نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

جفت و جور کاریهای آن تایم.....

دیروز و پریروز بارندگی رو که داشتید.... برف و بارون شدید که اونم تو ارتفاعات بیشتر از مقدار معمولش بود.  فک کن ! یک عدد دانشجوی خسته و خیس به دنبال این اساتید محترم می دویدم تا امضای تأیید یکی از مقاله های حاصل پایان نامه م رو بگیرم.....  

بچه هایی که این مقطع رو گذروندند می دونن چندان نیازی به این مخسره بازیها ( همون مسخره بازیها ) نیست. اونوقت این رئیس محترم دانشکده ما که خودشون سردبیر مجله پژوهشی هم تشریف دارن، از آنجایی که سنی هم ازشون گذشته و پدر علم.... در ایران خوانده میشن ، ویرشون گرفته که به این مقاله های دانشجویی گیرهای شابدلعظیمی بِدن. ما که گذاشتیمش به حساب اینکه سنی ازشون گذشته و بچه گانه برخورد می کنن!!!Whoop De Doo نمی دونم متوجه منظورم هستین یا نه ؟ شاید دیده باشین بعضی ها وقتی پا به سن می ذارن خیلی رفتارهاشون عجیب میشه. بزرگن ولی بچه گانه.... نمی دونم چی بگم . این دکتر ما هم از اون دسته هستن. یعنی الان تقریباً 5 ماهه من ( و ایضاً بقیه همکلاسی ها که دفاع کردیم ) حسرت به دلم مونده لااقل اگه ایراد میگیره یه ایراد منطقی و علمی به کارم بگیره....smile смайлики смайлы هر دفعه که از دانشگاه زنگ می زنن می رم می بینم ، به به.... دوباره یه نقطه رو خط زده که حذف بشه و جالب هم اینجاست که دفعه قبل ترش خودشون افاضه فیض فرمودن که اینجا یه نقطه اضافه شود ..... و حالا خودشون به همون نقطه همایونی گیر دادن که حذف شود. خلاصه اینکه 5 ماهه جاتون خالی با دُکی جون داریم نقطه بازی می کنیم ولی خدا وکیلی ش دیگه اعصابم خط خطی شده هااااا .... شیطا ن رجیم می فرماهند برم قید این نمره مقاله پایان نامه رو بزنم بگم اصلاً نمی خوااااااااااااام ها.... اَخمَخ..... .خدا به داد مرحله داوری و .... برسه!!!  

تو اون بارندگی شدید دیروز من که موفق شده بودم بالاخره این اساتید گرام رو تو یه هفته و روزهای نزدیک به هم ، تهران گیر بیارمشون از شرق به غرب و از شمال به جنوبth_running1.gif تشریف فرما شده و امضاهای ناقابلی رو جمع می کردم تا بلکه قبل از تعطیلی ها کارام راه بیفته و فرصت معین شده  از دست نره!!! خیر سرم دو سه ماه جلوتر کارامو انجام داده بودم که قبل از دفاعم مقاله ها آماده باشه ... غافل از اینکه این.....

بگذریم از خستگی ، که شب وقتی رفتم خونه آبجی خانومی دقیقاً شهید شدم و اصلاً حوصله مهمون بازی رم نداشتم. صاف رفتم تو رختخواب و تا صبح  تجدید قوا فرمودم . کفشهای پولادین رو هم دادم واکس زدن تا برای روز بعد آماده شه !!!

از اونجایی که من شاغل می باشیَم مجبور بودم مث فرفره همه کارای شخصی تلنبار شده این مدت رو هم انجام بدم تا نیازی به مرخصی مجدد و ... برای انجامشون نداشته باشم. یعنی دیدن داشتم دیروزااااااااااا....

