نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

قسطی و کلی .... دلی دلی

دوستای عزیزم سلام 

شرمنده از اینکه یه مدته پیدام نیست..... همون طور که گفتم نتم مشکل دار شده و با پیگیریهایی که انجام دادم علی الظاهر ویروسی چیزی افتاده باشه به جونشششششش .... فعلاْ قراره کارشناسای محترم شاتل افتخار بدن و تشریف بیارن ببینن مشکل از کجاست.... صبح ها که من سر کارم ٬ عصرها هم تا بحال بهمون نوبت بررسی ندادن..... از طرفی هم با این نت قسطی نمیشد عکسی چیزی از سفر براتون آپلود کنم دلمم نمی خواست بمونه واسه بعد چون دیگه لطفی نداره که خب متاسفانه به این ترتیب پیش رفت. دیگه طاقتم واسه نوشتن و اینجا اومدن طاق شد..... 

 جونم براتون بگه که این مدته بعد از سفر پیگیر کارای عقب افتاده م شدم علی الخصوص پروژه ای که دستم بود و شونصد بار برگشت زده بودن و دیگه عاصی م کرده بود رو به لطف خدا تموم کردم فقط امیدوارم این سری که رفت دیگه رد شه و برگشت نخوره .....  

از محل کارمم بگم که همچنان آزار اذیت هاشون پابرجاست.... چند روز پیش همکار بزرگ ( بر وزن شیطان بزرگ خوانده شود لفطاٌ ) در پی بهانه جویی هایی واسه اذیت های دوباره ازم خواست زونکنی رو براش ببرم که اقدامات بو دارش در اونجا ثبت هست .... من با وجود اینکه سرم شلوغ بود شصتم خبردار شد و یه سری موارد بودار رو برداشتم و بردم تحویلش دادم با این وجود بازم گشته بود یه گیری پیدا کرده بود که چرا اینو  واسه من ثبت کردی و ..... که القصه سر گله گی وا شد و منم یه مواردی رو بهش گفتم و ..... بد نشد ولی خب ..... حس می کنم یه جورایی شاید بهتر شه اوضاع...... از طرفی هم اون یکی همکار حالا با یه اوصافی که نمی دونم دیگه چی بگم -خیر یا شر- یه سمتی بهم پیشنهاد داده که سرتاسر دردسره و هیچ دید خوبی بهش ندارم و از همون بدو استخدامم دارم می بینم که دنبال کسی هستن که بذارن رو کولش و هرچی شره بریزه سرش و بگن : بفرمااااااااا ..... کی بود کی بود این بود...... علی رغم میل باطنی م باز گفتم باشه تا ببینم چی پیش میاد ولی هنوز قبول نکردم هرچند دارم می بینم که می خوان رو سرم خرابش کنن..... تو خونه هم که مشورت کردم گفتن بهتره قبول نکنی..... بدرد نمی خوره ..... احتمال زیاد صاف و پوست کنده برم بگم من انجامش نمی دم....... تا ببینم چی پیش بیاد 

خونه هم که بگم واسه تون بعد از پیگیریهای درمانی دوماهه اخیر واسه مامان که حداقل دو تا جراحی لازم داره قرار بر انجام یکی از جراحی ها شد. اگه خدا بخواد همین هفته دوشنبه میره اتاق عمل ...... دعا کنید با این عمل سلامتی ش رو بدست بیاره و اینقد جلو چشامون زجر نکشه..... خیلی سخته مامان آدم  ٬ باباش و .... جلو روش دردی رو تحمل کنن و هیچ کاری ازش برنیاد براشون انجام بده ..... تا فعلاٌ این حل شه تا ببینیم دکترها در مورد بعدی چه نظری دارن .  

دیگه از خودم بگم که روزمرگی هام رو طی می کنم و روزهای عمرم رو می شمرم. بازم شکر .....  

بابا از این ماه دیگه قرار نیست بره سرکار. در واقع از کار افتاده س دیگه ..... بیشتر از دو ساله که داریم بهش میگیم دیگه بسه بابایی ٬‌ بمون پیش خودمون ولی خب قبول نمی کرد ..... الانم میگه خوابی دیدم و گرنه نمی خواستم بیام بشینم خونه ٬ ‌بابام رویاهای صادقه داره .... اوضاع خونه هیچ جالب نیست ..... تا بیاییم و به شرایط جدید عادت کنیم پکیدیم..... آبجی ها که میان می بینن در می رن ..... میگم خوش به حالتون لاقل  شما می ذارین می رین نمی بینین جلو چشتون ..... 

 خانوم این داداش تازه داماد هم که دیگه هیچی نگم بهتره..... خون به دل ما کرده با این کارا و بچه بازیهاش ..... هرچی غصه داشته باشه میاره گوشه دل ما ٬ توقع هم نداریم شادی هاش هم واسه  ما باشه ولی لااقل کاش می فهمید که زندگی ملقمه ای از غم و شادی و بالا و پایینه یه تجربه درهم  هر کسی باید سعی کنه بزرگ شه و زندگی ش رو بسازه نه اینکه بی مسئولیت و بی مبالات و بیخیال و  مشنگ و سر به هواااااااااااا...... انگاری سرش تو ابراس..... 

غصه ها زیاد شد حالا یه کم خنده هاش رو بگم براتون 

سرکار صبح به صبح یه نصف سنگگ می گیریم و صبحانه اساسی می خوریم جاتون خالی ..... یه همکار داریم که خیلی دل صاف و مهربونه .... از اون آدمای نیک روزگار..... اینقده سر به سر این همکارا می ذاره و می خنده که باور کنید یه روز نباشه اداره سوت و کوره...... 

چند روز پیش آزمایشات دوره ای سلامت برگزار بود که خود شخص شخیص بنده برنامه ریزی ش رو به جای همکارمون که مدتیه نیست انجام دادم ٬ نوبت خودمون که شد و رفتیم آزمایشگاه بماند که چقد خندیدیم به این همکار نگهبانی ساختمامون که یه توبره پر دارو گیاهی با خودش آورده بود که من اینا رو مصرف می کنم ٬ موثر نباشه رو نتیجه آزمایشاتم .... نگین مهتاده.....!!!! آقا منم خیلی از این آزمایش جیش بدم میاد .... یه جورایی چندشم میشه اول صبحی ..... هر سال فکر می کردم اه چه فایده حالا مثلاٌ .....  و امسال در کمال آرامش پیچوندمش..... اگرم انگ مهتادی خوردم دیگه شما شهادت بدید که چندشه و قابلیت پیچشش بالاس .... ولی خودمونیم انقده حال داد ..... خانومه نمونه خونمو گرفت ٬ ظرف نمونه گیری اینو که داد دستم یه کم دل دل کردم بعد گفتم ولش کن بابا هرچه بادا باد..... و زدم بیرون اومدم اداره. 

از تو خونه هم بگم که باز آبجی تهرانی که اومده بود همه دخترا جمع شدیم خونه این یکی آبجی و تا خود صبح گفتیم و شنیدیم و تخمه شکستیم و خندیدیم و کله پاچه آخایون رو بار گذاشتیم..... قبلا هاااااااااا زیاد از این مراسمات نخودچی خورون داشتیم همیشه هم جمع می شدیم خونه یکی از اعضای مجمع و کلیه آخایون منزل رو اخراج می کردیم به طبقه یا خونه اون دیگری و بعد استارت مراسم خودمون رو می زدیم...... 

 آی حال میده ..... کلی هم از تجربیات هم بهره مند میشیم و ته شب که میشه و جمع هم که خودمونیه درجه صداقت و خلوص تجارب هم بالا میره و دیگه آخایون بیچاره میشن..... 

دیگه بگم خدمتتون که زرم زیاد و زیادتم پر زر باد ..... این سری پستم طولانی شد به بزرگی خودتون ببخشید غم و شادی هاش رو . 

 دعا یادتون نره بچه هااااااااااااااا خیلی دعا لازمم همه جانبه همه جانبه ...... خیلی سعی کردم که هم خودم رو با نوشتن آروم کنم و هم پستم  زیاد رنگ و بوی غم و ناراحتی نداشته باشه . دیگه بقیه اش به دعاهای شما و کمک و خواست خدا بسته س .....

نظرات 4 + ارسال نظر
زهره جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 22:31 http://golesorkh.parsiblog.com/

انشاالله که عمل مامانت خیلی خوب انجام بشه و رفع کسالت بشه...
آره خیلی سخته دیدن درد و ناراحتی مامان و بابا....

مواظب خودت بااااااااااااش و بوووووووووووس

اما حیف شد عکسای سفر رو ندیدم
حالا نتت که درست شد همینجوری مثه خبرنگارها تیتروار بیا بذار برامون...

ممنون زهره جان
عکسا رو تفکیک کردم نتم که درست شه و ان شالله از عمل مامان فارغ شم آپلودشون می کنم خانومی

سارا شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:16 http://ma3nafaronesfi.blogfa.com

به به چه پست خوبی توش غر غر و درد دل و شکرو خنده همه چی با هم هست ...
زندگی همینه دیگه غم و شادی دو روی یک سکه ن ...
ان شالله عروس خانومتون هم یکم پخته تر باشه و صبرش رو بیشتر کنه تا حالا دوستانه نصیحتش نکردی؟
بهار انقدر دلم برای حضرت معصومه تنگ شده
از اول ازدواجم تاحالا نرفتم قم ...
هر وقت استارت میزنیم کشیده میشیم به سمت مشهد . هر وقت رفتی حرمدعا کن حضرت معصومه مارو بطلبه

خوبی از خودتونه خانومی......
اوهههه یه عالمه .... دختر خیلی خیلی خوبیه فقط میگم یه کم سربه هواس طول میکشه تا جا بیفته ..... باهم کنار میاییم
عزیزممممممممممممم کاش بشه بیای انقد دوس دارم ببینمت حتما ایندفعه رفتم مخصوص برات زیارت میکنم

سارا شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:18 http://ma3nafaronesfi.blogfa.com

راستی نکنه مهتاد شدی از ازمایش جیش فرار میکنی هاااااااااااااااااا راستشو بگو ببینم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ینی لووووووووووووو رفتم الان؟

بهار شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 18:39 http://sana1359.parsiblog.com/

چه عجب آپ فرمودین شما !!!!! میگما جریان این دعا کردنه چیه ؟ مشکوک می زنی من خبر ندارم !!!!!!

خیالت راحت بهار جان هر کی هم دیر متوجه جریانات بشه شما در ردیف اول گزارش دهی ما هستی رفیق

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد