نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

مختلفات ....

* دیروز رفته بودم اداره همایونی شغل دوم واسه ثبت دوره جدید کلاسام ٬ آقای کارمند اداره که بسیار مرد شریفی هستند میگه : بریم یه رایزنی با خدا بکنیم بلکم شنبه عید شه.... پکیدیم دیگه و .... امروز که داشتم می رفتم سرکار رادیو داشت می گفت کمیته استهلال گفتن امکان اینکه رمضان امسال ۳۰ روز باشه هم زیاده ..... گفت آیییییییییی آقای کارمندیان کجایی که بیای این رایزنی هات رو پس بگیری .... به جان خودم به همون ۲۹ روز هم راضی ایم ..... رمضان امسال اول و آخرش سخت گذشت بهم ٬‌اولا که هنوز عادت نکرده بودیم آخرام که همش میگیم چن روز دیگه عیده ..... خدا جونم بابت برکات این ماه نمی گمااااااااااااا اتفاقاْ افطار سحرا ٬ شبای احیاش حتی عصرا و استراحتها و ملاحظه کردنای هم بسیار ارزشمنده ولی خب .....  

* امروز سر یه مساله ای رفتم پیش مدیرمون گله گذاری که چرا ایجوری بی عدالتی می کنید و .... طبق عادن مزخرف مدیران محترم یه چی هم ازم طلبکار شد .... بدم میاد از این مدیرایی که فقط اسمشون مدیره و از قضای روزگار دری به تخته خورده شدن مدیر ..... مدیر باید مدیریت نیروی انسانی داشته باشه نه مدیریت لحن و صوت نخراشیده یا دست پیش گرفتن واسه پس نموندن ُ واسه نیرو باید انگیزه ایجاد کرد نه اینکه انگیزه ش رو از بین برد و توقع های زیادی هم داشت..... 

* جوونامون چقد بی انگیزه شدن به زندگی .... یا چن وقته من اینجور احساس می کنم و فقط این حوالی اینجوریه ..... طفلی جوون  مردم انقده آه کشید که منم دلم گرفت ..... خب حق هم داره بنده خدا .... شرایط سخته ٬ سطح درآمد پایینه و کفاف زندگی و ازدواج رو نمیده ٬ از طرفی هم خب طفلک تا کی میخواد عذب و بلاتکلیف بمونه احساس نیاز روحی و جسمی بیداد می کنه ولی نمیشه جوابگوش بود .... دیگه دلت نمیخواد حتی با خانواده ت هم باشی گاهی روحیه ت رو می بازی و گاه به خودت نهیب می زنی هیییییییی مساله ای نیست این نیز بگذرد ؛ تحمل کن.....ولی چقد سخته همین تحمل..... چقد این طفلی رو می فهمیدم ٬‌یه جورایی عین خود من ..... ولی چه کاری ازم براش برمی اومد .... 

* خانواده محترم زمزمه سفر بعد ماه مبارک رو دارن اگه خدا بخواد و همه با هم مچ شن یه سفر خوب و پر انرژی .... نمی دونم میشه یانه اصلاْ‌ می تونم برم این سفر رو ؟ ..... نمی دونم ولی دلم میخواد بعد ماه مبارک یه عالمه اتفاق خوب بیفته برامون .... تند تند و پشت سر هم.....ان شالله 

* از همه دوستای گلم که برام دعا می کنن واقعاْ ممنونم امیدوارم خدا به خاطر شما دوستای خوب به منم نگاهی بندازه ..... میخوام بازم یه مدت بیخیالی م رو زیاد کنم شاید روحیه م بهتر شه هم تو کار و هم تو خونه و مسائل شخصی م.... خدایا خودت دوای دردمون رو برسون که از افیون بیخیالی هم یه روزی خسته میشیم  

* همش میخوام بیام اینجا شاد بنویسم ولی چیزی به ذهنم نمیاد دلم یه پست شاد می خواد که وقتی می نویسمش روحم شادیش رو با تمام وجود لمس کنه و انرژی فرح بخشش تو رگهام بدوه....نه یه پست ؛ پستهای شاد و پرانرژییییییییییییییی .

نظرات 8 + ارسال نظر
توتی پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 17:23

سلام
خوش به حالتون سفر میخواین برین!
اینقد دلم هوای مسافرت کرده....
ایشالا خدا امکان ازدواج موفق برای همه مجردها فراهم کنه ...

ان شالله این خاندان دقه نودی ما تکون بخورن بله صحبتش هست

سارا پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 17:30 http://ma3nafaronesfi.blogfa.com

ما هم قرار بود بریم سفر امشهد یا شمال اما چون ژدر شوهرم مریض بود من به همسرم ژیشنهاد دادم بریم این چند روز رو دیار همسر اونا هم خوشحال شدن....
امیدوارم تعطیلات خوش بگذره و بیای و همش ژست های شاد بزاری ...
در باره ی بی انگیزگی جوونا هم دلایل مختلفی هست بیکاری و اینچیزا هست دولت هم باید بیشتر حمایت کنه اما سطح توقع بالای بعضی جوونا هم هست که به ضرر بعضی دیگه هم تموم میشه .قبلا ها کجا اینهمه ازدواج خرج داشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟ قدیما با کمترین هزینه یی ازدواج میکردن اما الان از بس توقعای بعضیا بالاست بعضی جوونا اصلا ریسک نمیکنن برن خواستگاری ببینن توقعات اون دختر بالا هست یا نه .همه اقایون شون هم میخوان پشت میز بشینن کسی رو میشناسم که با معدل 12لیسانس گرفته همسر منو کشته میگه بیا منو ببر سر کار اونم با رشته ی کشاورزی تو اداره ای که هیچ ربطی به کشاورزی نداره .
جوون هامون هم بی تقصیر نیستن

خیلی کار خوبی کردی سارا جونم
ان شالله
حرفاتو قبول دارم سارا جون یکی ش همین دوست خودم که پوست منو کنده بس مه کار بهش معرفی کردم و ناز کرده یه چی تو مایه های دوست همسر شما ولی این یکی بهش نمی خورد این تیپی باشه

بهار جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:09 http://sana1359.parsiblog.com/

خیلی خوبه سفر برین . اتفاقا من امروز که رفته بودم وبلاگ ته مانده حرفهای دلم و دیدم فاطیما از قم نوشته خیلی هوس کردم . قصد دارم به بابک بگم یه روز بعد ماه رمضون صبح زود بریم قم یه سر بریم حرم و شب برگردیم ولی نمی دونم جور بشه یا نه ؟
دلم میخاد اولین سفر وانیا یه سفر زیارتی باشه . توکل به خدا . در مورد ازدواج هم چی بگم علاوه بر دلایلی که سارا گفته خیلی چیزای دیگه هم هست ولی ریشه همه اش بیکاری و بی اعتقادیه که انشالا خدا کمک کنه حل بشه هر چند دیگه هیچ چیز جز فرج امام زمان نمی تونه اوضاع و احوال تمام دنیا رو درست کنه . وقتی اوضاع و احوال نابه سامان دنیا رو می بینم هم خوشحال میشم هم ناراحت . خوشحال چونمی دونم داریم به فرج نزدیکتر میشیم و ناراحت چون می بینم چقدر مشکل وجود داره و چقدر دیگه باید اوضاع وخیم شه تا فرج صورت بگیره ....
خدا موانع ظهور رو برطرف کنه انشالا و یه بخت و روزی خیلی عالی هم نصیب تو کنه هر چه زودتر ..... تا یهعروسی بیفتیم !ً

خیلی خوبه بهترین تصمیمی که میشه گرفت هستش مخصوصا واسه وانیا کوشولو....
منم هر وقت اینهمه آشفتگی و درگیری جهانی رو می بینم همین حس تو رو دارم می دونی اینا ان شالله از نشانه های قطعی ظهوره خدایا خودش ظهور آقامون رو نزدیک کنه...
ان شالله

نانو جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:34 http://seiedahmad59.blogfa.com

سلام دوباره و علیک بی جواب.
معلومه شما از نظر دادن به پستهای من زیاد خوشتون نمیاد.
ولی ما هر موقع که پست جدید شمارو میبینیم نظر میدیم.
خب ولش کن. راستی سفر کجا انشالا ما که اگه خدا بخاد میریم ارمنستان چون برنامه های زیادی اوجا هستوهم اینکه دوتا فامیل هم توی جلفا داریم. یه شعر از "استا"

امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی

کاهش جان تو من دارم و من می دانم
که تو از دوری خورشید چه ها می بینی

تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی

هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی

همه در چشمه ی مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه توهم از طالع من غمگینی

من مگر طالع خود در تو توانم دیدن
که تو ام آینه ی بخت غبار آگینی

نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید
که کند شکوه ز هجران لب شیرینی

تو چنین خانه کن و دل شکن ای باد خزان
گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی

کی بر این کلبه ی طوفان زده سر خواهی زد
ای پرستو که پیام آور فروردینی

شهریارا اگر آیین محبت باشد
چه حیاتی و چه دنیای بهشت آیینی

شهریار

ای بابا دوست عزیز من که اومدم نظر هم براتون گذاشتم این چه حرفیه....بهر حال همین که میاین و به من لطف دارین ممنونم

توتی جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 18:13

ملیحه (خانم پرستار) شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 16:52 http://bbm.parsiblog.com

آره به منم خیلی سخت گذشته . واسه عید ثانیه شماری می کنم.
روحیه زندگی و درآمدهای این دوره زمونه و مشکلاتش واقعا اینطوریه ...
منم دلم می خواد همش اتفاق های خوب بیفته بعد ماه رمضون ... کاش بشه ...
منم پست پر انرژی ...

ان شالله حتما همینطوری بشه

رمزها یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:06

توت فرنگی( روزنوشتهایم ) : ghasedak
آشپزخونه توت فرنگی ( یه دنیای خوشمزه ) : kaktus
ستاره ( این یک زندگی ست ) : ThSi257
آنا (زیر چتر خاطرات من ) : 590337
ماتاو : cheeman
مانلی ( مانلی نوشت ) : رمز یک: 5030 رمز 2 : 1421 رمز خصوصی :0840 و maniya27
سارای ( نجواهای من ) : 8370
سه نفر و نصفی ( سارا ، مامان امیر علی و زهرا) : 1364
خط خطی های من ( دخترک ) : 135926

sep!deh سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:42 http://lahzehayesepid.blogsky.com/


از خاطرات بچگی و دبیرستانت بنویس..

اونا خیلی شادهههههه ..

چشم خانومی سعی می کنم حتما

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد