نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

من و برنامه این روزهام

زیاده عرضی نیست جز اینکه بگم دارم واسه تموم شدن این دوره فشار کار و درس و .... لحظه شماری می کنم . 

 دارم می پکم بسلامتی .... بازم خدا رو هزار مرتبه شکر که آقای همسر با صبوری و اخلاق خوبش همراهمه و از این بابت خیلی خوشحالم و شکر گزار و راضی.... 

خیلی خوبه که یکی رو داشته باشی که صبورانه و مهربانانه در همه لحظات سخت و در اوج سختی ها و فشار همراهت باشه. 

 امیدوارم نعمت بزرگ «همراه خوب زندگی» قسمت همه بشه که واقعا آرامش بخش زندگی هستش و همه اونایی که این نعمت رو دارن قدر دان و سپاسگزار خدا باشن و زندگی شاد و آرومی رو تجربه کنن. 

عرض کنم خدمت انور دوستان گلم که ساعتها و روزهای من در حال حاضر این شکلی سپری میشن: 

صبح ها شغل اصلی و در حال پاسخگویی به بازرسان محترم که هنوز تشریف نیاوردن انقد کار داریم وای به این هفته و بعد از اون که دیگه تو اداره مون خیمه می زنن و یه سره کار می خوان ازت.... 

عصر ها شغل شریف دوم و تدریس به شاگردان گرام که یه سره تو فاز پیچ ند ٬ اونم تو این فصل امتحانات و هیچی بلد نبودی اونااااا 

یکشنبه دوشنبه که کلهم متعلق به درس و کلاس و دانشگاهیم و وقتی می رسیم خونه که همه خواب تشریف دارن و ما مثال گوشت کوبیده ته قابلمه .... فکرشو بکنید .... من برادر زاده م رو که طبقه پایین خونه مون هستن یه هفته اس ندیدم..... اصلا چرا راه دور برم ٬ مامان رو بعد چهار روز دیشب دیدم. همش نبودم  خب .... 

می مونه یه جمعه که متعلق هستش به کارهای شخصی ٬ برنامه ریزی برای پیگیری کارها و خریدهای آشیونه عشق ٬ انتقالی احتمالی شغلی ٬ دیدار خانواده همسری و اموراتی از این دست.... 

راستی شبها هم هست که من یه سره دارم بدیو بدیو کنان خریدها و .... رو جمع و جور می کنم یا فکر می کنم و می نویسم که کدوم کارها مونده و اولویت بیشتری نسبت به بقیه داره ..... بعدشم که خوابیم و تا چش می زاریم رو هم صبح می شه نامرد .... 

حالا این وسط مسط ها من دو تا سمینار ارائه داشتم که کلی وقت برد ازم و البته هنوز شیش هفتا دیگه از سمینار و ترجمه و ... تو نوبت هستن و چش انتظار بهار خانوم که یه التفاتی بهشون بکنه و ایضا دو تا سورپرایزینگ کوچولو واسه آقای همسر ترتیب دادم که سعی کردم هدیه هاش خاص باشه و واسه همین کلی وقت در حال برنامه ریزی و فکر بودم و حقا هم خیلی خوب از آب دراومد و بسی بسیار حال نمودم از نتیجه کار خودم. 

خب بسه دیگه ینی هنوز منتظرید بازم بگم؟ 

 ‌به جان خودم گمون نکنم  بلدوزر هم اندازه من کار و فعالیت سازنده  داشته باشه . خلاصه که این بود انشای این روزهای من تا ان شالله این دو سه ماه هم سپری شه و بیفتیم تو دوره های بعدی و باشد که فراغت بیشتری بیابیم از این روزهای زندگی و جوانی ماااااااان ....

نظرات 1 + ارسال نظر
دختر بهاری سه‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 14:54 http://dailylog.persianblog.ir

ای بابا مادرجان... بیام کمک؟

دست شما مرسی بهار جان خودش دو ماه دیگه حله

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد