نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

بالاخره اتوبان رو شدم ...

پنج شنبه گذشته بالاخره تونستم جرات به خرج بدم و برم اتوبان .... وقتی از سرکار برگشتم خونه دیدم مامان اینا با خانواده خاله و .... رفتن یکی از روستاهای اطراف که معمولاً می ریم. نامردا منو جا گذاشته بودند.... منم وقتی دیدم ماشین هست و سوئیچ تو خونه اس یه یاعلی گفتم و با خوندن چن تا آیت الکرسی راه افتادم .... اول آبجی خانومی رو که کلاس داشت رسوندم دانشگاه و از اونجا تشریف فرما شدم روستا... همیشه فک می کردم مسیر فرعی از جاده اصلی به روستا خیلی طولانی نیست فوق فوقش یکی دو کیلومتر.... آقا هرچی من می رفتم انگاری جاده اش کِش می اومد تا خلاصه دم کوه رسیدم به روستای با صفای امام زاده یحیی.... وقتی خاندان محترم و مخصوصاً قشر معظم جوان و دختراااای فامیل  بنده رو یکه و تنها سوار بر اسب شرکت سایپا ملاحظه کردند کلی تشویقم فرموده و من بسی بسیار کیفور شدم و اعتماد بنفسم چپسید به سقف.....خلاصه اینکه دم غروب هم با استقبال شدید از پیشنهاد دخترونه شدن مسافرای ماشین همه دخترا رو تا اونجا که جا داشتیم سوار کردم و برگشتیم خونه. تو راه هم کلی شلوغ بازی و سوخوندن دل بقیه دخترا تو ماشینای دیگه و ....تا فرداش که قرار کاشان و قمصر و .... چیده شد و من جو گیریات هم قبول زحمت فرموده و رفتم جاتون خالی نذاشتم یه سبقت نگرفته بمونه و حسابی فاز داد ، هر چند که چن جا حسابی خدا بهمون رحم کرد و بنده شخصاً معترفم به اینکه خدای آیت الکرسی سالم نگه مون داشت وگرنه مای ناشی و جو گیری و ....خلاصه اینکه حسابی خوش گذشت ولیکن ازبس خسته شدم که هنوزم احساس خستگی دارم و فرصت یه دل سیر استراحت رو پیدا نکردم ..... برنامه های جمعه و تعطیلمم حسابی زدم بهم و این شد که الان در طول هفته حسابی دستم تو پوست گردوئه و به ترتیب رسیدن نوبت انجام کارایی که این تعطیلیه باید انجام می شدن عرق شرمندگی تحویل می دم و سرخ و سفید میشم ..... اما می ارزید به اینکه بالاخره ترس رو بذارم کنار و توانایی م رو اثبات کنم
نظرات 6 + ارسال نظر
نیلوفر دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 14:06 http://nilo0ofar.mihanblog.com

به به خانوم راننده
همیشه به سفر و دورهمی و گشت و گذار

ممنون نیلو جونی ....

راضیه دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 14:37 http://2629.blogfa.com/

وای خوش به حالت...
منم بیش از یکساله گواهینامه گرفتم اما تو کوچمون هم رانندگی نکردم حتی! چجوری با ترست مقابله کردی؟

ان شالله واسه شما عزیزم ولی تا دیر نشده و مث من مدت زیادی از گواهینامه ت نگذشته یه فکری به حال سفت شدن دستت بکن دختریم....
گفتم هرچه باداباد فوقش می مرییم دیگه.... بعدم دیگه به عواقبش فک نکردم تا الکی خودمو بترسونم یهو رفتم تو دلش....

توتی دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 16:43

سلام
ای ول!
تبریک دلاور!

ممنون عزیز دلم

بازیگوش دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 17:04 http://bazigooshi7.persianblog.ir/

ای ولللللللللللللللللللللللل دمت گرمممم دخمریییییییییییی
هیچی مث جیغ جاغ کردن تو ماشین نمیچسبهههههههههه:دی



*عزیزم ولت خیلی سخت باز میشه یا نمیشه باسم اینه که دیر شد اومدنم:-*

ما که دکترای این شغل رو داریم علی الخصوص اگه دخترای فامیل جمع باشیم....

من سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 00:45 http://www.mydreams88.blogfa.com

خوشابحالت!
من هنوز درگیر شهرک خودمونم!وارد اتوبان نشدم

راه می افتی فقط نترس و دل رو به دریا بزن

مانیا (مالزی نشین) سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 21:56 http://notepad.persianblog.ir

بابا ای وووووووول... ما رو هم ببر با هم یه دوری بزنیم

استاد پیش شما که.....

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد