نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

دُکی جون دوست داریم.........

بزن اون دست قششششششششنگه ررررررررو به افتخار این دُکی جون ما که نذاشت خستگی مون در شه ........http://oshelam.persiangig.com/image/zarde%20kochik/chillout.gif رسیدگییییییییییی فرمودند به امر خطیر مقاله مان ........ خدا وکیلی عرق جبینمونم خشک نشدااااااااا....4fvgdaq_th.gif اصلاً کشته مارو این دهترAlbert Einstein با این الطاف لایزالشششششششششششش..... عمراً لب و لوچه من از شدت سرمای اون روز که واستون تعریف کردم ترک برنداشته ها ، فقط به عشخ این دهتر بوده که این ترکهای همایونی روی پوست صورتمون شکوفا شده !!!  اشتباه نکنید!!! از شدت برخورد با تگرگهای سربی میدون آزادی تهرونم نبوده هاااااااا ....smile emoticon kolobokبه جان دهتر اگه دروغ بگم .... خدایی دیگه هیچی نگین بهش که من یکی دیگه شاکی میشماااااا.... smile emoticon koloboksmile emoticon koloboksmile emoticon kolobok

خب چیکارش دارین ؟!!!؟ دوس داره !!! کم نقطه بازی کرده بچه بوده.... شایدم همسن و سالهاش بهش زور گفتن رو دلش مونده الان داره تلافی می کنه که یه وخت خدای ناکرده ، ناکام رحلت نکنه بچه م.... الهیییییییی دورش بگردم ....Baby Girl نگا چقده مظلومه ....آخی .... قربوووووووونش برم که علی رغم اینهههههههههمه مشغله فراوان  رفته اکیپ کوفت کردن تعطیلات عید دانشجویان گرام 881782e691ee8f5329cf064d9ba2fb5d.gifرو تشکیل داده ، دستور داده تو نیم ساعت آخر وقت اداری آخرین روز کاری دانشگاه زنگ بزنن و برای سوز دل دانشجویان عزیزتر از جان بگن مقاله تون دوباره اصلاحی خورده .... حالا موضوع اصلاحی چیه؟.... خواهشاً !!!! این دیگه سوال کردن داره؟  نقطهه رو که یادتون نرفته به این زودی ....http://www.millan.net/minimations/smileys/sadhugsmiley.gif 

 

Balloons

جفت و جور کاریهای آن تایم.....

دیروز و پریروز بارندگی رو که داشتید.... برف و بارون شدید که اونم تو ارتفاعات بیشتر از مقدار معمولش بود.  فک کن ! یک عدد دانشجوی خسته و خیس به دنبال این اساتید محترم می دویدم تا امضای تأیید یکی از مقاله های حاصل پایان نامه م رو بگیرم.....  

بچه هایی که این مقطع رو گذروندند می دونن چندان نیازی به این مخسره بازیها ( همون مسخره بازیها ) نیست. اونوقت این رئیس محترم دانشکده ما که خودشون سردبیر مجله پژوهشی هم تشریف دارن، از آنجایی که سنی هم ازشون گذشته و پدر علم.... در ایران خوانده میشن ، ویرشون گرفته که به این مقاله های دانشجویی گیرهای شابدلعظیمی بِدن. ما که گذاشتیمش به حساب اینکه سنی ازشون گذشته و بچه گانه برخورد می کنن!!!Whoop De Doo نمی دونم متوجه منظورم هستین یا نه ؟ شاید دیده باشین بعضی ها وقتی پا به سن می ذارن خیلی رفتارهاشون عجیب میشه. بزرگن ولی بچه گانه.... نمی دونم چی بگم . این دکتر ما هم از اون دسته هستن. یعنی الان تقریباً 5 ماهه من ( و ایضاً بقیه همکلاسی ها که دفاع کردیم ) حسرت به دلم مونده لااقل اگه ایراد میگیره یه ایراد منطقی و علمی به کارم بگیره....smile смайлики смайлы هر دفعه که از دانشگاه زنگ می زنن می رم می بینم ، به به.... دوباره یه نقطه رو خط زده که حذف بشه و جالب هم اینجاست که دفعه قبل ترش خودشون افاضه فیض فرمودن که اینجا یه نقطه اضافه شود ..... و حالا خودشون به همون نقطه همایونی گیر دادن که حذف شود. خلاصه اینکه 5 ماهه جاتون خالی با دُکی جون داریم نقطه بازی می کنیم ولی خدا وکیلی ش دیگه اعصابم خط خطی شده هااااا .... شیطا ن رجیم می فرماهند برم قید این نمره مقاله پایان نامه رو بزنم بگم اصلاً نمی خوااااااااااااام ها.... اَخمَخ..... .خدا به داد مرحله داوری و .... برسه!!!  

تو اون بارندگی شدید دیروز من که موفق شده بودم بالاخره این اساتید گرام رو تو یه هفته و روزهای نزدیک به هم ، تهران گیر بیارمشون از شرق به غرب و از شمال به جنوبth_running1.gif تشریف فرما شده و امضاهای ناقابلی رو جمع می کردم تا بلکه قبل از تعطیلی ها کارام راه بیفته و فرصت معین شده  از دست نره!!! خیر سرم دو سه ماه جلوتر کارامو انجام داده بودم که قبل از دفاعم مقاله ها آماده باشه ... غافل از اینکه این.....

بگذریم از خستگی ، که شب وقتی رفتم خونه آبجی خانومی دقیقاً شهید شدم و اصلاً حوصله مهمون بازی رم نداشتم. صاف رفتم تو رختخواب و تا صبح  تجدید قوا فرمودم . کفشهای پولادین رو هم دادم واکس زدن تا برای روز بعد آماده شه !!!

از اونجایی که من شاغل می باشیَم مجبور بودم مث فرفره همه کارای شخصی تلنبار شده این مدت رو هم انجام بدم تا نیازی به مرخصی مجدد و ... برای انجامشون نداشته باشم. یعنی دیدن داشتم دیروزااااااااااا....

در پی انجام امور مختلفه مرتبط با تهرانمان ، سری هم به بازار رایانه زده و دلی از عزا درآوردیمان.... تا بالاخره پس از مدتها تمنای دِل ، بتوانیم لپ تاپ درخواستی را هم بخریم... جاتون خالی خسته خسته تو این پاساژ می چرخیدم ، لیست قیمتها و مشخصات فنی رو می گرفتم و با هم مقایسه می کردم تا متناسب با اونی که در نظر داشتم و مورد نیازم بود بتونم خرید کنم. مَدیونید اگه فک کنید فقط مشغول خرید لپ تاپ بودم و تنها فکرو مشغله م انتخاب نوع جنس مورد نیازم بود و مجبور نبودم مُدام برای کارای دیگه م پیگیری تلفنی و ... داشته باشم... حالا خدا رو شکر از مدتها پیش کلی بررسی کرده بودم و حدوداً می دونستم تو چه محدوده مدل و مشخصات فنی باید بگردم. ولی چه خوب که قیمتها حدود 300 تومان از یک ماه پیش که فرصت نکردم خرید کنم پایین تر اومده بود و از این بابت یکی به نفع جیب همایونی نخ نما شده م بودش.dance3.gif و بالاخره خریدمشششششششششششششش.....  

امیدوارم همونی باشه که لازمش دارم . چرخش واسم بچرخه  و یار غارم بشه.FlowerFlower

خیلی وقت بود که لازم داشتم ولی وقت نمیشد برم سراغش یام اینکه موارد با اولویت بالاتر پیش می اومد واسم . خلاصه اینکه  دیروز فقط در حال بدو بدو بودم و وقتی رسیدم خونه حتی یادم نبود که ناهار نخوردم چه برسه به شام...تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید تا رسیدم خونه از شدت خستگی راه و دوندگی های این دو روز گذشته  بیهوش شدم  تا صبح که به سلامتی خواب موندممممممممم و دیر رسیدم سرکار....

ادامه برنامه در پستهای بعدی ........Clown

تا بعد

خوشدون باشِد ....

خبرررررررررررررت مهنوووووووووووش........

تازه داداشی م پیام داده : می تونی بیای چت ؟ چند لحظه کارت دارم.Computer 

براش نوشتم : چشم داداشی الان میام. 

رفتم کانکت شدم و منتظر که الان داداشی خان تشریف میارن.  در همین حین داشتم ایمیلهامم چک می کردم که خان داداش بیاد ببینم چیکارم داره!!! ییهو، همچین ... صفحه چت که باز شد. ذوق کردم که چه عجب اومد.....  

دیدم نوشته: سلام. خوبی عزیزم.....  

 با شوق و ذوق فراوان بعد از انتظاری بس طولانی و کسل ناک براش نوشتم : سلااااااااااااااااااااااااااااام داااااااااااااادااااااااااااشییییییییییییی........... خووووووووووووووووبییییییییییییییییی............Flower Yah Flower

یییهو دیدم نوشته واسم : بوووووووووووووس!!!  

چند لحظه ای هنگ کردم .......... واااااااااا!!!! این داداش منه...... روداررررررر.......( جریان داره ... بعداً شاید واستون تعریف کردم ).

بعد یهو دیدم نوشت : مرررررررررررررررض

داداش کیه؟

مهنوشم.

اسم مهنوش که به چشم خورد حسابی حرصی شدم خنده مم گرفت.

میگم : مرضضضضضضضضضضضض 

مرررررررررررگ

ای خبرت مههههههههههههنووووووووووووش

میگه : چیه فکر کردی موجود..... تحویلت گرفته....

و غش رفته از خنده.........rolling on the floorrolling on the floorrolling on the floor

 چون فینگیلیش می زد و منم منتظر داداشی بودم و تو کف اینکه چیکارم داره یعنی.... متوجه اسمش نشدم و همین که حرف M رو دیدم که تو اسم هردوشون مشترک بود دیگه به بقیه اش دقت نکردم.

بعدم که دیگه معلومه دیگه وقتی دوتا خانوم بهم برسن چقد فک می زنن خاصه اگه اون دوتا دوستای صمیمی و نزدیکی م باشن که مدتهاست همدیگه رو ندیدن و کلی حرف واسه زدن دارن.........

تازه داداش هم که نیومدن چت و بعداً تلفنی صحبت کردیم.تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید فقط سبب خیر شدن تا ما دوتا بعد از مدتها باهمدیگه صحبت کنیم. هر دومونم مدت زمان طولانیه که مشغول کار و درس همزمانیمReading a Book و به ندرت وقت خالی پیدا می کنیم خاصه اینکه تو دوتا شهر مختلفیم.

صبحونه با طعم حاجت شیکم

اداره هستم.اول صبحه تقریباً... می رم آبدارخونه چای بریزم واسه خودم . این کپل خان که عمراً از این کارا بکنه اگرم این کارو بکنه یه جوری انجامش میده که دیگه بهش نگی. می بینم به به ....جمع اراذل همکار جَمعه... فقط گلشون کمه که رسید. اسی خان نشسته دور برشم آقای حاجی ، مهندس ، سیدyes4.gif ، کپل خان .... بهلههههه بهله..... نامردا یه صبحونه دبش رو زده بودن تو رگ داشتن چاشنی شو به جا می آوردن!! بربری کنجدی با تخم مرغ محلی و .... دلم خواست نامردا. تا منو دیدن اسی خان میگه خانوم.... ثبت نام دانشگاه ... هنوز ادامه داره؟ مثلاً با من رودربایستی دارن می خواستن جو رو رسمی ش کنن!!! منم که تریپم دانشگاهه .smile تو دلم گفتم آخه شما رو چه به دانشگاه.... من بربری می خوام ، کنجدی لفطاً....

چایی که ریختم داشتم می رفتم اتاق خودم ، رفتم با بقیه همکارا که تو اتاقاشون بودن احوالپرسی و سلام علیک اول صبح رو بجا بیارم  دیدم میگن دیدی جمع ارذل رو.... ؟ میگم بله  و یه لبخند ملیح .... نامردیه ها....

اومدم اتاقم دیدم واسم بربری فرستادن!!! کنار صبحانه خودم بود. تو دلم گفتم چه عجب ......... جاتون خالی ...... حتماً تجربه شو داشتین می دونین چقد حال میده وقتی خدا زودی مراد شکمو میده.

نیازمندیهای امروز.........

این روزا چه دلخورم. دنبال بهانه م واسه شکستن !!! کسی که کاری ازش برنمیاد چیکار می کنه؟ وقتی نمی تونی با کسی یا چیزی بجنگی چیکار می کنی؟ خیلی دلم گرفته . مثلاْ دم عیده. همش می خوام خودمو بزنم به بیخیالی ولی یه جاهایی ش هم از دستم درمیره! نمی تونم به روی خودم نیارم. می خوام شاد بنویسم و به روم نیارم .... می خوام به جای این عبارات بنویسم  " به یک عدد پاچه جهت گرفتن نیازمندیم " می خوام بزنم به خنده و شوخی تا فقط بگذره و نفهمم چجوری گذشت . اصلاً دلم نمی خواد درد دل کنم . حس می کنم نیاز دارم به درد دل ولی دلم نمی خواد اینکارو بکنم . از کارایی که نتیجه نمی ده و بارها امتحانش کردی و نتیجه نگرفتی خوشم نمیاد.

بیخیال ، پاچه سراغ ندارید ؟ بگیرم.......... لطفاً تمیز ، شیک و باکلاس باشه ....  پاچه لطفاً.... تا پاچه خودتونو نگرفتم پاچه برسونید.

کاشکی الان اینجوری بودم. همچیننننننننننننن آروووووووووووم .... راحتتتتتتتتتتت 

خدایا شکر....

زمستونا صدای بارونی که به شیشه نورگیر خونه می خوره خیلی قشنگه. مخصوصاْ که وایسی کنار پنجره یه اتاق گم و بارشش رو هم تماشا کنی.دونه های درشتی که میفتن رو بقیه آبهای وسط چاله چوله ها و پخش میشن توش. اینجا داره بارون میاد . از اون بارون تمیزا که جون میده واسه پیاده روی و تنفس.

خدا رو شکر امروز روز خوبی بود با یه خواب خوب از رختخواب خداحافظی کردم .Night خواب یکی از دوستای عزیز وبلاگی که می دیدم اومده خونه مون و داریم باهم گل میگیم و گل میشنویم.برای اولین بار بهش زنگ زدمو صدای همو شنیدیم. حس خوبیه وقتی یه نفر از این دنیای مجازی دانلود میشه و یه دوست خوب میشه واست...Red HairFlower باهاش حرف می زنی و دردل میگی باهاش. انگاری خدا امروز بازم بهم نشون داد که همه جوره هوامو داره و تنها نیستم. یه حسی مث این شکل داشتم :

سجده شکر بجا آوردم بابت این حس قشنگ .... اونم بعد از اینهمه وقت اعصاب خردی...http://www.millan.net/minimations/smileys/sadhugsmiley.gif اوضاع هنوز همونجوره ولی خب تو همین لحظات سخت و طاقت فرسا هم میشه لحظات قشنگی پیدا کرد و شاکرش بود. وقتی آرومم میتونم به کارامم برسم.شکر خدا امروز روز خوبی بود.کلی کارام انجام شد. یه عالمه حس خوب داشتم که گاهی برای داشتن یه لحظه و یه ذره ش خودمو به زمین و زمان می زنم.عصری که داشتم از سرکار برمیگشتم رفتم سرخاک بابابزرگ و مامان بزرگم . رفتم سرخاک تک تک اونایی که می شناختمشون. اونایی که بچه که بودم مامانم گاهی اوقات می بردمون پیششونتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنیدیا اونایی که عموی خدابیامرزم می رفت سرخاکشون و فاتحه می خوند براشون ، می گفت اینا دوستای من بودن که تو اوج جوونی و در کنار خودم شهید شدن . ما نمی شناختیمشون ولی مطمئن بودیم آدمای شریفی هستن وقابل احترام.همیشه فاتحه می خوندیم واسشون. یه عالمه حس خوب بهم دست داد  تو لحظاتی که بهشون سر می زدم و فاتحه می خوندم. کم پیش میاد من برم اونجا و واسه تک تکشون فاتحه بخونم ولی وقتی این کارو می کنم بی برو برگرد یاد روزهای خوش کودکی م میفتم و لذت می برم . یه جورایی هم شاید اینجور جاها به چشمات می بینی که " این نیز بگذرد" و" این دنیا نمی ارزد به کاهی "

 

این روزها .........

این روزها .........

این روزا یه کم اوضاع قاراشمیشی دارم . این روزا که چه عرض کنم این سالها!!! یه جورایی قربونش برم خدا انگاری نشسته اون بالا فقط و فقط نگا می کنه و غر غرهامو میشنوه ولی حتی یه پوزخندم نمی زنه . اصلاً هیچی به هیچی . هیچی نمی گه بهم. هرچی ازش می خوام مخصوصاً یه مساله ای رو .... حتی نمیگه تو کیییییی هستی !!! یادم نمیاد تو رو هم من خلق کرده باشم ، ولی همین خدا جونم هااااااااا قربونش برم یه موقع هایی آنچنان غافلگیرم می کنه که میگم خدایا غلط کردم گفتم منو یادت رفته . ذره ذره حرکات و حرفام رو می شنوی ولی خب خودت هیچی نمی گی و لابد مصلحتی به کارمه!!! ولی من از همین تریبون مجدداً اعلام می کنم " آخه قربونت برم خدا جونم ، منم یه حد و اندازه ای صبر دارم ، خودت که می دونی  ولی بازم صبر !!! دعوا که نداریم مث همیشه ما باید صبر کنیم و صبر هم می کنیم . راه دیگه ای هم نیست . بهترین راه همونیه که تو برامون در نظر داری . همیشه هم اگه خلافش رو عمل کردیم عین چی پشیمون شدیم.  چون تویی که بر همه امور آگاهی پس ماهم مث بچه های خوب همین کارو می کنیم اما صبرش هم از خودت!! اما پیش تر از صبرش تعجیل در صلاحمون هم از خودت که تو دانا و توانایی" 

قبلاْ زیاد جزع و فزع می کردم اشک می ریختم و  آه می کشیدم!!! اما یه مدت بعد فقط تو یه مایه هایی مث غرغر بودم  اما حالا بیشتر سکوته و سکوت........... سعی می کنم اهمیت ندم نبینمش تا کمتر اذیت شم. سکوت و سکوت و سکوت اما دلم چی.......

قبلاْ دوس داشتم حرف بزنم و با یکی درد و دل کنم اما حالا دوس ندارم این کارو بکنم چون هیچ فایده ای ازش ندیدم. ترجیح می دم صحبتی ازش نداشته باشم تا یه کم فراموشش کنم. نمی دونم شاید الان که این مطلب رو می نویسم این حس رو دارم ولی وقتی یه مساله ای رو طولانی مدت تحمل می کنی موضوع واست فرسایشی میشه.  

دنبال راه حل هم بودم و تا مرحله خیلی خوبی هم جلو بردمش اما انگاری خدا خودش نخواسته و در لحظات آخر همه چی کنسل شده!!! واسه همین هم هست که سعی می کنم لااقل واسه یه مدت و تا اونجا که روحیه م بهم اجازه میده سکوت کنم . بقول یکی از دوستای عزیزم که می گفت: در سختترین لحظات زندگی سکوت کن شاید خدا حرفی برای گفتن دارد

حتی افتتاح این وبلاگ هم واسه همین بوده تا خودمو به بیخیالی بزنم و بیشتر بتونم تحمل کنم و سکوت ..... شاید بشه با همدلی دوستای خوبی که باهاشون آشنا میشم بتونم امید بگیرم و بازم ادامه بدم اما انگاری این در هم در فرج واسم نشده... حداقل این مدت نبوده . هر روز و هر باری که به اینترنت مراجعه می کنم دست کم ۴۰ بار در روز به امید دیدن نظرات دوستام میام اینجا و مدیریت وبلاگمو باز می کنم اما دریغ از یه کامنت. چه خیال خامی!!  

دلم گرفته .......... بد جور..... همش خودمو می زنم به بیخیالی و روی خندون و مهربون به همه نشون می دم . ولی شنیدین میگن اونی که گریه میکنه یه درد داره و اونی که می خنده هزار هزار.... هی به دوستام و کسایی که حس می کنم مساله ای دارن امید می دم و تلاش می کنم بتونم یار خاطری براشون باشم تا بتونن جلو برن  اما کسی باهام اینطوری نیست . همش گوش شنوای مسائل دوستانمم اما سنگ صبوری ندارم......... اینا مهم نیست و من خودم دوس دارم که تا اونجا که ازم برمیاد به دیگران کمک کنم اما خودم هم از بی همراهی خسته میشم. خب منم یه آدمم  مثلاْ ها ..... چه خوبه که به هم کمک کنیم . کمک هم که همیشه نقدی و مادی نیست .