نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

این روزها .........

این روزها .........

این روزا یه کم اوضاع قاراشمیشی دارم . این روزا که چه عرض کنم این سالها!!! یه جورایی قربونش برم خدا انگاری نشسته اون بالا فقط و فقط نگا می کنه و غر غرهامو میشنوه ولی حتی یه پوزخندم نمی زنه . اصلاً هیچی به هیچی . هیچی نمی گه بهم. هرچی ازش می خوام مخصوصاً یه مساله ای رو .... حتی نمیگه تو کیییییی هستی !!! یادم نمیاد تو رو هم من خلق کرده باشم ، ولی همین خدا جونم هااااااااا قربونش برم یه موقع هایی آنچنان غافلگیرم می کنه که میگم خدایا غلط کردم گفتم منو یادت رفته . ذره ذره حرکات و حرفام رو می شنوی ولی خب خودت هیچی نمی گی و لابد مصلحتی به کارمه!!! ولی من از همین تریبون مجدداً اعلام می کنم " آخه قربونت برم خدا جونم ، منم یه حد و اندازه ای صبر دارم ، خودت که می دونی  ولی بازم صبر !!! دعوا که نداریم مث همیشه ما باید صبر کنیم و صبر هم می کنیم . راه دیگه ای هم نیست . بهترین راه همونیه که تو برامون در نظر داری . همیشه هم اگه خلافش رو عمل کردیم عین چی پشیمون شدیم.  چون تویی که بر همه امور آگاهی پس ماهم مث بچه های خوب همین کارو می کنیم اما صبرش هم از خودت!! اما پیش تر از صبرش تعجیل در صلاحمون هم از خودت که تو دانا و توانایی" 

قبلاْ زیاد جزع و فزع می کردم اشک می ریختم و  آه می کشیدم!!! اما یه مدت بعد فقط تو یه مایه هایی مث غرغر بودم  اما حالا بیشتر سکوته و سکوت........... سعی می کنم اهمیت ندم نبینمش تا کمتر اذیت شم. سکوت و سکوت و سکوت اما دلم چی.......

قبلاْ دوس داشتم حرف بزنم و با یکی درد و دل کنم اما حالا دوس ندارم این کارو بکنم چون هیچ فایده ای ازش ندیدم. ترجیح می دم صحبتی ازش نداشته باشم تا یه کم فراموشش کنم. نمی دونم شاید الان که این مطلب رو می نویسم این حس رو دارم ولی وقتی یه مساله ای رو طولانی مدت تحمل می کنی موضوع واست فرسایشی میشه.  

دنبال راه حل هم بودم و تا مرحله خیلی خوبی هم جلو بردمش اما انگاری خدا خودش نخواسته و در لحظات آخر همه چی کنسل شده!!! واسه همین هم هست که سعی می کنم لااقل واسه یه مدت و تا اونجا که روحیه م بهم اجازه میده سکوت کنم . بقول یکی از دوستای عزیزم که می گفت: در سختترین لحظات زندگی سکوت کن شاید خدا حرفی برای گفتن دارد

حتی افتتاح این وبلاگ هم واسه همین بوده تا خودمو به بیخیالی بزنم و بیشتر بتونم تحمل کنم و سکوت ..... شاید بشه با همدلی دوستای خوبی که باهاشون آشنا میشم بتونم امید بگیرم و بازم ادامه بدم اما انگاری این در هم در فرج واسم نشده... حداقل این مدت نبوده . هر روز و هر باری که به اینترنت مراجعه می کنم دست کم ۴۰ بار در روز به امید دیدن نظرات دوستام میام اینجا و مدیریت وبلاگمو باز می کنم اما دریغ از یه کامنت. چه خیال خامی!!  

دلم گرفته .......... بد جور..... همش خودمو می زنم به بیخیالی و روی خندون و مهربون به همه نشون می دم . ولی شنیدین میگن اونی که گریه میکنه یه درد داره و اونی که می خنده هزار هزار.... هی به دوستام و کسایی که حس می کنم مساله ای دارن امید می دم و تلاش می کنم بتونم یار خاطری براشون باشم تا بتونن جلو برن  اما کسی باهام اینطوری نیست . همش گوش شنوای مسائل دوستانمم اما سنگ صبوری ندارم......... اینا مهم نیست و من خودم دوس دارم که تا اونجا که ازم برمیاد به دیگران کمک کنم اما خودم هم از بی همراهی خسته میشم. خب منم یه آدمم  مثلاْ ها ..... چه خوبه که به هم کمک کنیم . کمک هم که همیشه نقدی و مادی نیست .

نظرات 9 + ارسال نظر
بهار شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 13:55 http://sana1359.parsiblog.com

سلام خانوم خانوما . بابا تو کی وقت کردی این قدر بنویسی !!!! من چقدر عقب موندم . خیلی قشنگ می نویسی . حیف که خیلی وقتم آزاد نیست والا کلی با هم می تونستیم بحرفیم . شرمندم بهار جان که تنهات گذاشتم . تو دوست خیلی خوبی هستی . اگه منو لایق بدونی افتخار می کنم سنگ صبورت باشم بخصوص که از نظر سن و سال هم با هم مچ هستیم و البته از نظر روحیات هم چنین احساسی بهت دارم . کاش می تونستم بیشتر باهات آشنا و رفیق بشم . اس ام اسی رو بدجور پایه ام . ولی این مدت از نظر نتی خیلی نمی تونم بیام چون اصلا خونه نیستم . بخدا الان هم دارم از بیمارستان می نویسم . قراره تا ۸ شب هم اینجا باشم . بعدم که یا خونه مامان خودم یا ماما بابک و بعد هم دیگه دور از جون شما جنازه هامون می رسه خونه .
اینجا هم که الانه که دکتر بیاد و هزار تا متلک بارم کنه که پای نت چه می کنی ؟؟؟؟؟!!!!
خلاصه که خیلی فعلا گرفتارم . دعا کن سرم یه کم خلوت شه منم واسه تو دعا می کنم .
ندیده خیلی ازت خوشم میاد امیدوارم فرصتی بشه بتونیم ببینیم همدیگه رو .
اگه خواستی منو سنگ صبورت بدون . تا حالا مشاور بدی نبودم البته به غیر از برای خودم . دوست داشتی با کمال میل منتظرت هستم .
قربان تو ......

سلام بهار جونم از خدا که بنهون نیست از شما چه بهنون این مدت خیلی خواستم باهات درد دل کنم ولی می دونم خیلی سرت شلوغه و درگیر مسائل اوایل ازدواجتی.... دوست خوب منی و خیلی دوستت دارم اینو از صمیم قلبم میگم اما مسائل من که فعلا همیشگیه باشه هروقت سرت خلوت شد
قربانت
بوووووووووووووووووووووس

مهتاب شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 14:04 http://zendegimahtab.blogfa.com/

یه جایی یه دعا خوند که یه قسمتش این بود:
خداوندا یاریم کن به جای تسلی خواهی تسلی دهم و به جای درک شدن درک کنم

سلام مهتاب جونم. می بینی دنیای ما رو. .... شما می دونید که تلاش تون واسه حل مسائل تون جای دوری نمیره و واسه زندگی تونه.
اخیرا حس می کنم تو یه بعدی از زندگیم رو به جلو نیستم و دارم درجا میزنم
دعا کن برام
بوووووووووووووس

زینت سادات جعفری شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 15:27 http://nabze-abi.blogfa.com

سلام بهار جان ...

شرمنده دیر شد ...

خوبی؟!

تو هم قم بودی آره؟!

پستات خوشگلن ... دوستشان میداریم ...

فقط اینکه بنظر من سکوت خدا در برابر خواهش ها و گریه ها و حتی اعمال ما محیرالعقول ترین بخش خلقت خداس!
تو فک کن! مثلا اگه یکی رو خیییییییلی دوس داشته باشی نه گریه شو میتونی ببینی نه کار بدشو نه ناله هاشو اما خدا بااینکه بیش از ما و بقیه ای که دوستمون دارن نگرانمونه تو سکوتش دستمونو میگیره ... میذاره خیلی خوب قدر لحظه های آروم زندگی رو بدونیم ...
خدا حیییییییلی خوب راه تربیتو بلده ... اگه ما بذاریم!

سلام عزیزم
ممنون که بهم لطف داری.... خداست دیگه چیکار میشه کرد. دعام کنم بتونم دووم بیارم

من و هسملی یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:27 http://manohasmali.blogfa.com

نمی دونم چی بگم ولی حتماً حکمتی داره گلم، شاید خیر و عافیتت در این نیست

نمی دونم جوجو جونم بدجور این روزا دارم حرص می خورم نمی دونم چیکار کنم که بعدا بشیمون نشم کمکم کنید دوستای گلم

ستاره آسمان یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:58 http://son56.persianblog.ir/

اوه می بینم تو هم با خودت و خدات و تنهایی هات در گیری و در آخر هم بدون گرفتم جواب و نتیجه ای جدید بر می گردی به سر جای اولت و صبر کردن !

یک روزی یک جایی یه کسی یه چیزی صبر داشته باش

گلم خسته ام بدجوررررررررررررررر. می ترسم قدم از قدم بردارم چه مثبت چه منفی . همش خودمو می زنم به بیخیالی انگاری بخوای صورت مساله رو باک کنی

بازیگوش دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:44 http://bazigooshi7.persianblog.ir/

این روزا مطمئن باش موندنی نیست گلمممم
باور کن میفهمم میگی خنده من از گریه غم انگیزتر است !
اما امیدددد فقط امید اونم فققط به خدا

میگذره خانومی

میگذره اما می ترسم منم بگذرونه و تصمیم اشتباهی بگیرم خدای ناکرده!!!! برام دعا کنید

بهار دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 13:45 http://sana1359.parsiblog.com

سلام عزیزم . این چه حرفیه که زدی ؟!!!!! من واسه دوستام همیشه و همیشه وقت دارم بخصوص تو که دیگه حسابت جداست . منتظرت هستم واسه حرف زدن و درددل کردن عزیزم .
به به می بینم که زینت جان هم اینجا هستند . سلام علیکم یا الله . ان الله مع الصابرین .
ببین بهار جان چه دوستای خوبی داریم .
ولی خارج از شوخی بیا با هم حرف بزنیم . نتی رو قول نمیدم ولی اس ام اسی و تلی همه جوره در خدمتیم .
قربان تو

قربونت بهار جونم زینب خانووم هم خیلی بهم لطف دارن . چشم حتما مزاحمت میشم عزیزم

خانوم کوچولو دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 14:58 http://zendegi-man.blogfa.com

راستش نمی دونم چی بگم... خدا بهترین ها رو میخواد واسه بنده هاش .حتما حکمتی هست .... منم بعضی وقتا شده که فکر کردم خدا منو فراموش کرده ...اما همیشه یه جوری خدا بهم ثابت کرده که من چه قد ناشکرم ....
شما ایشالا هر چی به صلاحته واست رقم میخوره.

ممنونم گلم . درسته اعتراف می کنم که ناشکری ها و کم طاقتی ها از ماست ولی خب امیدوارم صبرشم خودش بده بهمون

دختر سر به هوا دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 15:37 http://toranj89.persianblog.ir

سلام عزیزم،چقدر تو مثل منی!!منم از جزع و فزع به سکوت رسیدم؛
این جمله ای که با سبز نوشته بودی خیلی قشنگ بود
میدونی خدا واقعا صبرش زیاده اینقدر تازگی بش غر میزنم که خودمم اعصابم خورد میشه!!
امیدوارم هر چه زودتر به مرادت برسی؛امیدمون نباید قطع بشه

ممنون عزیزم بووووووووووووووس

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد