نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

همایونی کارتونی مان ....

از اونجایی که خود شیفته می باشیم و با توجه به اینکه خوش نداریم روی دوستان عزیز و مهربونمون رو زمین بندازیم و مخصوصاً روی این تنبلی رو  کم کنیم تا مث بازیهای دیگه ای که دعوت شدیم و قصد داشتیم انجامش دهیم و نذاشتمون ، این بازی جالب رو انجام می دیم.  

شما هم دعوتین ........... خیلی فاز می ده . حتما انجامش بدین . 

اینجانب همایونی 

 

 

دوستای گلی که منو زیارت کردن بگن این شبیه م شده یا نه خیلی دُز خود شیفتگی م بالا زده بوده؟ 

البته آیتمهاش خیلی نبود و برای یه شبیه از خودتون بصورت آواتار خیلی مناسبه و توصیه میشه. 

اول برین اینجا 

بعد دکمه create رو از نوار منو بالای سایت بزنین. 

دختر یا پسر بودن رو انتخاب کنید 

بعد بشینین خودتونو نقاشی کنین 

بعد دکمه save  از گوشه سمت راست  

بهدم آدرس ایمیلتون ... 

لینک دانلودش  رو می فرستن به آدرس ایمیلتون و می تونین برین و بَرِش دارین 

بهدم که خودتون می دونین تا تنبلیه به جونتون نیفتاده بیاین و بذارین وبلاگاتون . حتماً هم خبر بدین تا لااقل کارتونی همایونی تون رو تماشا کنیم 

02500000

جوانی در انتهای راه ....

دارم برمی گردم خونه ، سر ظهره و هوا حسابی گرممممم. منتظر تاکسی هستم . یه خانوم تقریباً مسنّ هم ایستاده کنارم. بالاخره یه تاکسی گیر میارمmahsae-ali و سوار میشم. 

راننده یه آقای مسنّه. یه قدری که حرکت میکنه برمی گرده تو آینه بهم نگاه میکنه و میگه : اون خانوم رو دیدین که کنارتون ایستاده بود ؟ همسایه مه .... منتظر بود برم التماسش کنم بیاد سوار شه ، منم که تا بحال به برادرمم التماس نکردم . خب ماشیییییییییییینه..... هرکی دوس داشت میاد سوار میشه هرکی هم دوس نداشت نه.... 

یادم افتاد به چهره مظلوم اون خانوم مسنّ ، با خودم گفتم لابد رودرواسی داشته با همسایه اش گفته یه وَخ رو ملاحظه همسایگی کرایه نمی گیره و .... اما راننده انگار خیلی شاکی شده بود از دست همسایه ش. یه جورایی انگار سوخته بود .... حسابی داشت جلّز و ولّز می کرد.Electric انگاری دنبال راهی بود که حرص ش رو خالی کنه.

اهمیت ندادم با خودم گفتم حالا خب سوار نشده باشه .....  

یه کم دیگه که جلوتر رفتیم  دوباره میگه : ببخشید خانوم شما کسی رو سراغ ندارید که مایل باشه ..... شه. از تو آینه نگام میفته بهش ، گوّله آتیشه....  

خودمو به نشنیدن می زنم ، میگه : نمی شناسین کسی رو که .... 

ایندفعه دیگه با لحن عصبانی ای می گم :نخیررررررررررر آقااااااااااااااااااااا 

حالا دیگه دوزاریم افتاده بود که اون طفلی چرا سوار نشده. احتمالاً سر ظهری و تو اون گرمای هوا ، دیگه حوصله مزاحمت این بنده خدا رو نداشته . ولی جاتون خالی پیر مرده عینهو این جوانای بی کلّه ای که "نه" می شنون ، کلی احساس می کنن غرورشون لگد مال شده و دنبال یه راهی اند که سریع بِرن با یکی دیگه ازدواج کنن تا به طرف یه دهن کجی کرده باشن ، رفتار می کرد.  

جوون بمونید

خداییش انصافه....

خدا وکیلی انصافه آدم ماشینش رو تو یه خیابون دو طرفه و با عرض در حد کوچه ، پارک دوبل بزنه دم ایستگاه اتوبوس و بره دنبال کار خودش ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ حتی واسه یه دیقه......  

خداییش انصافه آدم واسه دوزار کرایه دقیقاً سر یه زیرگذر رابط و اصلی ، یهویی بزنه رو ترمز و دنده عقب هم تشریف ببره تا مسافرش رو سوار کنه..... 

حتماً باید افسر باشه و به زور برگ جریمه حق همدیگه رو مراعات کنیم .... واقعاً زشت نیست؟ نا سلامتی انسانیم هاااااااااا ، اونم از نوع بالغ .... 

به اندازه همه سالهای تنهایی م ...

سالیان سال بود که به شدت احساس تنهایی می کردم . تو این سالها به هر دری زدم تا بتونم همدمم رو پیدا کنم. چه خط شکنی ها که نکردم..... چه سعی ها که نداشتم..... همش به در بسته خوردم . بسته بسته.... یعنی هیچییییییییی..... هیچکی..... حتی پدر و مادر.... حتی خواهر و برادر....  همه اونایی که سنگ صبورشون هستی  و تنهاشون نذاشتی.... تنهات گذاشتن.... 

بزرگترین ترسم تنهاییه....

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی.... پیداش کردم ..... آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم..... همه این سالها بود و من دنبالش می گشتم ..... وقتی به هزار اسم صداش می کردم انگاری داشتم همه این سالهای تنهایی م رو براش زمزمه می کردم . 

همه این سالها تو بودی و من ندیدمت.... چقد سختی کشیدم ..... به جای تو دنبال بنده هات را افتاده بودم که تنهایی هام رو پر کنن ..... تو بودی و من به دنبال یکی دیگه می گشتم  .... چقد پریشانی کشیدم.... با وجود اینکه همیشه همراهم بودی و بر خلاف اینکه همیشه می گفتم " ایاک نعبد و ایاک نستعین " به تو تکیه نزدم و از تو کمک نخواستم..... هر چی بود زبونی بود و در عمل  لنگ می زدم ..... زمزمه کردم و اشک ریختم .

خودت کمکم کن که دوباره گمت نکنم .

تسلیت

به جز از علی (ع) که گوید به پسر که قاتل من  

چو اسیر توست اکنون، به اسیر کن مدارا   

 

  امشب که بلرزید دل و بغض و صدایت /  آرام روان گشت دلت سوی خدایت  

رفتى به در خانه آن قاضى حاجات / یاد آر مرا ملتمس لطف و دعایت . . .

وقتی تکنولوژی دستت رو تو پوست گردو می ذاره

خدمت دوستان گلم عرض کنم که پنج شنبه گذشته که می خواستم یه نظافت اساسی بنمایم ، بعد افطار ریختم هرچی لباس مباس چرک و چیل بود رو تو ماشین لباسشویی که  حسابی تمیز کاریم همگانی بشه و همه لباسهای خونه و بیرون با همدیگه نظیف شن.... آقا چشتون روز بد نبینه ماشین لباسشویی نامردددددددددد نه گذاشت و نه ورداشت یهووووووووو دیدم آب آشپزخونه رو ورداشته ..... 

بهههههههله نمی دونم چطو شده بود یه تیکه از لاستیک در ماشین لباسشویی جِر خورده بود و بعد از بیست دقه کار ماشین لباسشویی که شروع به آبریزی کرده بود ، آشپزخونه مامان جونی مان پر آب شد ..... ما هم مجبور شدیم قید سریالهای خوکشل ماه رمضونی رو بزنیم بریم  و صرف تنوع هم که شده یاد مامان بزرگامون بیفتیم و تو حیاط به شغل شریف چنگ زنی مغشول شیممممممممممم..... آقا فک کن .... اینخده حرص خوردم .... اونم اَدددد حالا که همه لباسها رو ریختم که بشورم ....حالا تمیز کاری آشپزخونه ای که تبدیل به دریاچه شده بود بماند که آبجی جونی زحمتش رو کشید....  

خلاصه از خجالت کمر و دست و پاهامون در اومدیم و بعد از چندین ساعت متوالی اومدیم و افتادیم تو رختخواب .......   

آماااااااا صبح که رفتم سراغ  لباسا دیدم به به ..... اینقده برق می زدن لباسام که خودم کلی به خودم تبریک گفتم و لذت همی بردم  از نظافت دستی و هنر همایونی م.... کلی هم خستگی م در رفت . یهنی هااااااااا این ماشین بی خاصیت قد دستان پرتلاش منم نیس..... 

 اصلا دیگه به مامانم گفتم نمی خواد تعمیرش کنید.... بریم یه ماشین از این سطلی هاااااا بخریم  نق و نوق کرد پرتش کنیم تو نون خشکی .... اینهمه برق که مصرف می کنن آخرشم نتیجه مطلوب نیست !!! اَه اَه ، ماشین لباسشویی هم اینقد لوووووووس .... حالا دیگه دست منو می ذاری تو پوست گردووووووووو .... یَک زیرآبی ازت بزنم که نفهمی از کجا خوردی ...... بی خاصیت ....

دریافت مجوز و نمره مقاله

شکر خدا بالاخره موفق شدم مجوز  تسویه دانشگاه با نمره مقاله رو دریافت کنم. یعنی من اگه مقاله واسه ISI نوشته بودم اینقد اذیت نمی شدم که اینجا منو حرص دادن. بهرحال هرچی بود با کلی رفت و آمد و نذر و نیاز از دست اون استاد جون علاقمند به نقطه بازی دراومد و روال معمول خودش رو طی کرده به مرحله تأیید رسید. 

خدایا شکرت

چرت و پرت گویی ....

دو سه شب اول ماه رمضون رو من فِرتی بعد افطار گرفتم خوابیدم . نمی دونم  هنوز به روزه گی عادت نداشتم یا از ندید گرفتن مساهل و قدم زدنهای طولانی مدت در کوچه علی چپ ، روان جان به زنهار اومده بودن که این دو سه شب رو به شغل شریف چرت و پرت گویی در خواب مشغول بودم و آبجی خانومی و بقیه اعضای محترم خانواده هم شاهد ماجرا .....  

این آبجی کوچیکه قدری هم شیطونه و عشق می کنه سر به سر یکی بذاره. سحر که بیدار شدیم میگه : آبجی پیداش کردی؟  

میگم : چیو ؟ 

میگه : مگه دست و پاتو گم نکرده بودی ؟ 

منم که :  

بعد که کلی سر به سرم کذاشته ، میگه : آبجی شب یهو پاشدی می گی بدنم چی شده؟؟؟؟؟؟؟؟ ..... دستم کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟..... 

منم ملحفه رو از روت کنار زدم میگم : نیگاااااااااااااااااااا...... پاتم که نیستتتتتتتتت...... 

بعد تو چشات گرد شد ترسیدی ، بلند شدی نشستی منو نیگا می کنی .... می خواستم بیشتر اذیتت کنم .... حیف که مامان نذاشت گفت می ترسه دختر .... نکن .... 

من که عمراً چیزی یادم بیاد .... کاملا راحت خوابیده بودم ..... تختتتتتتتتتتتت...... 

  

فردا شب ش دوباره موقع سحری مامانم میگه دخترم چیزی شده ؟ 

میگم : نه ..... مگه قراره چیزی بشه.... مثلاً چی؟؟؟؟ 

میگه : من مامانتمااااااااااااا.....Flower نمی خوای حرفاتو بهم بزنی؟؟؟ 

میگم : آخه چه حرفی ؟ .... جان مامان میشه حرفی باشه من به شما نزنم!!!! 

میگه : دیشب داشتی با یکی دعوا می کردی تو خواب .... می گفتی بیا انگشترتم وردااااااااااررررررررر ببر ...... نمی خوامت....... 

من : 

حالا بیا به مامانه بقبولون که بخدا هیچی ...... مگه میشه همچین چیزی باشه آدم به مامانش نگه..... 

* زبل خان عزیزم ازتون خجالت کشید خودش رفت .....  بچه م چه نجیبه .... تا دید جدی جدی باید بره جُل و پِلاسشو جمع کرد و رفت ... نازییییییییییی ..... اومدم دیدم خودش رفته ......  

                                                      21100000

یادت بخیر خواستگار کوچولو....

چند سال پیش یکی از همکارا که تو تولید یه برنامه باهم همکاری داشتیم خواستگارم شده بود. چقدم سمج بود طفلی. اما من هیچوقت باورش نکردم. ابراز علاقه هاش رو دوس داشتم حتی نوع خواستگاری ش رو . 

 وقتی برای اولین بار رک و پوس کنده حرفشو زد داشت کنار میزم با پرینتر ور می رفت ، سرشو پایین انداخته بود... 

 همونجا بهش گفتم من همچین حرفی رو کلاً قبول ندارم و اصلاً بهش فکر هم نمی کنم . اصلاً هم خجالت نکشیدم. چون به چشم یه خواستگار نمی دیدمش . 

 از بس بچه چِغری بود .... شمام بودین باور نمی کردین. حدود 7 سالی ازم کوچیکتر بود. وقتی جدی تر گفت به همکارم که مسئول هردومون بود غُر زدم که آقای ... کار نمی کنه همش دنبال اذیت کردنه ! اگه فردا کارا موند ، نگین پیگیر نشدی هااااااااااااااا . وقتی مسئولمون ازش علت رو جویا شده بود و پرسیده بود که چرا خانوم ... رو اذیت می کنی ، باز چیکار کردی از دستت شاکی بود.... بی واهمه گفته بود ازش خواستگاری کردم......... 

برام غیر قابل قبول بود و می گفتم قطعاً می خواد خودشو مطرح کنه .... یا توجه منو به عنوان یه مسئول مستقیم منظم و تا حدودی سخت گیر جلب خودش کنه. هنوزم نظرم همینه. تقریباٌ بیست ساله بود . وصله هم نبودیم. یعنی اولش اون حرووم میشد و بعدها هم من ... 

امروز همون مسئولمون می گفت فلانی رو دیدم.... خانووم ... دوستت داشت هااااااااااا.  

گفتم نخیر اینطور نبود .... اصلا ٌ همچین چیزی از نظر من منطقی و درست نبود.... 

بعد که تنها شدم یه عالمه خاطره برام زنده شد ، خاطره بچه بازیهاش ... باهوشی ش تو کار و ایضاً بازیگوشی هاش .... چقد منو حرص می داد... هوش و استعدادش رو واقعاً قبول داشتم... چقد هواشو داشتم حقش پامال نشه ... چقد تشویقش کردم بره ادامه تحصیل بده .... و پذیرفت. الان مهندسی شده برا خودش.... 

 یه جورایی دلم خواست بهش اس ام اس بدم ... یاد اون روزا برام زنده شه بود.... بعد منصرف شدم همینجوری شاید.... گفتم بهتره فقط یاد اون تو ذهن من زنده شه تا یاد من تو ذهن اون....   

یادت بخیر .... 

۱۴۱۴۱ .....

* امروز یکی از همکارا ازم خواست سوابق بیمه ش رو بررسی کنم و ببینم تاریخ بازنشستگی ش حدودا کی هستش..... میگه خانوم... من ۱۳۶۴ اومدم سرکار ٬ پس اقل کم باید ۱۳۹۴ بازنشست شم  ٬‌الان که نباید وقتش شده باشه.... چون من از تبصره و .... مربوط به مشاغل سخت و زیان آور هم استفاده نکردم .... 

 بعد از اینکه کارش رو راه انداختم داشتم به تاریخ بازنشستگی خودم فک می کردم ٬ اگه با همین روال کار کنم و سابقه بیمه ای داشته باشم سال ۱۴۱۴ بازنشست می شم . چه سال خوکشلی....Painter اووووووووووووه ٬ یه قرن دیگه.......... تا اون موقع کی مرده کی زنده..... از کجا معلوم با این اوضاع کار و این امنیت کاری و این شرایط مشنگی اینجانب به کار تا اونجا دووم بیارم..... فک کن ۱۴۱۴.......... خیلیه هاااااااااااااااااااااا.  

 * بعد از مدتها فرصت شد یه دستی به سر و گوش این قالب بکشمGirl Power هرچند اونی که دوس داشتم نشد  ولی خب گمونم از قبلیه خیلی بهتره. نظر شما چیه بچه ها؟  

* زورم نرسید این زبل خان رو از اینجا بردارم و یه چیز متناسب با قالب جدید بذارم اگه راهکار سراغ دارید بسم ا... اگرنه به بزرگواری خودتون لوس بازی هاشو تحمل کنید.