نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

مبارک باشه .....

روز دختر مبارک ..... 

سال دیگه مشمول این تبریک نشی صلوات بیرفست ...... 

سالروز تولد حضرت معصومه سلام ا... علیها مبارک. الان حرمش چه خبره .... نقاره خونه اش ..... کبوترای حرمش ..... نورافشانی های امشب ش .....

  

از همه دوستان عزیزم که دلداریم دادن ممنونم ولی باور کنید از سر سیری و  ... نبود. همه ناراحتیم از این بود که با توجه به شرایطی که الان دارم دانشگاه تنها دریچه امیدم شده بود که بر باد رفت. باید یه مدت طولانی رو مخ خودم راه برم تا بتونم خودمو بسازم ولی خیلی دلم سوخت اصلاْ باورم نمیشد قبول نشم.... 

باید ؛ تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن .... بشم. اگه بتونم این عهد و عیال و خانواده رو تکون بدم یه روز بریم خونه آبجی کوچیکه خوبه ....

این نیز بگذرد..... چه میشه کرد. 

بازم ازتون درخواست دعا دارم فراوون. خواهشاْ دعام کنید خیلی زیاد ....

دِپسردگی مضاعف ....

جواب دانشگاه هم امروز اومد و در راستای دِپسردگی مضاعف این چن وقت و روحیه بالامون ، گفتن یه کم روحیه طرف رو تقلیل بدیم حالشو رو ببریم. یکی از دوستان تو کامنتای قبلی پرسیده بود چرا دِپسرده ؟ خب خیلی حرفا رو که نمی شه زد . مخصوصاً من که همه سعی م اینه که بیشتر موفقیتها و شادیها رو بنویسم و به شکستها و سختیهام فکر نکنم. اما باور کنید اونی که روش می خنده درداش بیشتره . حداقل اونی که گریه می کنه یه درد داره و  می تونه با گریه خودش رو سبک کنه . ماها چی بگیم که حتی نمی تونیم گریه هم کنیم. دیگه نه اشکی دارم و نه انگیزه ای. این چن وقت هم که همش داره واسم بد میاد. از همه طرف ... مادی و معنوی .... نمی خوام بنویسم که می گن اینجوری بدیها به سمتت جذب می شه . همینم بسه واسم دیگه زیادتر از این ...؟!!؟ خدایا توبه ... ما لاطاقَته لَنا ... فقط همین قد بگم که ، وقتی چیزی رو از دست می دی که تو اون شرایطی که داری تنها  دلخوشی و دریچه امیدته دیگه خیلی کم میاری و وقتی حتی نمی تونی گریه کنی یا حرفی بزنی ....

بازم میگم از در ناشکری در نیام . شکرخدا . بازم  خیلی ها هستن که داشته های ما رو ندارن . به همون داشته هام هزار هزار مرتبه شکر . نداشته هامم لابد خب صلاحم نیست.... ولی خدا جونم می بینی که .... 

هر وقت یه شکست تازه رو تجربه می کنم احساس می کنم شکستهام مخصوصا اونایی که اثر عمیقی روم داشتن و هنوز ترمیم نشدن دور سرم می چرخن و مدام می خورن تو سرم .

دوستان عزیز دعا کنید برام. فعلاً که حسابی حالم گرفته اس .... از همه چی. دعا کنید یه ذره اوس کریم بیشتر هوامونو داشته باشه.

من و عینکم ....

بچه که بودم خیلی دوس داشتم عینکی شم  و چه کارا  که دور از چش مامان بابام ، در رسیدن به این هدف نمی کردم ، تقریباً سال اول دانشگاه بودم که عینکی شدم ، همون موقع ها که زیر نور مهتاب می شستم و کتابای قطور درسی مون رو می خوندم . خُل که می گن من آبجی شونم ..... 

شایدم گریه های زیاد اون موقع هام بود که باعث شد عینکی بشم.... خب نمی شد کاریش کرد اون دوران خیلی تحت فشار بودم و تنها پناهم گریه بود و گریه .... 

علت هر چی بود عینکی شدم ، از وقتی هم که عینکی شدم از چشم افتاد عینک..... البته نمره چشام بالا نیست ( 0.5 ، 0.5 ) و هیچوقت هم تا مجبور نشم نمی زنم ، ولی وقتی مدام پشت سیستم  می شینم به چشام فشار میاد ، اونوقته که دیگه .... 

چن وقت پیش ، حین کار یه زونکن تِلپی افتاد رو این عینک یتیم من و یه وَر شیشه اش شکست .... منم که از خدام بود ... چن وقتی می شد که می خواستم ببرم شیشه ش رو عوض کنم ، آخه فتوکروم بود و منم فتوکروم دوس نمی دارم.... این بود که ور داشتم رفتم عینک سازی سفارش دادم هر دو شیشه اش رو عوض کنه واسم .... وقتی قیمت تعویض شیشه ها رو فاکتور کرد ، دود از کله م بلند شد باور کنید.... مگه چه خبره عـــــــــــــــــــــــــــامو.... عجب غِلَطی کردمـــــــــــــــــــــــــــــا.... هیچی دیگه حالا  پولش جهندم .... هنوزه که این عروس خانوم با کابین ثقیل آراسته بشه و تشریفش رو بیاره رو چشای همایونی من ....

* به شدت دلم گرفته. احساس پاچه گیری شدید دارم ....

فضولم آیـــــــــــــــــــــــاااا....؟؟؟

دیروز عصر که داشتم  از محل کارم بر می گشتم خونه ، بازم چشم افتاد به برگه های اعلان اجناس اون قصابیه ، که با تیتر بزرگ و در قطع A3 نوشته : 

گوشت چرخکرده

گوشت بره

بدونه دمبه  

و .... 

تکثیر کرده و به تعداد زیادی دور تا دور مغازه ش چسبونده . مشتری نداشت و مشغول نظافت سینی گوشت و ... مغازه ش بود. رفتم جلو و سلام دادم . فک کرد مشتری ام  ، واسه همینم رفت پشت پیشخون مغازه و منتظر سفارش من شد.  

گفتم : خسته نباشید ، ببخشید یه سوالی از خدمتتون داشتم . 

گفت : بفرمایید . 

- میشه بپرسم این برگه ها رو کجا واستون تایپ کردن؟ 

همین دَم میدون .... 

- شرمنده ولی این یکی [بدون دمبه ] اشتباه تایپ شده ، گفتم بگم خدمتتون چون مغازه شما هم مرکز شهره ، خوب نیست اینجوری بمونه.   

این اصلش دمبه س ، دنبه غلطه .

- نه ، من منظورم کلمه بدون هستش .  

خب درسته دیگه چجوری مگه باید باشه؟ 

- ه نباید می ذاشت براش ، کسره می گیره که خب اونم نوشته نمیشه!

یه لحظه مکث کرد و کف دستش نوشت بدون ...   

سریع دوزاریش افتاد ، سرخ شد ....http://mahsae-ali.blogfa.com 

خنده ای کرد و با اون لهجه قشنگش گفت : کَـــــــــــــــس ، خـــــــــــــرد نَمــــــــــــــــــیشه اینقـــــــــــــــــــــد .... 

گفتم بگم خدمتتون ...  

 اون مشغول کارش شد و من به راهم ادامه دادم ..... تو راه خندم گرفته بود از دست خودم .... با خودم  می گفتم چقد فضولی تو  ، خب به تو چه؟  یاد کلاس اول ابتدایی م افتادم ، اونموقع که تازه خوندن و نوشتن یاد می گرفتیم .... هر وقت با مامان می رفتیم بیرون یه سره کارم خوندن این تابلوها و در و دیوارهای شهر بود ... هر کلمه ای که می تونستم بخونم کلی لذت می بردم و پیش خودم کیفور می شدم که یه چیز جدید یاد گرفتم .... بعدش دیگه خودمو سرزنش نکردم از این تذکر ... خب بچه های مردم چه گناهی دارن که همین اول راهی کلمه رو اشتباه یاد بگیرن؟Reading a Book اونم یادگیری اول که اینقد مهمه !!! همیشه تو ذهن آدم می مونه و سخت میشه اصلاحش کرد. چن روز دیگه اول مهر و  بازگشائی مدارس .... همه شهر بوی ماه مهر رو میده ... یادش بخیر .... نزدیکای مهر و  شروع مدارس سر از پا نمی شناختم که می خوایم بریم مدرسه ... همیشه لذت می بردم حتی وقتی که دبیرستانی و دانشگاهی بودم.... نمی دونم امسال هم می تونم دانشجو بشم یا نه.....واسم دعا کنید http://mahsae-ali.blogfa.comهمه چی جفت و جور شه و باز دوباره دانشجو بشم.... 

Flower

اندر حکایت این خروس ها...

 

محلی که کار می کنم یه حیاط پشتی نسبتاً وسیع داره . چن وقت پیش آقای سرایدار اداره واسه اینکه مواقعی که اداره تعطیله و تهناس ، حوصله اش سر نره و اینکه از وقت و فضای موجود یه استفاده ای هم برده باشه 15 تا جوجه خریده بود و با خوراکهای مخصوصی که از مرغداریها و .. می گرفت جوجه هاش رو بزرگ کرد. اکثریت این جوجه ها خروس شدن و فقط سه تاشون مرغ از آب دراومدن. آقا ، حالا این خروسها حسابی واسه هم که شاخ و شونه میکشـــــن ؛ هیچ ، دمار از روزگار این مرغای معصوم هم درآوردن و شغل دوم این آقای سرایدار ما شده کیش کردن این خروسها و نجات دادن این مرغای طفلکی .... از طرفی هم این آقای سرایدار که دیدن تخم این مرغ ها مناسبه و مورد استفاده شونه ، رفتن سه تا مرغ دیگه از نژاد مرغهای مینیاتوری و یه خروس هم نژاد همین مرغها خریدن و آوردن با این دسته اولی مرغ و خروس هاشون نگه می دارن. حالا رفتار این خروس قلدرها و این خروس مینیاتوری در تقابل باهم دیگه دیدن داره هـــــــــــــــــــــــــااااااااااا... مثلاً مواقعی که می خونَن .... یا مواقعی که واسشون دون می ریزه، یه جا واسه این خروس قُلدرها ، یه جا مرغ مظلومها و یه جا هم واسه خانواده مینیاتوری .... 

این خروس قُلدرها مث دزدای دریایی می مونن به حق خودشونم قانع نیستن ، اگه این سرایداره بالاسرشون واینسته ، بعد اینکه سه سوته ، تَه غذای خودشون رو با هزار بزن بزن و جنگهای خونین با همدیگه درآوردن ، می رن سراغ مرغها و خانواده مینیاتوری. مرغها که هیچ .... طبق روال قبلی شون دَرمی رن یا با هزار کتک یه چی می خورن.... اما این خانواده مینیاتوری .... کاش اینجا باشید و ببینید ، مرغهاشون با دیدن این خروس قُلدرها ، به هزار ناز و عشوه می رَن پشت این آقای خونه ، آقای خونه هم علی رغم اون هیکل ریزه میزه و مینیاتوری ش، همچین موی گردن واسه این خروس قُلدرها سیخ میکنه که بیا و ببین ... هر کی ندونه فک می کنه این فسقلی ده برابر اونا زور داره. 

دیروز آخر وقت چن دقیقه ای رو که منتظر اومدن سرویس بودم رفتم اونجا .... اتفاقاً موقع غذاشون هم بود. 

بعد از غذا که سیر شدن یکی از این خروس قُلدرها مث اینکه یه نگاه چپ به این یکی از این مرغ مینیاتوری ها انداخت و رفت طرفشونEvil Smile. آقا چشتون روز بد نبینه ؛ این خروس مینیاتوری چنان رگ ناموس پرستی ش زده بود بالا که بیا و ببین . با یه هیبت جنگجویی و موهای سیخ شده گردن و به حالت جهشی ، چنان حمله ای به این خروس قلدره کرد که خروسه با اون هیکل و قدرت بالاش فرار رو بر قرار ترجیح داد .  

با دور کردن حریف از صحنه و بعد کلی تعقیب و راحت شدن خیالش از دفع خائن ، با ملاطفت تمام In Love، با یه حالت دلجویی و نوازش توأم با غرور و انتقال حس پشتوانه مستحکم به این خانوم مینیاتوری ، رفت سمتش و کنارش ایستاد ، یه جوری که بقیه حضّار چششون دربیاد. خانوم مینیاتوری هم با عشوه ای کشــــــــــدار مراتب تشکر و ابراز محبتش رو  اعلام کرد. 

اونجا یاد " یه شوهرم نداریم" اردی خانوم و دوستاشون افتادم.... از یه طرف هم اون مرغای مظلوم جلو چشمم بودن....  

بهـــــــــــــله دیگه ، این سکه دو رو داره عزیـــــــــــــــــــــزان دل مادر .....

پودر شدم دیگه ....

رسماً پودر شدم از خستگی و بدو بدو های تسویه با دانشگاه و حمالی های تقدیم هفت جلد پایان نامه به اساتید و حضرات گرام در جای جای تهران بزرگ و شلوغ ..... گمونم دستام دیگه تا مدتها جون نداشته باشه. بازم تموم نشده یکی دوبار دیگه باید برمــــــــــــــــــــــــــ 

به بزرگی خودتون ببخشید اگه این روزا کمرنگم یا کلاً نیستم

بابا و دائی...

بابا و دائی از قدیم ندیما ، از دوران نوجوونی  و تحصیلشون با همدیگه دوست بودن. هر دو دور از خانواده و در شهر محل تحصیلشون زندگی می کردن و بعدها هم مشغول به کار شدن و .... بابا از اون آدماییه که رویاهای صادقه داره. یعنی خوابهاش تعبیر میشه. یه شب تو زمان مجردی ش خواب میبینه داره ازدواج می کنه اونم با خواهر دوستش یعنی دائی محترم اینجانب. از اونجایی که نمی دونسته دائی م خواهری هم داره ، وقتی از خواب بیدار میشه خیلی تعجب می کنه و بالاخره به دائی م میگه داستان خوابش Night رو ..... دائی م هم می دونسته خوابهای بابام تعبیر میشه ولی با اینحال پیچونده sad.gifو گفته  من اصلاً خواهری که به شما بخوره ندارم ....

تا اینکه چن وقت بعد مامان خانومیمنو عشقم به اتفاق برادر و برادرخانوم دیگه شون تشریف فرما میشن خونه این دائی .... اون موقع ها هم که دم دمای پیروزی انقلاب و .... خیابونا بسی بسیار شلوغ و اوضاع فوق العاده خطرناک بوده. یه روز عصر که دائی ها دیر کرده بودن مامانی مــــــــــــــا دل نگرون داداشها mahsae-ali، دم در منتظر واستیده بودن که ییهـــــــــــــــــویی بابای ما که داشته از حَمبون بر می گشته می بینتشون!!! مامانی میگه من دیدم این آقاهه هــــــــــــــــــــــــی به من نیگا نیگا می کرد ، از قیافه ش هم معلوم بود تعجب کرده و تا من از تیررس نگاهش خارج شم دو سه باری نیگای من کرد !! منم که کلاً تو باغ نبودم بس که نگرون داداشا و دیر کردنشون تو اون اوضاع بهم ریخته شهر بودم .... بهـــــــــــــــــــــــــله اینگونه می شود که اینجوری می شود .

بابا و دائی خیلی باهم دیگه جورَن ، وقتایی که بابا خونه باشه دائی هم میاد خونه ماو باهم دیگه دَم می گیرن و می خونن. هِی این می خونه ، هِی اون می خونه. ما هم که مُستمعین علاقمند... می شینیم گوش می دیم تا خوابمون میگیره و اینا دوتا اصلاً خسته نمی شن. از بچه گی مونم همینجوری بودن... مامان اما از همه ما علاقمند تره . باهاشون می ره .... با نوحه ها و مداحی هاشون گریه می کنه ، با شوخی هاشون خنده .....

 اینه که می گن دوست خوب از برادر آدم هم بهش نزدیکتره....

آخر و عاقبت نِت و نِت گرد....

حالا هِــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی رِ به رِ برین نِت بچرخین .....

 

 با تشکر از آقا میثم

آپم میاد خب ....

جاتون خالی یه عالمه دوغ خوشمزه خوردم سر ناهار ، اِنخده خوابم میومد که نگو و نپرس ، آمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا یه عالمه هم  آپم می یومد و با اینکه موضوع خاصی به ذهنم نداشتم گفتم پاشم بنویسم بعد برم بخوابم  البته اگه بازم بعدش خوابم میومد: 

* بدینوسیله مراتب تقدیر و تشکر خود را از خودمان به جا می آوریم که تونستیم در یک اقدام کاملاً اتفاقی کشف بفرماییم که چجوری می شود این حروف محترمرا کشیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد و حالش رو برد و هی همش برای نشان دادن عمق احساس خود از بیان آن حرف مدام تکرارش نکرد. پس زین پس به جای مثلاً "یه عالمممممممممممممممممه" بگوییم "یه عالمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه" 

عزیزان طالب آموختن ، در این راستا کافیست بعد از درج آن حرف خوکشل فقط اَنقشت مبارک رو روی shift و  دکمه J  نگه بدارید و از کشیده شدن حرف مزبور لذت ببرید به حدی که تمامی مکنویات قلبی تون رو بپاشید بیرون..... 

چن وقت بود هی دلم می خواست برم بپرسم ولی روم نمیشد .....  

آخیشـــــــــــــــــ تا باشه از این اتفاقات اتفاقی mahsae-aliو فرخنده جووون شاد کن.... از بیسواتی دراومدم دیگه .....mahsae-ali

* خدایا برای تکمیل عیش امروزمان یه شوهر هم بهمون بده تا دستشو بگیریم ، بریم مهمونی خونه دوست جونی مون و انقده از روی ماهش خجالت نکشیم http://eshghamm.blogfa.comکه به این راحتی ها جور نمیشه بریم پیشش. 

* با تشکر فراوان از07400000 بهار جون و همسر محترمشون که امروز به دادمون رسیدن بسی بسیار زیاد..... 

* هیچی بدتر از انتظار نیس.... پس کی هفته آخر شهریور میشه.... دعا کنید نخوره  تو برجکم چون اونوخ تا چن وقت میشم یه عُمر دِپسُرده to_take_umbrage.gif ....  

 

* این منمدر واقع می خوام که اینجوری باشم.

خدانگه دار ماه خوب خدا

سلام 

ما حال نداریم سه شنبه بیاییم اینجا تبریک بگیم  بعد بگن چهارشنبه عیده ، چهارشنبه هم بگن پنج شنبه عیده ، آخرش بفهمیم  دوشنبه عید بوده هاااااااا..... همینه که هست ..... از همین امروز عیدتون مبارک ....

خیلی دلم واسه این ماه خوب خدا تنگ میشه.  

ای کاش یاد گرفته باشم که فقط به خودش توکل کنم و باور کنم همون بسّه واسم . به هیچ کس و هیچ چیز دیگه نیازی نیست..... ای کااااااااااااااااش یاد گرفته باشم . 

ای کاش یادم بمونه که خودش گفته بعد از سختیهایی که داری تحمل می کنی روزهای خوشی و راحتی ای در پیش داری ..... بعد از هر زمستونی بهاری هست....... ای کاااااااااش یادم بمونه .  

تو این عید قشنگ منو هم فراموش نکنید.