نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

دور موتور .....

صبحا که می رم اداره دو تا مسیر تاکسی عوض می کنم تا به مقصد برسم . دیروز صبح یه چند دقیقه ای دیر تر از حد معمول اومدم بیرون از خونه . معمولاً اینجور مواقع تاکسی که خوب گیرم میاد دقیق و سروقت می رسم محل کارم . مسیر اول رو سوار یه تاکسی شدم .راننده ظاهراً از این آدمای وسواس فکری یا فکر مشغول بود ، هرکی رو سوار یا پیاده می کرد بعد ازکلی حساب کتاب و پس دادن بقیه پولش دوباره بوق می زد صداش می کرد ؛ آقا/خانوم درست دادم بقیه پولتون رو .... کم نبود؟ حالا فک کنید برعکس تو این مسیر چندین بار هم مسافرای بین راهی به پستش خورد ، از اونایی که تا انتهای مقصد نیستن و چندین بار باید مسافر پیاده یا سوار شه.... این از این!!! گفتم دیگه مسیر دوم رو حتمنی راحت میرم دیرم شد دیگه!!! منتظر تاکسی های خطی نشدم . دیدم یکی داشت مسافر می زد سریع سوار شدم اتفاقاً آخرین مسافر هم بودم . یه پیر مرد یه بچه دبیرستانی یه کارمند و من. راننده از این عشق ماشینهای خفن بود که از صب تا شب با ماشین ور می رن . انگار از دیدن مسافرای این خط به طمع افتاده بود که بره این مسیر و یه سری مسافر ببره !! چون مسیر رو خوب بلد نبود.... چشتون روز بد نبینه و بماند که نصف شهر رو چرخید و دور زد تا به مسیر اصلی بیفته .... از همه اینا بدتر و عجیب ترش این بود که پدر ماشین و موتورش رو درمی آورد تا لطف کنه یه دنده بده به اون بدبخت وامونده . من موندم منی که یه خانومم و تازه رانندگی دارم یاد می گیرم بیشتر از این بابای عشق ماشین که معمولاً ادعا و ید طولایی  تو رانندگی و ماشین دارن سرم میشد . دور موتور از 5 هم رد می شد دقیقا لب اون مرز قرمز و آلارم خطر که الان دیگه موتور ترکیده و هر گوشش شده یه ترکش ،  به خودش زحمت می داد یه دنده بده به اون بدبخ .... بعدشم یهو که ترمز می گرفت .... ینی  درعرض جن ثانیه دور موتورهمش  بین خط انفجار موتور و زیر یک می رفت و می اومد ....  تازه به مسافراشم هی غر می زد که خیلی مونده به مسیری که میخوایین پیاده شین بهم بگین.... مدام هم نور بالا به بقیه راننده ها می داد و غر می زد و راه می خواست . خلاصه که تا ببرسم کلی ذکر و بسم الله و ... خوندم که سلامت به مقصد برسم لااقل اول صبحی .... اعصاب که نموند واسم خط خطی خط خطی شدم اول صبح.... اومدم برنامه روزانه قرائت قرآن رو که گذاشتم بعدش کلی خودم ادامه دادم بلکم یه ذره آرامش بگیرم. نترسیدم ولی واقعاً اعصابم خط خطی شد که این دیوونه دیگه کیه اول صبح به پست ما خورد!!! میگن "چل 40جوره اینم یه جوره " !!! باورم نمی شد یکی باشه ادعا هم داشته باشه بعد این رانندگی ش باشه .... پدر موتور و جد آباء ش در اومد خداییش. صد رحمت که چه عرض کنم گلی گوشه جمال خودم بابا.... گفتم بنویسم هم یه خرده آروم شم تا پاچه ای نگرفتم و هم غروب یه پست بشه واسه دوستان

نظرات 6 + ارسال نظر
نگین شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:44 http://www.mininak.blogsky.com

سلام عزیزم
مرسی از لطفت
با کمال میل لینکت کردم
چه دوستی بهتر از شما؟
:*

سلام گلم
ممنونم
خوشحالم از دوستی باشما

بازیگوش شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 13:20 http://bazigooshi7.persianblog.ir/

وااااااااااااااااااااااای دخترررر نگووووو که دقیقت هم وختی عجله داری باید اینا به پستت بخورن لامصباااااااااااا

اینجوریه دیگهههه اگه بدونی چقد حرصم . داشت خون خونمو می خورد از حرص

ماتاو شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 14:03

واااااااااااای عزیزم! این پستت مث اون خوابایی شد که برا کنکور یا امتحان می اومد سراغمون... هر چقدر می رفتی نمی رسیدی...
خفه شدم تا نوشتی آخرش رسیدی...

الهیییییییییییییی عزیزم اگه بدونی چقد حرص خوردم تا چقد بعدش هنوز عصبی بودم

بانو شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 23:32 http://heartplays.persianblog.ir/

واقعا بعضی ها فقط دوست دارن رانندگی کنن... دیگه به حاشیه های رانندگی کاری ندارن...

واقعا هم ..... تازه مثلا این عشخ ماشینم بود

بهار دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:16 http://sana1359.parsiblog.com

خدا هی اینا رو بت نشون میده که بگه ببین اعتماد به نفس داشته باش و مرد شو و بشین پشت فرمون . حیف که پیشم نیستی بهار والا رانندگی ای یادت می دادم که مثل خودم کسی جرات نکنه کنارت بشینه !!!!! باور کن بابک یه اسلوموشن خاص داره وقتی کنار من میشینه . البته من بد نمیرما فقط یه کم تند میرم و به هیچ مردی هم راه نمیدم تا چشمشونم درآد !!! بهرحال بعضی روزا کلا از اول روز نحس هستند پس شما عزیزم خون کثیف خودتونو آلوده نفرمائین !!!!!

خداییشم با دیدن اون بنده خدا اعتماد به نفسم کلی رفت بالا ....
شما که عند رانندگی هستی شنیدم اوصافتوووووووووو

سیوان راستی سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 13:40

سلام دایی امروز ازمدرسه ویبلاک تو رفتم خیلی جالب بودو روی رفیقم را شکوند

شمــــــــــــــــــــــــــــا؟؟؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد