نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

خب اینم از این....

دیروز آخرین جلسه این کلاس فک استنی م تو دانشگاه بود. ینی هاااااااااا رسما دهنم آسفالت شد آخرشم اصلاً به دلم ننشست. همش حس می کنم کم بود و جالب نشد. با اینکه من نهایت تلاشم رو کردم ولی بازم همش میگم خدایا کاش می شد بهتر برگزار شه .... دیگه نمی دونم دیگه.... پنج شنبه هم امتحان عملی شون رو گذاشتم از بیست نمره اس... دونفر از بچه ها بجز چن جلسه کلا کلاس نیومدن.... دلم نمیاد بندازمشون ، همش دارم فک می کنم چه راهکاری بذارم براشون ، به خودشون که گفتم امتحان شما  رو متفاوت از بقیه می گیرم چون از سطح یادگیری تون هیچ اطلاعی ندارم .... باید بیشتر تلاش می کردید. نمره تون هم طبیعتاً بایستی از یه سطحی محاسبه شه... اینجوری که می گفتن اکثراً طفلی ها ترم آخری ند و خیلی هاشون لنگ همین یه درس.... دیشب با خواهرم رای زنی در مورد نحوه برگزاری امتحان و نمره و .... رو داشتم می خوام یه جور بشه که حق شون پایمال نشه مخصوصاً اونایی که با اشتیاق می اومدن و خودشون علاقمند به یادگیری بودن!

بگذریم.... الان انقده خسته م که حس تکون خوردنم ندارم ، یه عالمه هم خرید دارم که باید انجام بدم ینی دیگه هرچی لباس خونه و مخصوصاً بیرون داشتم کهنه و غیر قابل استفاده شده دیگه خودمم خجالت می کشم ولی بازار هم که قربونش برم بجز انگشت شمار همه آت و آشغال فروشی شده ، چه مدل و چه جنس.... قیمت هم که خدات تومن....موندم چه کنم.... ا اونورم این نامزدهای خوکشل قصد برگزاری مراسمات در همین نزدیکیها رو دارن پس طبیعتاً قراره ما بیچاره خرید بازار لباس مجلسی و بیرونی و کادو و .... شیم. حالا باز خوبه خورده به خریدای لباس بیرونی من از اون بابت دیگه لااقل خیالم راحت میشه که دوبار خرید ندارم ولی این لباس مجلسی خریدنااااااااا خودش یه پروسه پدردرآوره اونم اینجا تو این گرما و اتاق پرو های تنگ و خفه و مدلای مزخرف ....

 از طرفی هم هنوز آتشفشان آبجی خانوم در خصوص این شغل شریف عصرگاهی مون که اون هم تا الانش کاملاً بی مزد و منت می باشد ؛ فوران نکرده که دامن من و دوست جونی رو بگیره که عن قریبه که بُکُشَتِمون ..... مدت مدیدی ست به سر خودش رها شده تا کی با توپ و تشر های آبجی بریم دنبالش.....

دلم مرخصی می خواد مرخصی از دنیا یه چیز با حال که خالی م کنه .... واقعاً من باشم و آق خدا و دیگه هیچی ....حس خوش سبکی....

خدا رو شکر فعلاً خوبم .... فقط قدری خسته م و گهگاه که رخدادی حادث میشه قاط می زنم .... تابعد

نظرات 8 + ارسال نظر
سارای دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:43

قبولشون کن که دوستت داشته باشن

مانیا (مالزی نشین) دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:43 http://notepad.persianblog.ir

خسته نباشی اوسّا... خدا قوت... حالا دستت به نمره اس، یه چن تا فول مارک هم به ما بده راه رضای خدا! استادای خودمون که تحویل نمیگیرن :D

ممنون عزیزم .... حالا خودتم می دونی دستم بسته اس ولی بذار سفارشت رو بکنم اونور آب فول مارک بارونت کنن

راضیه دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:56 http://2629.blogfa.com/

چه استاد مهلبونی...

چه درس میدهید؟

رشته خودمو عزیزم

بهار دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:02 http://sana1359.parsiblog.com

حالا باز جای شکرش باقیه که حالت خوبه و فقط خسته ای . مرخصیم بی خیال شو که خبری نیست . تا شقایق هست زندگی باید کرد یعنی تا جون داری باید بدوی همین .......
ولی در مورد لباس بسیار شدید بت حق میدم چون منم از لباس خریدن بخصوص از نوع مجلسیش متنفرم .....

ووووووووییییییی بهار من کلی امید داشتم به این مرخصی .... نشد که بشه
بریم شقایقا رو بکنیم نباشن دیگه

نیلوفر دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:54 http://nilo0ofar.mihanblog.com

چه استاد مهربونی

ممنون نیلو جونم

زهره پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 00:09 http://golesorkh.parsiblog.com

نه خسته

مرسی کم الله

سارا پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:20 http://ma3nafaronesfi.blogfa.com/

گفتی لباااااااااااااااااااااااس من هیچیییییییییی لباس ندارم نه مانتو نه لباس تو خونه یی . الان اونم با این تغییر سایزا که من میدم . ببا این امیرعلی و زهرا لباس خریدن خیلی سخته شهریورم عروسیه ابجی کوچیکست

اوه اوه چه شوووووووویییییییییی از حالا باید راه بیفتی واسه خریدات خرد خرد انجامشون بدی.....تو می تونی دخترمممممممم

احمد شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 19:24 http://seiedahmad59.blogfa.com

سلام با تشکر خیلی عالیه مرسی.
یه سری هم به ما بزن منتظرتم!!!!!!!!!!!!!!!!

حالا چرا اینقد خفن ناک

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد