نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

من و آفتاب و میهایم ...

سلام دوستان خوبین؟ 

دیروز رو خواسته نخواسته یه استراحت اساسی کردم. صبح اول وقت به عادت هر روز خوابم نمی برد بعد نماز.... حالا جمعه و تهطیل از خوشحالی یه روز خلوت حسابی می خوابیدماااااااااا ولی دیروز هر کار می کردم خوابم نمی اومد دل و دماغ پاشدن و بیرون زدن رو هم نداشتم. با خودم می گفتم اگه راس می گی و خیلی دلت می سوزه پا شو بشین تو خونه کارت رو انجام بده! دیگه چه کاریه بکشی بری تا اونجا و ...  

خلاصه که از این توجیهات تنبلچه ای دیگه... این شد که خوابوندیم خودمونو ..... وقتی پاشدم ساعت ۹ بود. بیخیال بیخیال صبونه رو خوردم و رفتم یه دوش حسابی گرفتم و بعدم ابروانمو صفا داده و موهامو زیر آفتاب خشک کردم .  

واقعا حس می کردم به دونه دونه این کارا نیاز روحی دارم. داشتم می پکیدم خب .... اگه بدونید چه حس بدیه منع نیازهای درون .... از صبح کله سحر تا بوق سگ این موهای من زیر مقنعه کپک می زنه خب ... از قیافه آدمیزادی و زن بودن که خیلی وقته خارج شدیم.... 

 جاتون خالی دم راه پله ها وسط حیاط وایساده بودم هی موهامو تاب میدادم و شونه میکشیدم ....آی حال می داد.... شانس من دیروز هوا خیلی خوب بود . دیگه زمستون اینجا رسما تموم شده است و لباسای تابستونی دارن میان رو کار....  

بعد کلی ور رفتن با سر و شکل خودم اومدم نمازمو خوندم و نشستم پای کار مثلاْ .... عمرا حوصله ش رو نداشتم فقط بابت اینکه عذاب وجدان نگیرم بود که بعدا خود خوری نکنم  ؛ وقتت رو ریختی تو جوب رفت و ... 

 در همین حین و بین بودم که خواهری زنگ زد دارم می رم خرید. فسقولها رو بیارم بذارم اونجا؟‌ ما هم که خب کور از خدا چی میخواد ؟ یه جفت چشم بینا.... دیگه تا غروب هم با اونا بازی کردیم و بعد هم شام گذاشتن و دیدن خریدهای خواهران و فیلمهای تلویزیون و  .... 

جای همگی خالی  لذتی نصفه نیمه بردیم از جمعه مان.... آخ که اون کتابای کوفتی هم نبودن دیگه تکمیل تکمیل می شد عیشمان.... 

به امید دو سه هفته آتی که خلوتنگ تر شویم و استراحتی مبسوط نموده و به خودمان هم فحش ندهیم که پاشو برو به کارت برس تنبل خان

نظرات 2 + ارسال نظر
fatima شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 19:55 http://scent4.blogfa.com


خیلی خوبه ..روحیه تون همیشه شاد باشه ایشالله

خوش اومدین
ممنون

بهار یکشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:39 http://sana1359.parsiblog.com/

ای خدا بگم چیکارت کنه بهار که داغ دلمو تازه کردی می دونی چققققققققققققدر دلم این چیزائی رو میخاد که تو گفتی ؟؟؟؟؟؟ یه روز تعطیل خواب راحت تا ساعت 9 ( وانیا ساعت 6 و ربع بیداره بعدم اینقدر لنگ و لغت می زنه و موهامو می کشه تا مثه فنر بشینم و باش بازی کنم یا شیرش بدم ...) بعدش یه دوش حسابی با خیال راحت بدون نگرانی از جیغ کشیدنای بچه وای بعدش سشوار یا رسیدن به خودت . ای خدا یعنی من دوباره چنین روزائی رو می بینم ؟؟؟؟؟
تا می تونی لذت این چیزا رو ببر بهار والا بعدها مثل من فقط حسرتش می مونه واست ...

دیگه خداحافظی کن با این چیزا تا نوجوانی و خانمی وانیا خانم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد