نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

درختکاری و دم عید و امتحانات رنگارنگ

*دیروز جاتون خالی درختکاری فرمودیم اداره مون.... البت اینجانب تماشاچی بیدم ....و در انتها دو اصله نهال از جنس اقاقیا و زیتون جایزه تماشاچی بودنم بردم خونه که تقدیم آبجی خانوم شد بدلیل اینکه باغچه خودمون دیگه جا نداره... 

درختکاری دوست می داریم به شدت.... اسلام هم که حسابی به درختکاری و مراقبت از گیاهان سفارش کرده . مثلا یه جایی پیامبر (ص) می فرمایند هرکسی درختی بکاره و از اون مراقبت کنه تا بزرگ شه و به میوه دهی برسه به اندازه هر میوه اون درخت براش حسنه می نویسن 

منبعشم رادیو معارف صبح می گفت 

خلاصه که دوستان درخت بکارین تا بماند یادگاری و هوایتان تازه شود 

*‌جاتون خالی دم عید و امتحان یه دوره آموزشی ضمن خدمت کم داشتیم که گذاشتن وسط کاسه مون و داریم فیض می بریم اساسی ... کل زندگی رو بخاطرش تهطیل فرمودیم رفته.... 

* جمعه بازم امتحان دارم و ایضا جمعه بعدش .... نمی دونم پس کی من باید به کارای خودم و خونه و ... برسم کی عیدی بخرم واسه خودم و خانواده گرام و.... حالا خدا خیر بده این خواهری رو که جو این آخرین روزهای خانه پدری حسابی گرفته تش و مث افش افتاده به جون خونه و داره تمیز کاری می کنه همون خواهر گرامی که هر سال می کشتیش هم به کارای تقسیم شده دیگرون دست نمی زد که هیچ انقده غر می زد تا همگی به وظایف خودشون عمل کنن.... می بینین اینا از اعجازهای زیرپوستی ازدباجه حالا هی نرین شوور کنین... بذارین خونه تون چرکول بمونه اصلا.... 

*پریروز سر یه موضوعی شدیدا عصبانی شده بودم خواهر بزرگه میگه بهار تو مث این کارتونا هستن ازشون رعد و برق درمیاد اگه حتی انگشتت هم بهشون بخوره دقیقا پودر میشی و می ریزی زمین ؛ اون ریختی قاط می زنی ....   

* سر کلاس ضمن خدمت و به جهت تنفس و رفع خستگی یه تست روانشناسی ارائه شد. به این نتیجه رسیدیم که دوست داریم آدم بدرد نخور از نوع خودخواه و خودپسند و ... باشیم هر چند مجبوری دیگه آدم عشقول احساسی و مهربون و گلی می باشیم....

* ‌الباقی شکر خدا بابت همین شلوغی و تراکم حتی که نمی ذاره فکر و خیال کنم .... می دونین که اینجانب رسما جنبه بیکاری و خلوتی سر و این قسم حرفا رو ندارم . 

جهازبرون

امروز جهاز برون آبجی خانومیه....  

دیشب جاتون خالی همه دخترای فامیل رو جمع کردیم و نشستیم به قلب کشیدن و برش های تزئینی جهیزیه و چیدمان و .... 

با وجود اینکه هم من و هم آبجی سر دوره آموزشی مون بودیم که این روزا یهویی گذاشتن وسط سفره مون و پاک از زندگی و روال روزمره ش انداختنمون و بعدشم رفتیم واسه خرید حوالی کلاس مون که نزدیک یکی از مراکز خرید خوب شهرمونه و به همین دلیل دیر رسیدیم ولی خب تونستیم به کارا برسیم و تا حدودی جمع و جورش کنیم. 

قضای روزگار بالاخره منم یه کفش خوجل موجل پسندیده و خرید کردم که فقط امیدوارم اذیتم نکنه تو مغازه یه کفش جفت کفشایی که پرین واسه خودش دوخته بود هم داشت که با دیدنش حسابی خنده م گرفت. باید همونو می خریدم

و من ....

باید برم مث پرین واسه خودم کفش بدوزم ..... 

در راستای گذر از آزمون جمعه نیس که خیلی هم تلاش فرموده بودم با خودم قرار گذاشتم جهت تشکرات ویژه از خودم و برای ساپورت مراسمات پیش روی آبجی خانومی و ایام عید و .... برم کفش و ... بخرم  

واه واه واه چه خبره....و هرچی مدلای چرت و پرت و جنس های آت آشغاله ریختن تو مغازه ها و دارن می فروشن به قیمت خون پدران محترمشون ..... ینی اون بدبخ ها هم مقصر نیستناااااااااا ولی خب دیگه چی بگم .... همینجوری چرخیدم تو مراکز خرید شهر و دست از پا درازتر و غرغر کنان برگشتم خونه..... تو راه با خودم میگم برم مث پرین خودم واسه خودم کفش بدوزم سنگین ترم .... اونم با این پای من که جنبه جنس معمولو رو نداره و فرتی کج کوله میشه ... مدلها هم که همه پنجه باریک و براق و جنگول پنگولی .... اه اه اه کلا ناامید شدم از خرید کفش مناسب 

در مورد راهنمایی های خوب و دوستانه تون بابت پست قبلی بینهایت ممنونم باید بگم ظاهراْ‌ باید از گوشه جگر بکشم و بذارم تا شاید بعدها شرایط بهتر شه. با این اوصاف که البته تا حدودی هم  می دونستم باید سرمایه گذاری های روحی دیگه رو برای خودم پیش بینی کنم و سعی کنم بیشتر با خودم کنار بیام تا بتونم اوضاع حاضر رو تحمل کنم.  

القصه که فعلا چاره نیست بجز تحمل و بیخیال کنون .... 

یه عالمه کار دارم که خیلی هاش منوط به تصمیم خواهری و همسرش برای جشنشونه .... موندم چه کنم این دم عیدی.....اوفففففف  

.

داشتم آگهی استخدام شرکت نفت رو می خوندم . لهنتی ها اینجام به تخصص و جنسیتمون نمی خوره . ای کوفت بشید با این شرایط خاص و .... 

.  

هر چی بیشتر پیش می ره بیشتر تشویق میشم واسه ادامه تحصیل .... فقط می مونه شرایط بعد فشارهای حاضر که نمی دونم اون موقع تنبلی ُ‌اولویت بندی ُ امروز فردا کردنها و.... اجازه می ده برنامه ریزی بلند مدت داشته باشم و اجراش کنم یا نه.... 

توکل بر خدا  

بقول یکی از اساتید محترم که می فرمایند: همه موجودات در شرایط کشش رشد می کنن بجز انسان که در شرایط فشارش رشد می کنه ....

فردای من

سلام دوستان 

امروز سالروز وفات حضرت معصومه (س) هستش. صبح از لحظه ای که چشمم به گنبد طلایی و پرچم سیاهش افتاد یاد خیلی هاتون بودم مخصوصا توتی خانم .... 

 فردا امتحان سختی دارم دعا کنید از پسش بربیام هرچند آخر عاقبت نا معلومی داره ولی لااقلیش اینه که می گم خب توان علمیش رو داشتم واسه بقیه اش هم خدا کریمه . نمی تونم بگم واسش آمادگی دارم ولی خب به پای یه جوجه کارمند پرمشغله درب داغون فقیر تلاش خودمو کردم حالا هرقدرم میخواد کم باشه واسه من تخم شیش زرده بوده ...  

خوشم میاد از خودم که عینهو گربه ای که دستش به گوشت نمی رسه با خودم میگم عب نداره عوضش دفعه بعد اینکارو می کنم اون کارو می کنم ولی باز می دونم که همینی م که هستم و از همین تریبون مراتب زر مفت زنی خودم رو درخصوص جبران مافات اعلام می کنم. 

بچه ها یه فکرایی تو کله مه که یه جورایی خطرناکه واسه من در این اوضاع قشنگ ولی خب خسته م دیگه حس و حالش رو ندارم بی عدالتی رو ببینم و زورم نرسه عوضش کنم. راستش تو کله مه استعفامو بنویسم. به نظرتون درسته آیا؟

 با خودم میگم  وقتی ببرم کامل از اینجا شاید شرایط بهتری داشته باشم مجبور شم برم بگردم دنبال کار بهتر.... به درسم برسم به تفریح استراحت و روحیه م برسم ولی از طرفی هم میگم می برم از بیکاری و فشار اقتصادی ... بدتر روحیه م به هم می ریزه.... نمی دونم چیکار کنم خیلی وقته این فکر تو کله م داره می چرخه ولی بهش اجازه قد علم کردن نمی دم ینی جراتش رو ندارم . اگه باهام همفکری کنید ممنون میشم هر سوالی هم بود بپرسید مفصل میگم دلایلمو ولی خب اصراری هم ندارم فقط دنبال یه راهکار مناسبم.... 

 لطفا کمک... فقط خواهشا نگید از سر سیری دله و .... از بیرون خبر نداری و .... جای ما بودی چی ؟ چون خبر دارم میگم. اصلا حس می کنم دارم مرد میشم. درسته به جبر اینجام .... منافعی هم برام داره ولی خب خسته کننده س برام . یه جورایی با اومدن مدیر جدید و عوض نشدن وضعیت قبلی دیگه امیدی بهش ندارم دقیقا خر همون خره فقط پالون عوض شده .... شرایط و برخی موارد مرتبط با خصیصه های اخلاقی مدیر قبلی و آرامش بعد رفتن ایشون خیلی خیلی عالی شده ولی مسائلی مثل وضع معیشت پرسنل و ... همون همونه و بوی بهبود ز اوضاع جهان نمیاد .... نمی دونم واقعا چمه .... شما دوستای خوب کمکم کنید نظراتون برام مهم و دلگرم کننده س لطفا تنهام نذارین.

امروز بعد مدتها خود در گیری و پلاسیدگی و ناراحتی و دمغی خوب خوبم شکر خدا ..... کاشکی همیشگی و پایدار باشن این حس ها....

این رو زها هر روزم تقریبا داره مث دیروز می گذره. اونقدری که در توان و همتم بوده و از عهده ش بر می اومدم تلاش کردم ٬ دیگه نتیجه با خداست. ان شالله تصمیم دارم از اول هفته بعدی یه ذره بیخیال شم و به خودم برسم گور بابای محترم هر چی موند و میشه براش وقت گذاشت.... 

ولی کاشکی بشه نتیجه بده تلاشها .... هرچند کم بوده و دیر ولی خب آق خدا تو بخوای میشه هاااااااااا 

بچه ها لطفا منو تو دعاها و طلب خیرهاتون فراموش نکنید

ما میگیم خر نمی خواییم ....

بقول بچه های بهمن ۵۷ که می گفتن ما میگیم خر نمی خواییم پالون خر عوض میشه هاااااااااااا داستان اداره ما هم همونه....  

خلاصه ش که خر همون خره فقط پالونش عوض شده 

آه که دیگه خسته مون کردن

من و آفتاب و میهایم ...

سلام دوستان خوبین؟ 

دیروز رو خواسته نخواسته یه استراحت اساسی کردم. صبح اول وقت به عادت هر روز خوابم نمی برد بعد نماز.... حالا جمعه و تهطیل از خوشحالی یه روز خلوت حسابی می خوابیدماااااااااا ولی دیروز هر کار می کردم خوابم نمی اومد دل و دماغ پاشدن و بیرون زدن رو هم نداشتم. با خودم می گفتم اگه راس می گی و خیلی دلت می سوزه پا شو بشین تو خونه کارت رو انجام بده! دیگه چه کاریه بکشی بری تا اونجا و ...  

خلاصه که از این توجیهات تنبلچه ای دیگه... این شد که خوابوندیم خودمونو ..... وقتی پاشدم ساعت ۹ بود. بیخیال بیخیال صبونه رو خوردم و رفتم یه دوش حسابی گرفتم و بعدم ابروانمو صفا داده و موهامو زیر آفتاب خشک کردم .  

واقعا حس می کردم به دونه دونه این کارا نیاز روحی دارم. داشتم می پکیدم خب .... اگه بدونید چه حس بدیه منع نیازهای درون .... از صبح کله سحر تا بوق سگ این موهای من زیر مقنعه کپک می زنه خب ... از قیافه آدمیزادی و زن بودن که خیلی وقته خارج شدیم.... 

 جاتون خالی دم راه پله ها وسط حیاط وایساده بودم هی موهامو تاب میدادم و شونه میکشیدم ....آی حال می داد.... شانس من دیروز هوا خیلی خوب بود . دیگه زمستون اینجا رسما تموم شده است و لباسای تابستونی دارن میان رو کار....  

بعد کلی ور رفتن با سر و شکل خودم اومدم نمازمو خوندم و نشستم پای کار مثلاْ .... عمرا حوصله ش رو نداشتم فقط بابت اینکه عذاب وجدان نگیرم بود که بعدا خود خوری نکنم  ؛ وقتت رو ریختی تو جوب رفت و ... 

 در همین حین و بین بودم که خواهری زنگ زد دارم می رم خرید. فسقولها رو بیارم بذارم اونجا؟‌ ما هم که خب کور از خدا چی میخواد ؟ یه جفت چشم بینا.... دیگه تا غروب هم با اونا بازی کردیم و بعد هم شام گذاشتن و دیدن خریدهای خواهران و فیلمهای تلویزیون و  .... 

جای همگی خالی  لذتی نصفه نیمه بردیم از جمعه مان.... آخ که اون کتابای کوفتی هم نبودن دیگه تکمیل تکمیل می شد عیشمان.... 

به امید دو سه هفته آتی که خلوتنگ تر شویم و استراحتی مبسوط نموده و به خودمان هم فحش ندهیم که پاشو برو به کارت برس تنبل خان

آقای زون

سلام بچه ها 

خوبین؟ 

کسی میدونه کرم حلزون و محصولات جانبی ش تا چه حد تاثیر گذاره؟ مخصوصا برای رفع لک و ... 

ممنون میشم اگه تجربه ای دارید راهنمایی م کنید 

منتظرم

بانوی کرامت

امروز ٬ ۲۳ ربیع الاول سالروز ورود حضرت معصومه سلام الله علیه به قم هستش.....  

 قدم رو چشمای اهل قم گذاشتی خانم....  

.

جاتون خالی چه جشنیه امروز.... تمام مسیر ورود تا استقرارشون مث هر سال با مراسمی ویژه با حضور مردم گلباران میشه و جشن ٬ هلهله و شادیه.... انگار همین الان دارن تشریف میارن.