در پی انجام امور مختلفه مرتبط با تهرانمان ، سری هم به بازار رایانه زده و دلی از عزا درآوردیمان.... تا بالاخره پس از مدتها تمنای دِل ، بتوانیم لپ تاپ درخواستی را هم بخریم... جاتون خالی خسته خسته تو این پاساژ می چرخیدم ، لیست قیمتها و مشخصات فنی رو می گرفتم و با هم مقایسه می کردم تا متناسب با اونی که در نظر داشتم و مورد نیازم بود بتونم خرید کنم. مَدیونید اگه فک کنید فقط مشغول خرید لپ تاپ بودم و تنها فکرو مشغله م انتخاب نوع جنس مورد نیازم بود و مجبور نبودم مُدام برای کارای دیگه م پیگیری تلفنی و ... داشته باشم... حالا خدا رو شکر از مدتها پیش کلی بررسی کرده بودم و حدوداً می دونستم تو چه محدوده مدل و مشخصات فنی باید بگردم. ولی چه خوب که قیمتها حدود 300 تومان از یک ماه پیش که فرصت نکردم خرید کنم پایین تر اومده بود و از این بابت یکی به نفع جیب همایونی نخ نما شده م بودش.dance3.gif و بالاخره خریدمشششششششششششششش.....  

امیدوارم همونی باشه که لازمش دارم . چرخش واسم بچرخه  و یار غارم بشه.FlowerFlower

خیلی وقت بود که لازم داشتم ولی وقت نمیشد برم سراغش یام اینکه موارد با اولویت بالاتر پیش می اومد واسم . خلاصه اینکه  دیروز فقط در حال بدو بدو بودم و وقتی رسیدم خونه حتی یادم نبود که ناهار نخوردم چه برسه به شام...تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید تا رسیدم خونه از شدت خستگی راه و دوندگی های این دو روز گذشته  بیهوش شدم  تا صبح که به سلامتی خواب موندممممممممم و دیر رسیدم سرکار....

ادامه برنامه در پستهای بعدی ........Clown

تا بعد

خوشدون باشِد ....

نظرات 6 + ارسال نظر
زینت سادات جعفری چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:53 http://nabze-abi.blogfa.com

سلام ...

به به ... حسابی سرت شلوغ بوده ها ...

من شیرینی میخواااااااااام ... هم برا امضاهایی که بالاخره گرفتی هم برا لپ تاپ ... گفته باشم!

دلمان بسی تنگولیده برات!

راستی حضوری اون سوالو پرسیدم ... گفتن چنین موردی نداریم:دی ... کلللللی هم گفتن الآن ضایع شدید؟! منم گفتم خودد ضایع شدی

بوووس

میگماااااا خیلی هم دلشون بخواد اون مورد باشه.........بچه بروهاااااا....
قربانت

نیلوفر چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:18 http://Nilo0ofar.mihanblog.com

به به لپ تاپت مبارکه حالا چه مدلی گرفتی؟!
راستی چقده دردسر داره این پایان نامه!!!؟
امیدوارم زودتر این تلاش هات نتیجه بده
پیشاپیش عیدتم مبارک

ممنون عزیزم. سلامت باشی. آره بابا جیگر ما رو خون کردن این ننرهاااااااااا

ستاره آسمان چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:34 http://khatere88.persianblog.ir/

اشکال نداره بارون جون این آخر سالی هر کسی دنبال یک کسی یا چیز ی می دوه برای همینه که بهمن و اسفند خیلی پر هیجان و همراه با خستگی هستش !

بهار چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 13:01

سلام عزیزم . خوبی ؟ پس اول از هر چیزی باید بگم خسته نباشید . خدا قوت .
ولی خوب اگر چه خستگی داره ولی لذتم داره . حالا بهرحال خوشحالم که موفق شدی و لپ تاپتم مبارک .
موفق باشی
فعلا تا بعد ......

قربانت عزیزم ممنون اگه اون دکتر دیوونه اس که امروز دوباره بهم زنگ زدن بیا ببر یه نقطه کم کن . الان فقط دلم میخواد سرمو بکوبم به دیوار از دست این منگل

amir چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 13:47

سلام
امیدوارم خوب و خوش باشین
این روزها هم میگذره
خیلی زیبا مینویسین
رشتتون رو نگفتین چیه و کدوم دانشگاه
کدوم شهرین
در هر صورت براتون آرزوی موفقیت دارم
من همیشه و زود زود میخونم آپتون رو

ممنونم. این لطفتون رو می رسونه. از اینکه بهم سر می زنید و نظر می دید خوشحال میشم

آبانه چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 16:59 http://abaneh.blogfa.com/

مبارک لپتاپت باشه خانم گلی

ممنونم عزیزم بووووووووووووووووووووووس ایشاله لب تاب عروسییییییییییم مادر

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد