نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

خنده ناک می باشـــــــــــــــــــــــــد

 چی میشد اگر تو گوگل سرچ می کردی
"نیمه گم شده ی من "
عکساشو واست می آورد!
این دانشمندا چه غلطی میکنن پس؟؟
دست بجونبونید... 

در روزهای خوبتان بدانید که همین خاطرات بعدا شمارو دیوانه می کند...!!  

پسر یارو میره پیش داروغه میگه جناب داروغه طوطی من گم شده… داروغه میگه خوب به ما چه! پسر ملا میگه فقط خواستم بگم اگه این طوطی پیدا شد هر فحشی به شما و حاکم داد نظر شخصی خودشه!  

چنگیز خان مغول و هیتلر دو تاشون با هم به اندازه پراید آدم نکشتن !!!  

الان نزدیک به نیم ساعته که ایرانسل بهم اس نمیده، دلم شور میزنه  

یه رفیق داریم اسطوره مشکلاته، بدشانس، بدهکار، تنها، مشروط...! یعنی دیگه مشکلی نمونده که این تجربه نکرده باشه. زنگ زدم بهش، میدونید آهنگ پیشوازش چی بود؟؟ همه چی آرومه... من چقد خوشحالم...!

عید میلاد

به لطف خدا دیروز مامان جراحی شدن..... الحمدالله الان حالا شون خوبه..... دیروز و امروز روزهای سختی بود. امیدوارم که به واسطه همین جراحی ٬ بهبودی و سلامتی کامل حاصل شه و انشالله خداوند همه مریض ها رو شفا عنایت کنه. 

امروز روز میلاد حضرت معصومه (س) و روز دختر هم بود جای همگی تون خالی ؛ صبح که از بیمارستان اومدم بیرون ؛ راهم پیچید سمت حرم بی بی ٬‌ انگاری یکی دلمو می برد. با اینکه اصلا یه ذره هم یادم نبود انگار که دعوت شده باشم یهو دیدم دم حرم ایستادم .  رفتم داخل ؛ مراسم خطبه خوانی خادمین حرم برگزار بود چه عطر و بویی..... چه فضایی..... مات شده بودم ولی دلم و پاهام می دویدند ٬‌ جداً دست خودم نبود ..... یه لحظه دیدم دم در و روبروی ضریحم..... دیگه نفهمیدم چقد آدم دور و برم هستن .... اشک بود که می اومد..... 

 ما ساکنین شهرهای زیارتی معمولاً‌ این روزا  زیارت رو می ذاریم واسه زائرا که از راههای دور میان دیگه مگه چی بشه و چجوری خودش دعوت مون کنه.....  

جای همگی تون خالی..... حسابی دعا کردم  همه تون رو .... بازیگوش جونم ٬ بهار٬ توتی ٬‌ زهره ٬ سارا ٬ ملیحه جون ...... خلاصه هر کی رو که یادم می اومد به اسم دعا کردم . امیدوارم که خودش بشنوه ازمون و به بزرگواری و کرامت خودش وساطت تمون کنه پیش اون خالق مهربون.....  

امروز علی رغم خستگی و مشغله فوق العاده زیادی که برام داشت حس آرامش و سکون وصف ناشدنی داشتم  انرژی دعوت صبح به حرم بی بی و اون زیارت و دعا غیر قابل توصیف بود..... 

ممنونم از اینکه همراهم هستین.

قالبم کووووووو

قالب منو کی عوض کرده اونوخت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ واااااااااااااااااااا چرا درست نمیشه؟ کسی می دونه چه خبره اینجاااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟ گودرمم نیست؟؟؟ یعنی چه؟؟؟؟؟؟؟ لینک دوستام رو ندارم خب حالا؟!!!!!!!!!! 

داستان ف.ی.ل.ت.ر. یا موضوع خاصیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نکنه هک شدم؟؟؟؟؟؟؟

قسطی و کلی .... دلی دلی

دوستای عزیزم سلام 

شرمنده از اینکه یه مدته پیدام نیست..... همون طور که گفتم نتم مشکل دار شده و با پیگیریهایی که انجام دادم علی الظاهر ویروسی چیزی افتاده باشه به جونشششششش .... فعلاْ قراره کارشناسای محترم شاتل افتخار بدن و تشریف بیارن ببینن مشکل از کجاست.... صبح ها که من سر کارم ٬ عصرها هم تا بحال بهمون نوبت بررسی ندادن..... از طرفی هم با این نت قسطی نمیشد عکسی چیزی از سفر براتون آپلود کنم دلمم نمی خواست بمونه واسه بعد چون دیگه لطفی نداره که خب متاسفانه به این ترتیب پیش رفت. دیگه طاقتم واسه نوشتن و اینجا اومدن طاق شد..... 

 جونم براتون بگه که این مدته بعد از سفر پیگیر کارای عقب افتاده م شدم علی الخصوص پروژه ای که دستم بود و شونصد بار برگشت زده بودن و دیگه عاصی م کرده بود رو به لطف خدا تموم کردم فقط امیدوارم این سری که رفت دیگه رد شه و برگشت نخوره .....  

از محل کارمم بگم که همچنان آزار اذیت هاشون پابرجاست.... چند روز پیش همکار بزرگ ( بر وزن شیطان بزرگ خوانده شود لفطاٌ ) در پی بهانه جویی هایی واسه اذیت های دوباره ازم خواست زونکنی رو براش ببرم که اقدامات بو دارش در اونجا ثبت هست .... من با وجود اینکه سرم شلوغ بود شصتم خبردار شد و یه سری موارد بودار رو برداشتم و بردم تحویلش دادم با این وجود بازم گشته بود یه گیری پیدا کرده بود که چرا اینو  واسه من ثبت کردی و ..... که القصه سر گله گی وا شد و منم یه مواردی رو بهش گفتم و ..... بد نشد ولی خب ..... حس می کنم یه جورایی شاید بهتر شه اوضاع...... از طرفی هم اون یکی همکار حالا با یه اوصافی که نمی دونم دیگه چی بگم -خیر یا شر- یه سمتی بهم پیشنهاد داده که سرتاسر دردسره و هیچ دید خوبی بهش ندارم و از همون بدو استخدامم دارم می بینم که دنبال کسی هستن که بذارن رو کولش و هرچی شره بریزه سرش و بگن : بفرمااااااااا ..... کی بود کی بود این بود...... علی رغم میل باطنی م باز گفتم باشه تا ببینم چی پیش میاد ولی هنوز قبول نکردم هرچند دارم می بینم که می خوان رو سرم خرابش کنن..... تو خونه هم که مشورت کردم گفتن بهتره قبول نکنی..... بدرد نمی خوره ..... احتمال زیاد صاف و پوست کنده برم بگم من انجامش نمی دم....... تا ببینم چی پیش بیاد 

خونه هم که بگم واسه تون بعد از پیگیریهای درمانی دوماهه اخیر واسه مامان که حداقل دو تا جراحی لازم داره قرار بر انجام یکی از جراحی ها شد. اگه خدا بخواد همین هفته دوشنبه میره اتاق عمل ...... دعا کنید با این عمل سلامتی ش رو بدست بیاره و اینقد جلو چشامون زجر نکشه..... خیلی سخته مامان آدم  ٬ باباش و .... جلو روش دردی رو تحمل کنن و هیچ کاری ازش برنیاد براشون انجام بده ..... تا فعلاٌ این حل شه تا ببینیم دکترها در مورد بعدی چه نظری دارن .  

دیگه از خودم بگم که روزمرگی هام رو طی می کنم و روزهای عمرم رو می شمرم. بازم شکر .....  

بابا از این ماه دیگه قرار نیست بره سرکار. در واقع از کار افتاده س دیگه ..... بیشتر از دو ساله که داریم بهش میگیم دیگه بسه بابایی ٬‌ بمون پیش خودمون ولی خب قبول نمی کرد ..... الانم میگه خوابی دیدم و گرنه نمی خواستم بیام بشینم خونه ٬ ‌بابام رویاهای صادقه داره .... اوضاع خونه هیچ جالب نیست ..... تا بیاییم و به شرایط جدید عادت کنیم پکیدیم..... آبجی ها که میان می بینن در می رن ..... میگم خوش به حالتون لاقل  شما می ذارین می رین نمی بینین جلو چشتون ..... 

 خانوم این داداش تازه داماد هم که دیگه هیچی نگم بهتره..... خون به دل ما کرده با این کارا و بچه بازیهاش ..... هرچی غصه داشته باشه میاره گوشه دل ما ٬ توقع هم نداریم شادی هاش هم واسه  ما باشه ولی لااقل کاش می فهمید که زندگی ملقمه ای از غم و شادی و بالا و پایینه یه تجربه درهم  هر کسی باید سعی کنه بزرگ شه و زندگی ش رو بسازه نه اینکه بی مسئولیت و بی مبالات و بیخیال و  مشنگ و سر به هواااااااااااا...... انگاری سرش تو ابراس..... 

غصه ها زیاد شد حالا یه کم خنده هاش رو بگم براتون 

سرکار صبح به صبح یه نصف سنگگ می گیریم و صبحانه اساسی می خوریم جاتون خالی ..... یه همکار داریم که خیلی دل صاف و مهربونه .... از اون آدمای نیک روزگار..... اینقده سر به سر این همکارا می ذاره و می خنده که باور کنید یه روز نباشه اداره سوت و کوره...... 

چند روز پیش آزمایشات دوره ای سلامت برگزار بود که خود شخص شخیص بنده برنامه ریزی ش رو به جای همکارمون که مدتیه نیست انجام دادم ٬ نوبت خودمون که شد و رفتیم آزمایشگاه بماند که چقد خندیدیم به این همکار نگهبانی ساختمامون که یه توبره پر دارو گیاهی با خودش آورده بود که من اینا رو مصرف می کنم ٬ موثر نباشه رو نتیجه آزمایشاتم .... نگین مهتاده.....!!!! آقا منم خیلی از این آزمایش جیش بدم میاد .... یه جورایی چندشم میشه اول صبحی ..... هر سال فکر می کردم اه چه فایده حالا مثلاٌ .....  و امسال در کمال آرامش پیچوندمش..... اگرم انگ مهتادی خوردم دیگه شما شهادت بدید که چندشه و قابلیت پیچشش بالاس .... ولی خودمونیم انقده حال داد ..... خانومه نمونه خونمو گرفت ٬ ظرف نمونه گیری اینو که داد دستم یه کم دل دل کردم بعد گفتم ولش کن بابا هرچه بادا باد..... و زدم بیرون اومدم اداره. 

از تو خونه هم بگم که باز آبجی تهرانی که اومده بود همه دخترا جمع شدیم خونه این یکی آبجی و تا خود صبح گفتیم و شنیدیم و تخمه شکستیم و خندیدیم و کله پاچه آخایون رو بار گذاشتیم..... قبلا هاااااااااا زیاد از این مراسمات نخودچی خورون داشتیم همیشه هم جمع می شدیم خونه یکی از اعضای مجمع و کلیه آخایون منزل رو اخراج می کردیم به طبقه یا خونه اون دیگری و بعد استارت مراسم خودمون رو می زدیم...... 

 آی حال میده ..... کلی هم از تجربیات هم بهره مند میشیم و ته شب که میشه و جمع هم که خودمونیه درجه صداقت و خلوص تجارب هم بالا میره و دیگه آخایون بیچاره میشن..... 

دیگه بگم خدمتتون که زرم زیاد و زیادتم پر زر باد ..... این سری پستم طولانی شد به بزرگی خودتون ببخشید غم و شادی هاش رو . 

 دعا یادتون نره بچه هااااااااااااااا خیلی دعا لازمم همه جانبه همه جانبه ...... خیلی سعی کردم که هم خودم رو با نوشتن آروم کنم و هم پستم  زیاد رنگ و بوی غم و ناراحتی نداشته باشه . دیگه بقیه اش به دعاهای شما و کمک و خواست خدا بسته س .....

برگشتیــــــــــــــــــــــــــم

سلام دوستای عزیز و مهربونم . من دیروز از سفر برگشتم شکر خدا سفر خیلی خوبی بود .... ماجراها داشتم و سرموقع براتون تعریف خواهم کرد . متاسفانه در حال حاضر نت خونه قطع شده و تا رفع عیب شرمنده روی گل همه تونم. 

بعدا نوشت : حالا خوبه حس عکس و اینا نداشتم ٬ کلی عکس تفکیک کردم واسه پست سفرنامه م فقط با اینترنت قسطی و خواهشی گمون نکنم بشه آپلودشون کنم ....سعی خودمو می کنم اما اگه طول کشید باید به بزرگی خودتون ببخشید و دیگه اینکه هرچه فریاد دارید بر سر شاتل لهنتی بکشید که من هنوز دو هفته نشده شارژ کرده بودم نت خونه رو ٬ دوباره نمی دونم چرا قطعش کردن.... مخسره بازیهاشون کلافه م کرده دیگه.... 

دعا نوشت: بچه ها من تا رفع این مساله پیش رو همچنان به دعاهای قشنگ تون نیاز دارم..... سفر فقط روحیه آدم رو بهتر میکنه ولی صورت مساله همچنان پابرجاست که امیدوارم از دعاهای دوستان خوبم زودتر مرتفع شه.... 

عشقولی نوشت : داستان عشقولانه ای در سفر همراهم شد که ظاهرا عمرش به اندازه همون سفر بود و فقط سفر رو کوفتم میکنه وقتی یادم بیفته.... کاشکی اینجوری نشه.... توکل برخدا هرچی حکمت خودش اقتضا کنه

یکهو سفر همایونی ....

جونم براتون بگه اون سفری که از ماه مبارک صحبتش بود با هزار حمد و قل هوالله داره جور میشه انگار .... بس که این خانواده ما دقه نودی و یهویی هستن من یکی موندم چی بگم بهشون..... حالا خدا رو شکر اداره ما از اون بد مرخصی ها نیستن .... هرچند امروز منت یه عالمه همکار رو کشیدم واسه جایگزینی و راست و ریس کردن کارام واسه هفته ای که نیستم و از هفته پیش مرخصی اصلیه رو با هزار تا توضیحِ احتمال داره بشه یا نشه و... هماهنگ کرده بودم .... 

اگه خدا بخواد می ریم دیار مامان خانوم پیش دایی اینا بعدشم که واسه خودمون می چرخیم همون ورا و بر می گردیم..... هرکاری کردم نتونستم جلب اعتماد واسه رانندگی تمام وقت بکنم. این شد که آقای داماد کوچیکه شدن راننده اصلی و ما یحتمل شوفر..... 

در راستای تمرین ماشین داری امروز رفتم تعویض روغنی و کارای ماشین رو دادم انجام بدن.... بعدشم رفتم باتری سازی واسه رفع عیب بوق ماشین ... البته نزدیک خونه مون بودن هر دو و با همراهی و معرفی پسردایی و خانومش رفتیم ..... 

 یه جوریم میشد تو تعویض روغنی حسی مث قلقلک.....خودمو زده بودم به اون راه که مثلا خیلی هم عادی مه ، داشتم مطالعه می فرمودم داخل ماشین.... 

آبجی خانوم بزرگه هم که خودشم همسفرمونه این وسط داداش اینا رو پاگشا دعوت  کرده بود امشب ، که خلاصه ما هم تشریف داشتیم و این شد که اینجانب الان دوش گرفتم ساکامو بستم و در خدمت شما هستم واسه خداحافظی تا ان شالله برگردم و تعریف کنم واسه تون . امیدوارم که سفر خوبی بشه ..... خیلی عکسی اونم از نوع لحظه به لحظه ای و خاص الخاص  واسه وبلاگ نیستم ولی اگه حسش بود حتماً عکس هم می گیرم واسه اینجا . 

به امید دیدار دوستان عزیز و و بازگشت با انرژی بالا ....

رفیق راه / نیمه راه .....

امروز کلی فکر کردم و داشتم رو ایده های روز واسه اولین پست بعد ماه رمضون کار می کردم ؛ به اینکه  درباره سفر بهار و دیدن وانیا جون و مامان بابای گلش بنویسم یا از داستان هام با همکاران گرام ، بحث روز یا.... ولی سر شب مساله ای رو برام تعریف کردن که خیلی هضمش برام سخت بود .... دقیقاً داستان آدما و اندازه مسائل و مشکلاتشون که هرکی وقتی از کُنه مسائل و سختیهای زندگی دیگری خبر دار میشه ؛ قربون صدقه مشکل خودش میره و هیچوقت نمیتونه خودش رو جای اون دیگری بذاره....

طفلک اون فردی که میاد یک عمر عاشقانه زندگی می کنه و هیچ مشکلی تو زندگیش نداره اونوخ باید بابت مساله ای مث ناباروری بخواد تن به طلاق بده یا زمزمه های از هم پاشیده شدن زندگیش رو بشنوه.... خب شاید همسر اون فرد هم حق داشته باشه بخواد بچه ای از پوست و گوشت و خون خودش داشته باشه و هضم داشتن فرزند خوانده برای هر کسی آسون نباشه ولی خیلی تلخه که کسی رو عاشقانه دوست داشته باشیم  و عمری رو به پاش بریزیم ، اونوقت بخواییم به خاطر نداشتن هدیه ای از دستش بدیم .... درست مث اینکه ببینی به جبر روزگار از نعمت سلامتی که بهره مند نیستی ؛ هیچ.... همسفرت هم داره دم از بی وفایی می زنه.....

 چه حالی میشی اگه جای اون خانوم یا آقا باشی؟ درسته داشتن طفلی از گوشت و پوست خودت شیرینه ولی یعنی اینقدر که بخوای عشقی رو به خاطرش زیر پا بذاری؟ می تونی یعنی؟ خیلی هضمش برام سخته.... اصلاً یه لحظه هم نمی تونم خودمو جای هیچکدوم از این دو طرف بذارم ، واقعاً سخته .... امیدوارم ؛ خدا ، همون مهربونی که در اوج ناامیدی ها دستگیر و روزنه امیدهاست ، زندگی این دو نفر رو هم با نعمتی ازجنس آدمی ، شیرین و پایدار کنه.... آمین