نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

اینم از عروسی داداشی...

خب اینم از عروسی خان داداش همایونی مــــــــــــــــــــــــــا..... جای همگی دوستان خالـــــــــــــــــــــــــــــی بسی بسیار خوش گذشت ، فقط الان اینقده خسته م که دارم می پکم ، بس که لی لی لی لی دس دس و عروس قشنگه ؟ بله و .... کِل و .... رفتیم و رو این کفشای پاشنه صد سانت بدیو بدیو کردیم ... دیگه جون ندارم. مشروح عروسی باشه تا بعد خرد خرد براتون تعریف می کنم .... طبق معمول باحال ترین قسمتش عروس کشون بود که همه دخترا و پایه ها رو ریختیم تو ماشین و  جیغ و دس و ....علی الخصوص که تالار تو یه جای باصفا و خنک و خلوت بود خیلی فاز داد .... شهر رو هم که آذین بسته بودن از هرجا رد می شدیم با شادی ما همه شادی می کردن.....
ما رسم حنا بندون هم داریم که واسه داداشی به خاطر جشن و ... شب حنا هم علاوه بر عروسی که مرسومه ، بعد مراسم رفتیم عروس کشون ..... اینخده خوب بود بازم جای همگی خالی اینقده مزه داد .... یکی از اعضای کاروان عروس کشون می گفت شب دوم از ما پرسیدن مگه شما دیشب عروسی تون نبود؟ امشبم که اومدین لی لی لی لی دس دس؟ که می گفت گفتیم نه ! دیشب حنا بندون بود به خاطر جشن میلاد امام زمان (ع) و شادی مضاعف و .... زدیم بیرون امشب عروس کشونمونه و .... اونام کلی تبریک گفته بودن....خلاصه که با اونهمه کار و مهمون و به هم وری قبل عروسی و بدیو بدیو هاش شکر خدا خیلی خوب برگزار شد و به همه مهمونا خیلی خوش گذشته بود ، به خودمونم هم همینطور..... ان شالله که همه دختر پسرا خوشبخت بشن و عروس بعدی هم خودمان باشیم
نظرات 17 + ارسال نظر
سارای شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:24

عروسش مبارک باشه!

ممنون عزیز دلم

سارا شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:33 http://ma3nafaronesfi.blogfa.com/

به به مبااااااااااااارک باشه ....
ماهم رسم حنابندون داریم .من حنابندون رو از عروسی بیشتر دوست دارم .
بععععععععععله ان شالله عروس بعدی خودت باشی

آره می دونی آخه تو حنابندون خیلی بیشتر خوش می گذره
ممنون

بانو شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:43 http://heartplays.persianblog.ir/

ایشالله خوشبخت بشن...

ممنون عزیزم

توتی شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:12

سلام
خدا رو شکر که حسابی خوش گذشته و همه چی خوب برگزار شده
یادمه عروسی داداشی منم شب تولد امام زمان بود!

به به پس آمار بالا رفت ...آخه ما شب عروسی داداشی داشتیم آمار سالگرد ازدواجی ها رو هم در می آوردیم ... خیلی مناسبت خوبه نیمه شعبان

ملیحه (خانم پرستار) شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 13:50 http://bbm.parsiblog.com

در مورد جمله آخر : الهی آمین
آخ اینقده دلم یه عروسی باحال می خواد . دیشب عروسی پسر خاله دعوت بودم اما من و داداشی نرفتیم . خوشم نمیاد از اون مدلش یه عروسی خیلی خوب می خوام

الهی ملیحه جون عروسی خودت بشه بیام حسابی شلوغ پلوغ کنم فاز بده

اردی بهشتی شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 13:51 http://tanhaeeeii.blogfa.com

خوشبخت بشن الهییییییییییییییی

ممنون عزیزم ان شالله واسه شما و داداشی تون

راضیه شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 18:54 http://2629.blogfa.com/

به به مبارک باشه

ایشالا همیشه به شادی....

ممنون راضی جونم ان شالله واسه شما

زهره یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:52 http://golesorkh.parsiblog.com/

سلاملکم
خب خدا رو شکر که همه چی به خوبی و خوشی پیش رفته...
ایشالا عروسی خودت

راستی اون موقع هم که عکس نی نی رو گذاشتی دیدماااا با بهار بودیم راجع بهش حرفم زدیم اما بعد یادم رفت اینجا چیزی بگم...

چشماش نازه ماشالا...

به به سلام زهره جون چطور مطوری!!!
ممنون ان شالله واسه شما....
ممنون زهره جونم ولی خداییش نی نی ما خوشمل تره هااااااا

راضیه یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 16:55 http://2629.blogfa.com/

یا خدا...نکنه فامیلیم بهار جان؟!

دخترک یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 16:59 http://nasinej26.blogfa.com

مبارک باشه ای شالا خوشبخت شن

آمیییییییییییییین

ممنون عزیزم
فدات

بهار دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 20:28 http://sana1359.parsiblog.com/

سلام به خواهرشوهر گرامی . آفرین چهخوب ادای وظیفه کردی در حق داداشی . خدا وکیلی اینقده دلم میخاست بودم و لی لی کشیدناتو می دیدم خیلی حال می دادا . کلی سوژه می شد واسمون . بهرحال تبریم ک میگم . انشالا که خوشبخت باشن و به پای هم پیر شن ....
از طرف منم تبریک بگو .

چه کنیم دیگه خواهررررررررررر........ لذتی که در لی لی لی لی کردن هست حتی در دس دس کردن هم نیست
امام خودم
ممنون بهارم ان شالله

احمد سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 16:58 http://seiedahmad59.blogfa.com

نجات

پیرمردی در کنار ساحل قدم میزد متوجه ی دخترکوچکی شد که ستاره های دریایی را که دریا با امواجش به ساحل آورده بود به دریا می انداخت پیر مرد به طرف دخترک رفت و به او گفت این کار بی فایده است تو که نمیتوانی همه ی آن ها را نجات دهی ..... دختر به ستاره ای که در دستش بود اشاره کرد وگفت :شاید من نتوانم همه شان را نجات دهم ولی مطمئنم میتوانم این یکی را نجات دهم ...!!!

احمد سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 17:00 http://seiedahmad59.blogfa.com

زندگی

زندگی بافتن یک قالیست

نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی

نقشه را اوست که تعیین کرده

تو در این بین فقط می بافی

نقشه را خوب ببین

نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند.

احمد سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 17:03 http://seiedahmad59.blogfa.com

وقتی روزی جدید شروع می شود، جرأت کن و قدرشناسانه تبسمی کن

وقتی به تاریکی رسیدی، جرأت کن و اولین کسی باش که شمعی روشن می کند

وقتی بی عدالتی وجود دارد، جرأت کن و اولین کسی باش که آن را محکوم می کند

وقتی به دشواری برخورده ای، جرأت کن و به کارت ادامه بده

وقتی به نظر میرسد زندگی به زمینت میزند، جرأت کن و با زندگی بستیز

وقتی احساس خستگی می کنی، جرأت کن و به راهت ادامه بده

وقتی زمانه سخت می شود، جرأت کن و از آن سخت تر شو

وقتی عشق آزارت می دهد، جرأت کن و دوباره عاشق شو

وقتی کسی را در رنج دیدی، جرأت کن و اورا التیام بده

وقتی کسی را دیدی که گم شده است، جرأت کن و راه را به او نشان بده

وقتی دوستی به زمین افتاد،جرأت کن و اولین کسی باش که دستش را بسویش دراز می کند

وقتی احساس شادمانی می کنی، جرأت کن و دل کسی را شاد کن

وقتی روز به انتها می رسد، جرأت کن و به این احساس برس که بیشترین تلاشت را کرده ای

جرأت کن و به بهترین کسی که می توانی تبدیل شو

همیشه جرأت کن

احمد سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 17:51 http://seiedahmad59.blogfa.com

شرط عشق

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.

نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.

بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.

مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید.

موعد عروسی فرا رسید. زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهرهم که کور شده بود.

همه مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد.

20سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود...

همه تعجب کردند.

مرد گفت: «من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم».

گلباخی چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 14:03 http://http://delneveshte2011.blogfa.com/

اولا سلامون علیکم
دوما محیط نظردهیتون خیلی جالبه
سوما نتونستم پست ثابتی که گذاشتین رو معنی کنم
چهارما عروسی داداش و تولد خواهرزادتون رو تبریک میگم
پنجما من از وب خط خطی اومدم وبتون
ششما اگه دوس داشتین میتونیم باهم دوست بشیم
هفتما خدانگهدار

اولت ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام خیــــــــــــــــــــلی خیــــــــــــــــــــــــــلی خوش اومدین قدم رنجه کردین
دوما ممنون نظر لطف تونه
سوما در مورد کاربرد حرف I و استفاده معانی دو حرف I , U ( من و تو ) میگه رو چشمم در اولین فرصت معنی ش رو می ذارم
چهارما ممنون لطف زیاد دارین
پنجما خوش اومدین دوستای دخترک رو چشم ما جا دارن
ششما حتما حتما خوشحال میشم
هفتما خدا نگه دارتون
راستی وبتون رو باز نکرد گمونم یه بار دیگه باید آدرس رو برام بذارین

[ بدون نام ] جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:24


این چه سخن است از بزرگان بزرگ یک ده ریش سفید هم صحبت عمو زاده پادشاه
دگر عرضی ندارم از این صحبت ها
این دروغ ها که میگی راسته !!!

از کسایی که خودشون رو معرفی نمی کنن خوشم نمیاد لطفا مزاحم نشید

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد