نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

امتحان شاگردان گرام....

امتحان شاگردان گرام این هفته س . 

 گمونم من بیشتر از اونا استرس دارم. کلاسای خودمو هم به خاطر رسیدگی بیشتر به این شانقارهای پیچ کنسل کردم . حتی تو اداره هم حواسم پرته..... اولین تجربه کاری م تو این مقطع بوده و امیدوارم که آخریش هم باشه . خیلی اذیت شدم بر خلاف بقیه همکارا.... بدشانسی آوردم این دوره. به هر ترتیب بود گذشت . امیدوارم امتحان رو با خوبی پشت سر بگذارن و ما هم نتیجه زحمتمون رو ببینیم.  

بازم توکل بر خدا. 

ولی خودمونیم وقتی به ته امتحانات شون فکر می کنم ، زمانی که دیگه کلاساشون تموم شده و وقتهای عصرم واسه خودم و پرداختن به کارای شخصی ، درسها و .... مه از شادی در پوست خودم نمی گنجم. راحت می شم ینی..... بعدش می شینم  به ترجمه ها و جزوات و کتابای خودم می رسم . از سمینارای طفل معصومم که گذشت لااقل اینا رو بهتر کار کنم جوری که به دل خودم بچسبه. 

پروسه خرید جهیزیه و خنزر پنزر جات رو فعلا متوقف کردم تا حجم کارام سبکتر شه و بازرسای محترم اداره هم تشریف شون رو ببرن. 

 و البته مهمتر از اون ؛ جیب مبارک یه کم جون بگیره و از حالت جاری دربیاد یه کم .... والا به خدا حقوق طفلی مث شارش جریان می مونه از اینور نیومده از اونور رفته .... 

این روزا تو خونه هم سیستم ، خر تو الاغ شده س ... طفلی داداش بزرگه که همیشه  هواسش به خونه مون هست پاش تو سالن ورزش شکسته ، داداش کوچیکه که بدتر از من بدیو بدیو کنان مشغول جفت و جور کردن کارای زندگی و آشیونه عشقه و اصلا وقت نداره. آبجی خانوم هم از دیشب پاش پیچ خورده و افتاده که امیدوارم این یکی دیگه نشکسته باشه که بد جوره . مامان بابا هم که طفلی ها نمی دونن به کی برسن و چیکار بکنن .... 

اما باز هم با همه این به قول دوستم غر غر کردن ها اوضاع خوبه و من شکر گزار خدای خوبـــــــــــــــــــــــم.

من و برنامه این روزهام

زیاده عرضی نیست جز اینکه بگم دارم واسه تموم شدن این دوره فشار کار و درس و .... لحظه شماری می کنم . 

 دارم می پکم بسلامتی .... بازم خدا رو هزار مرتبه شکر که آقای همسر با صبوری و اخلاق خوبش همراهمه و از این بابت خیلی خوشحالم و شکر گزار و راضی.... 

خیلی خوبه که یکی رو داشته باشی که صبورانه و مهربانانه در همه لحظات سخت و در اوج سختی ها و فشار همراهت باشه. 

 امیدوارم نعمت بزرگ «همراه خوب زندگی» قسمت همه بشه که واقعا آرامش بخش زندگی هستش و همه اونایی که این نعمت رو دارن قدر دان و سپاسگزار خدا باشن و زندگی شاد و آرومی رو تجربه کنن. 

عرض کنم خدمت انور دوستان گلم که ساعتها و روزهای من در حال حاضر این شکلی سپری میشن: 

صبح ها شغل اصلی و در حال پاسخگویی به بازرسان محترم که هنوز تشریف نیاوردن انقد کار داریم وای به این هفته و بعد از اون که دیگه تو اداره مون خیمه می زنن و یه سره کار می خوان ازت.... 

عصر ها شغل شریف دوم و تدریس به شاگردان گرام که یه سره تو فاز پیچ ند ٬ اونم تو این فصل امتحانات و هیچی بلد نبودی اونااااا 

یکشنبه دوشنبه که کلهم متعلق به درس و کلاس و دانشگاهیم و وقتی می رسیم خونه که همه خواب تشریف دارن و ما مثال گوشت کوبیده ته قابلمه .... فکرشو بکنید .... من برادر زاده م رو که طبقه پایین خونه مون هستن یه هفته اس ندیدم..... اصلا چرا راه دور برم ٬ مامان رو بعد چهار روز دیشب دیدم. همش نبودم  خب .... 

می مونه یه جمعه که متعلق هستش به کارهای شخصی ٬ برنامه ریزی برای پیگیری کارها و خریدهای آشیونه عشق ٬ انتقالی احتمالی شغلی ٬ دیدار خانواده همسری و اموراتی از این دست.... 

راستی شبها هم هست که من یه سره دارم بدیو بدیو کنان خریدها و .... رو جمع و جور می کنم یا فکر می کنم و می نویسم که کدوم کارها مونده و اولویت بیشتری نسبت به بقیه داره ..... بعدشم که خوابیم و تا چش می زاریم رو هم صبح می شه نامرد .... 

حالا این وسط مسط ها من دو تا سمینار ارائه داشتم که کلی وقت برد ازم و البته هنوز شیش هفتا دیگه از سمینار و ترجمه و ... تو نوبت هستن و چش انتظار بهار خانوم که یه التفاتی بهشون بکنه و ایضا دو تا سورپرایزینگ کوچولو واسه آقای همسر ترتیب دادم که سعی کردم هدیه هاش خاص باشه و واسه همین کلی وقت در حال برنامه ریزی و فکر بودم و حقا هم خیلی خوب از آب دراومد و بسی بسیار حال نمودم از نتیجه کار خودم. 

خب بسه دیگه ینی هنوز منتظرید بازم بگم؟ 

 ‌به جان خودم گمون نکنم  بلدوزر هم اندازه من کار و فعالیت سازنده  داشته باشه . خلاصه که این بود انشای این روزهای من تا ان شالله این دو سه ماه هم سپری شه و بیفتیم تو دوره های بعدی و باشد که فراغت بیشتری بیابیم از این روزهای زندگی و جوانی ماااااااان ....

و اما شروعی دوباره ...

سلام دوستان می خوام بازم بنویسم ولی از بس ننوشتم نوشتنم نمیاد 

امروز روز دانشگاهی مه. دیروز و امروز پشــــــــــــــت سر همــــــــــــــ..... خسته کننده اس ولی خب چاره ای هم نیست. امروز سمینار دارم . دارم برنامه ریزی می کنم تو این وقتهای کمی که دارم اول سمینارامو ارائه بدم بعدش بچسبم به ترجمه ها و کارای کلاسی و ... آخر سرهم که خب جزوه و منابع دیگه اس. 

هنوز تکلیفم با خودم معلوم نیست سر ادامه اشتغال و کار بعد رفتنم سر خونه زندگیم. یه دلم می گه ادامه بده نمی تونی یه دلم میگه بیخیال شو بسته هرچی حمالی کردی و تو محیط کار اذیت شدی....فعلا تصمیم دارم آروم آروم کارامو بذارم زمین و فقط  مثلا اصلیه رو داشته باشم تا بعد ببینم چی میشه! 

خریدهای جهیزیه مخصوصا تو اصلی و درشت ها تقریبا رو به اتمامه و دو سه تیکه بیشتر نمونده. بقیه درحدی نیست که افزایش قیمت های خیلی وحشتناک و ترس آوری داشته باشه فوقش اینه که خرد خرد تهیه می کنمشون. هرچند تو اونا هم قطره قطره و ریز ریز زیاد میشه ولی خب در شرایط محدودیت منابع چاره ای جز اولویت بندی نیست. 

 همسرانه هامون هم اییییی شکر خدا مث بقیه آدما با فراز و فرود های معمولش پیش می ره . در تلاشم تا همسر خوبی باشم و درکم رو از زندگی مشترک بالا ببرم. شکر خدا همسری هم آدم خوبیه و تا بحال چندان مشکل حادی باهم نداشتیم که امیدوارم همیشه همینجوری باشه و صد البته هر روز بهتر از دیروز.... 

 اردیبهشت و خرداد فصل بازرسی اداره و امتحان شاگردامه و تراکم کاریم بالاست.از حالا فقط  دارم واسه رسیدن ماه مبارک ثانیه شماری می کنم که ان شالله با اومدنش کارای منم سبک شده و می تونم روال معمول و آروم کاری و زندگی رو داشته باشم ، فکرم  آزاد تر میشه و می تونم واسه کارای شخصی و درسی م برنامه ریزی و تمرکز بیشتری داشته باشم. 

تا اون موقع همین شرایط هف هل هشتی که خودم خودمو توش گرفتار کردم ادامه داره  البته خب خودم چاره ای هم بجز این نداشتم و جای سرزنشی  به جانب خودم نمی بینم فقط ان شالله زودی تموم شه و راحت شم. 

تا اون موقع .....