نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

آخرین روز

امروز آخرین روز کاری سال 92 هستش. سال خوبی بود برام شکر خدا. داشتم پست توقعاتم از سال آینده رو تو اسفند 91 مطالعه می کردم دیدم الحمدالله اکثر موضوعاتی که برای سال 92 تو ذهن داشتم مرتفع شده که البته امیدوارم موضوعات مانده هم تو سال های بعدی هرچه بیشتر و بهتر برآورده بشن. 

سال 92 رو دوست داشتم. برام سال " در ناامیدی بسی امید است " شد.دقیقا از موضوعاتی که ناامید بودم و البته همچنان پایمردانه پیگیرشون بودم نتیجه گرفتم و به هدفهام رسیدم. این نشون می ده که بایستی همیشه در اوج سختی ها و مشکلات امید داشت و تلاش کرد. 

الحمدلله سالی بود که  عمه شدم ، دکترا قبول شدم ، ازدواج کردم ، سفرهای خوب و شادی رو به همراه خانواده م تجربه کردم و البته خب به لحاظ مالی و مسائل شغلی بسیار در فشار بودم و بشدت از همکار جماعت اذیت دیدم.  

برای سال آینده امیدوارم در عین سلامتی روزهای خوب و شادی در انتظار همگی باشه و همه دوستان به هدفها و آرزوهاشون برسن. 

دوست دارم تو سال جدید یه سال پر بار به لحاظ سلامتی ، عاطفی ، مالی و خانوادگی داشته باشم. سالی که مونگار شه تو روزهای گذر عمر ، سالی بهتر از امسال ، زیباتر و پربار تر ..... 

به امید روزهای خوب ، شاد و پر از امید تو زندگی ..... 

 روزهای آبی ، صورتی و سبز ....

امان از بی مسئولیتی و تنبلی بعضی ها ....

خدا لعنت کنه این پرسنل گند اخلاق و بی مسئولیت دانشگاه مون رو که شب عیدی اینجوری دست منو تو پوست گردو گذاشتن با بی مسئولیتی و بی کفایتی هاشون.... 

اعصابم به حدی خرد و خاکشیره که دیگه حد نداره ؛ نمی دونم چی بگم الان....  

دیگه چقد بگم همه چی خوبه همه چی آرومه .....  

نمی ذارن حتی یه ثانیه خوشی به دهن آدم مزه کنه ُ عینهو کوفت از دماغت میارنش ..... 

ایها الناس یکی به داد دل من برسه از دست اینااااااااااااا .... 

ته ته همه این گنده کاری ها ٬ این منم که می مونم با این همه تعهد..... حالا هی وعده وعیدت بدن و آرومت کنن ....

شیطونه می گه بیا برو انصراف بده هاااااااااا 

خدا جون دمت گرم بازم هوامو داشته باش دهنم آسفالت شد دیگه ..... 

هر سال بدتر از پارساله اداره همایونی مااااا ٬ گدا خونه شون رسمی رسمی برپاست.

خدایا توبه ....

سلام دوستان 

شکر خدا خوبم خوب خوب ؛ علی رغم همه مشکلات عجیب غریب مالی که از عقدمون به اینور داره رخنمایی می کنه .... 

من معمولا مشکلات مالی زیاد داشتم و بالاخره هر جور شده از پس شون براومدم ولی خب این یکی ها دیگه خیلی نوبرن.... موندم من با این فیش حقوقی های خنده دارم چیکار کنم. بخندم یا گریه کنم..... آخه خدا وکیلی ماه پیش گفتم با این پول یه بار تا دانشگاه برم بیام تموم شده تازه اگه فقط کرایه بدم .... حالا این ماه با این پول دوبار برم اداره بیام الفاتحه سسس...... البته هیچ مساله ای نیستااااااااااا بقیه ماه رو هوا می خورم خیلی هم خوبه .... 

یکی از همکارا اومده میگه خانوم ... چشم زخم با خودت نگه دار ٬ چشمت کردن.... اینگونه اس آیا؟ 

خلاصه که اومدم بگم این ماه و بعد اون تصادفه چن باری هم خودم نزدیک بود دار فانی رو وداع بگم. انقدری که هفته پیش افتاده بودم از شدت تب و لرز. آقای همسر اومده میگه چی شدی شما یهوووو؟؟  

در حال حاضر هم که دهنم وا نمیشه بس که تبخال و آفت و ... از هر وری بیرون زده . یکی شون که قربونش برم یه چی می خوام بخورم گیر میکنه به دندونم و آه از نهادم بلند می کنه بس که گنده س . باورتون نمیشه من هیچوقت تبخال نمی زدم حالا شدم کلکسیونی از تبخالیجات زیبااااا.... 

و البته علی رغم همه اینا شکر خدا هزار الحمدلله واقعا خوبم مخصوصا امروز .... برعکس دیروز که فاجعه بود امروز انقدر خوبم که گفتم بیام و یه پست مهمونتون کنم.... 

و در آخر خدا رو شاکرم به خاطر همه لطف هایی که بهم داشته و داره. 

 ممنونم خدای خوب و مهربونم

تصادف کردم

تصادف کردم..... خیلی شیک و تمیز....  

صبح داشتم می اومدم سرکار مث همیشه مسیر اداره فوق العاده شلوغ و پر ترافیک بود و من هم آروم و با احتیاط..... یهو جلوم یه تصادف خوشگل زنجیره ای و من به ناگزیر بخشی از این زنجیره زیبا..... 

از همه بیشتر من خسارت دیده بودم گمونم .... حالا بقول همکارم شانس آوردم از پشت سر کفی و کامیون و .... نبود وگرنه الان روحم داشت پست می ذاشت براتون.... 

موندم تو این بی پولی اینو کجای دلم بذارم اونم منی که در حال حاضر یه ریال ته جیبا و حسابهام نیست اونم این دم عیدی ..... بی بیمه بدنه .... 

از همه بدتر برخورد بعضی از این همکارای عوضی بود .... هر چی یکی دو تاشون برادری رو در حقم تموم کردن و اومدن پیگیر کارم شدن ٬ چن تا از این آشغالای حسود که دماغشون رو بگیری جونشون در رفته و از آداب معاشرت د رحد یه تبریک و تسلیت ساده هم سرشون نمیشه اعصابمو خرد کردن.  

الان شاید یه ساعتی بشه که صحنه تصادف رخ داده اولش که اعصابم خط خطی بود یه خرده تو اتاقم درو بستم و گریه کردم تا انرژی منفی ش تخلیه شه بعد گفتم یه پست بذارم تا با نوشتار خودمو آروم کنم تا لااقل برخوردام کنترل شده و منطقی تر شه ولی چشم به چش این احمق ها بیفته یه چی بهشون می گم خیلی حالمو گرفتن اون خسارت سنگین که الان و تو این بی پولیم گوشه خیابون انتظارمو می کشه اینقدر برام سنگین نبود که رفتار اینا..... 

هنوز به آقای همسر هم نگفتم. طفلی بفهمه هم از یه شهر دیگه و سر کار نمی تونه کاری از پیش ببره فقط ناراحتی و دل نگرانی واسش می مونه .... به داداشی گفتم اونم سرکار بود حالا تا ساعت کاری تموم شه و بیاد.  

شغل شریف بنده

آقاااااا من بی تخصیررررررررمممممم بخدا ..... این بهار اینقد نشست پای منِ جوون مردم که بالاخره از راه بدرم کرد..... واتس اپ مگه می ذاره بیای اینجاااا..... 

البت از حق نگذریم من اونجام وقتی می رسم که بهار اینا حرفاشونو زدن و رفتن ؛ فقط مستمع خاموشم کمپلت.....  

بچه ها بنا به دلایلی فعلا مجبور به ادامه اشتغالم. دعا کنید شرایط جوری مهیا شه که به فشار مالی بیشتر از این نیفتم ..... ینی اگه اداره همایونی با انتقال مناسبی واسه من موافقت نکنه باید استعفا بدم برم بیفتم دنبال کاااااااااارررررررررر ...... 

خیلی بد میشه اونوخ ..... همه قسط و قوله هام می مونه رو زمین ؛ زشته جلوی آقای همسر ..... زشتی شم به اینه که خب حقوق ایشون به تنهایی کفاف دو سری قسط و قوله رو نمی ده خب ..... تازه ؛ هزینه تحصیلم هست .....  

خلاصه که باز هم ؛ هم اکنون نیازمند دعاهای سبزتان هستیـــــــمــــــــــــــــ....

بجز فشار های مالی شدید ، خب روز و روزگار خوبه الحمد الله.... شکر خدا . 

. خودمونیماااااا الان که آپ کردم می بینم وب یه چــــــــــــــــی دیگه س....