم همش شبه و سیاهی .... یاشایدم من سیاه بین شدم یا هرکی به پست من می خوره اینجوریه..... چقد دیگه آخه خدایا...... دیگه یه سرسوزن هم واسم اعتماد به نفس نمونده ..... چقد سازش چقد انعطاف ...... خسته م خدایا !!!! هرجا هم که اعتراض می کنم اوضاع بهتر که نمیشه همون شرایط  نیم بند و قابل اعتراضمم کلاً پودر میشه...... چه کنم دیگه یعنی بی تابی هم نکنم؟‌بی تابی خودش میاد باور کنید ..... برام دعا کنید راحت شم .... شاید زیر خاک باشه این راحتی

یخماااااااااا خورون .....

این روزا دارم دعا می کنم و می رم دنبال روزی م .... یه کار تقریباْ آزاد ..... شبه تدریس یا تدریس از بیخ .... فعلاً استارت نخورده ولی خب پی ریزی و شروعش کلی وقت و نیروی فکری و بدنی داره می بره ازم ... کم یا زیاد نمی دونم حتی نمی دونم چیزی درمیاد ازش برام یانه .... فقط میگم خدایا خودت برکت و روزیت رو برسون..... این اداره اون اداره هم که چه عرض کنم ..... حتی تدریس دانشگاه و مدرسه و .... ظاهر و باطن هرچه در توان داریم دیگه ....

امروز با دوستم و آبجی کوچیکه کلی راه رفتیم و یخمااااااااا خوردیم الان صورتم شبیه این بچه ایلیاتی بانمک خوشکل ها ٬ قرمز شده بس که سرما خورده بهش

غیبتها و سر نزدنم ها رو به بزرگی خودتون ببخشید و فراموشم نکنید

ساعت ۹ آشغالا یادت نره

میلاد خجسته و پربرکت حضرت امام جعفر صادق (ع)‌ و پیامبر رحمت (ص) رو به همه دوستای گلم تبریک می گم.

داریم میاییم خونه همکارمون به اون مسئول مستقیم مون میگه آقای ....  ساعت ۹ یادتون نره .... یه لحظه نمی دونم چرا ذهنم به آشغالا ساعت ۹ یادت نره و .... رفت . میگم اِاِاِ .... آشغالا رو بذاره دم در خونه شون؟ بعد یهویی همه باهم خندیدیم .... تا حالا ندیده بودم اینقد صمیمی بخندن گمونم متناسب با موضوع قرارشون خیلی خنده دارشد ....

میگن منع کسی نکن هااااااااا

رئیس قبلی مون فوق العاده مستبد و خودرایی بود خیلی هم اذیتمون می کرد. هیچکی نمی تونست پیشش دو کلمه درست و حسابی حرف بزنه. پشت سر همه همکارا شماتتش می کردن و منتقدش بودن ٬ بعضی ها خیلی شدیدتر و تندتر.... همیشه می گفتن این کار اینجوری باید بشه . این رفتار رو اونجوری باید بکنه.... الان اون رفته..... همون بعضی ها نشستن جاش .... یه کار می کنن که روزی هزار بار میگیم خدا پدرت رو بیامرزه آقای .... اینا روت رو سفید کردن ٬‌ همینایی که همون دلیل و منطق ها رو می بافتن .... دقیقاْ ‌تو همون موقعیتها و شرایط کاری..... کاش ماها یادبگیریم این شکلی نشیم ٬ کاش ....

واسه کار چند جا رفتم ولی فعلاْ‌خبری نشده ....

دور موتور .....

صبحا که می رم اداره دو تا مسیر تاکسی عوض می کنم تا به مقصد برسم . دیروز صبح یه چند دقیقه ای دیر تر از حد معمول اومدم بیرون از خونه . معمولاً اینجور مواقع تاکسی که خوب گیرم میاد دقیق و سروقت می رسم محل کارم . مسیر اول رو سوار یه تاکسی شدم .راننده ظاهراً از این آدمای وسواس فکری یا فکر مشغول بود ، هرکی رو سوار یا پیاده می کرد بعد ازکلی حساب کتاب و پس دادن بقیه پولش دوباره بوق می زد صداش می کرد ؛ آقا/خانوم درست دادم بقیه پولتون رو .... کم نبود؟ حالا فک کنید برعکس تو این مسیر چندین بار هم مسافرای بین راهی به پستش خورد ، از اونایی که تا انتهای مقصد نیستن و چندین بار باید مسافر پیاده یا سوار شه.... این از این!!! گفتم دیگه مسیر دوم رو حتمنی راحت میرم دیرم شد دیگه!!! منتظر تاکسی های خطی نشدم . دیدم یکی داشت مسافر می زد سریع سوار شدم اتفاقاً آخرین مسافر هم بودم . یه پیر مرد یه بچه دبیرستانی یه کارمند و من. راننده از این عشق ماشینهای خفن بود که از صب تا شب با ماشین ور می رن . انگار از دیدن مسافرای این خط به طمع افتاده بود که بره این مسیر و یه سری مسافر ببره !! چون مسیر رو خوب بلد نبود.... چشتون روز بد نبینه و بماند که نصف شهر رو چرخید و دور زد تا به مسیر اصلی بیفته .... از همه اینا بدتر و عجیب ترش این بود که پدر ماشین و موتورش رو درمی آورد تا لطف کنه یه دنده بده به اون بدبخت وامونده . من موندم منی که یه خانومم و تازه رانندگی دارم یاد می گیرم بیشتر از این بابای عشق ماشین که معمولاً ادعا و ید طولایی  تو رانندگی و ماشین دارن سرم میشد . دور موتور از 5 هم رد می شد دقیقا لب اون مرز قرمز و آلارم خطر که الان دیگه موتور ترکیده و هر گوشش شده یه ترکش ،  به خودش زحمت می داد یه دنده بده به اون بدبخ .... بعدشم یهو که ترمز می گرفت .... ینی  درعرض جن ثانیه دور موتورهمش  بین خط انفجار موتور و زیر یک می رفت و می اومد ....  تازه به مسافراشم هی غر می زد که خیلی مونده به مسیری که میخوایین پیاده شین بهم بگین.... مدام هم نور بالا به بقیه راننده ها می داد و غر می زد و راه می خواست . خلاصه که تا ببرسم کلی ذکر و بسم الله و ... خوندم که سلامت به مقصد برسم لااقل اول صبحی .... اعصاب که نموند واسم خط خطی خط خطی شدم اول صبح.... اومدم برنامه روزانه قرائت قرآن رو که گذاشتم بعدش کلی خودم ادامه دادم بلکم یه ذره آرامش بگیرم. نترسیدم ولی واقعاً اعصابم خط خطی شد که این دیوونه دیگه کیه اول صبح به پست ما خورد!!! میگن "چل 40جوره اینم یه جوره " !!! باورم نمی شد یکی باشه ادعا هم داشته باشه بعد این رانندگی ش باشه .... پدر موتور و جد آباء ش در اومد خداییش. صد رحمت که چه عرض کنم گلی گوشه جمال خودم بابا.... گفتم بنویسم هم یه خرده آروم شم تا پاچه ای نگرفتم و هم غروب یه پست بشه واسه دوستان

چقد تنهام خدایا! 

حتی تصویر هم یاریم نمی کنه .....

در جستجو ....

سلام بچه ها جونی ٬ خوبین؟ اوضاع بر وفق مراد هست؟ ‌از ما که فعلاً همونجوریه ..... علی رغم میل باطنی م کنکور شرکت نکردم ُ فرصت ثبت نام تموم شد. علی موند و حوض ش..... تا ببینم خدا چی میخواد .... با آبجی بزرگه پیگیر یه کارم. دعا کنید جفت و جور شه و چیزی دستم بیاد با برکت ..... چن جا هم واسه تدریس رزومه دادم نمی دونم خبری بشه یا نه ٬‌ توکل بر خودش تا اون چی بخواد . دیروز بس که راه رفتم و دور از جون تون بارکشی کردم همون سر شبی خوابم برد . صبح که بیدار شدم تمام بدنم درد می کرد و کوبیده شده بود .....می بینین تو رو خدا می خواییم یه لقمه نون حلال بذاریم جلو این یتیم غوره هامون چه فلاکتی باید به خودمون بدیم .....حالا دیگه وسط یه هچلی افتادیم باید بتونیم از پسش بربیاییم دیگه چه میشه کرد..... باقی شکر خدا خوبه می گذره. بابت راهنماییها و دلگرمی هاتون ممنونم . دو سه تا از ختمایی رو که گفتین تو برنامه گذاشتم. امید به خودش .... خیلی خیلی دعام کنید. ببخشید که این مدته کمتر می تونم بهتون سر بزنم . پنجری نت هم از عواقب نونِ شوهر و بچه اس دیگه .... ان شالله یه کم دست و پامو جمع کنم باز به روال عادی م بر می گردم .

راستی شایدم رفتم مسافر کشی ، امشب می خوام اگه جراتش رو پیدا کردم تنهایی پشت فرمون بشینم. خیلی وقته تمرین نمی کنم دیگه .... دعام کنید زنده بمونم ، جوونم .... می بینید باز من ریب زدنم گرفت مخمم داره ریب می زنه ، شما به بزرگی خودتون ببخشید .

تا بعد فعلا ً خدانگه دار همگی تون .

ممنونم که بهم سر می زنید و به یادم هستین.

برام دعا کنید

سخت در تدارک برای پوشش هزینه ها و اقساط محترم می باشم. دنبال یه کار و محل درآمد دیگه ام ، حتی شده پروژه ای..... برام خیلی دعا کنید. دیگه حتی تقریباً قید درسم رو هم زدم چیزی که ادامه ش و موفقیتم در اون جزء آرزوهامه .... امروز کلی حرصم دراومد از دست این مسئول مستقیم زبون نفهممون.... نمی دونم چش شده ٬ قبلاْ که نیروش بودم خیلی بهتر می تونستم  باهاش کنار بیام و اخلاقش تو دستم بود . خیلی خیلی قابل تحمل تر بود..... فقط امیدوارم  یه جوری شه حرفی رو که امروز با کمال خونسردی بهم می زد رو خودشم تجربه کنه و دقیقاْ تو همون شرایط قرار بگیره ُ؛ ببینم اونخ چی میگه ..... خوبه که آدم یه ذره دیگرون رو درک کنه ، مخصوصاً وقتی گره مشکل دستشه  و فقط باید زحمت بکشه و عدالت رو برقرار کنه حتی یه ذره .....