نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

من و انباری

از صبح دارم انباری مامان خانوم رو مرتب می کنم تا بلکم یه فضای یک در دو واسه نشستن ازش درآرم واسه وقتایی که وقت من آزاده و کتابخونه ای درکار نیست. وقتایی که مامان خانوم و بقیه ٬ سریالهای جالب انگیزناک تلویزیون رو می بینند و نمی شه تو اتاق نشست و درسی به کمر زد و در این مواقع هست که می گی خدایا خودت شاهد باش من می خوام درس بخونمااااااا شرایط مهیا نیست.... باشد که بدین سان راه بهانه جویی بسته شده و درسی هم این وسط به مخ بزنیم اگر چش نخوردیم البت .... 

یادش بخیر اون موقع ها که تازه دیپلم گرفته بودیم و واسه کنکور آماده می شدیم این انباری هم اینقدر شلوغ پلوغ نبود ٬ اتاق مطالعه من بود. تو گرمای تابستون می اومدم اینجا می تپیدم واسه درس خوندن و البته شبها راه پله که باز می شد فضایی مطبوع و دلنشین داشت .  

کلی تهدید کردم کسی چیزی از انباری خواست به خودم بگه بهش بدم اگه اینجا رو بهم بریزید وای به حالتون و ..... 

فقط چون بالای راه پله هاست موقع رفت و اومد ها سر و صدا به راهه و البت زمستونا سرد میشه و من می پکم بس که می گم این در  ورودی راه پله رو ببندید یخ زدم .... ولی خب مجموعا قابل قبوله و می شه استفاده کرد ازش . 

الانه وسط اسباب اثاثیه مرتب شده نشستم. جایگاه تمیز مرتبی که  واسه خودم درست کردم با یه پرده خنده دار عینهو اتاق عکاسی عکاسخونه های قدیمی که روی وسایل و آت آشغالها رو می پوشونه نما گرفته! روبرومم یه عالمه وسیله از شیلنگ تا بطری های شیشه ای خالی آویزون شده به دیوار هستش.  

جاتون خالی فضا هم آکنده از عطر خوش سیر ترشی ٬ پودر ماشین لباسشویی و ... اس. فقط می مونه این پریز و وظیفه خطیر برق رسانی ش به لپ تاپ جان که شُله و یه سره داره گربه می رقصونه سرم .... همون قدیما هم همینجوری بود و آبجی که رادیو ضبطش رو می زد بهش کلی ادا اصول داشت باهاش . 

دیروز در پی راهنمایی یکی از اساتید به ذهنم رسید اینجاااااا 

حالا هم که در شرف تشریف فرمایی به حموم هستم واسه یه دوش اساسی و بعد اگه عمری بود و وقتی ٬ درسی به کمر خواهم زد. 

و همچنان محتاج دعاهای سبزتان هستیم .... 

ارادتمند شما  

باران بهار

نظرات 3 + ارسال نظر
توتی شنبه 20 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:30

عجب! مگه اتاق نداری خودت؟
ولی قبول دارم صفای این انباریه بشتره!!!!

ای خانوم اتاق اختصاصی کجا بود بابا اونم تو خونه های امروزی که همش یه سالن و یه خواب دارن

بهار شنبه 20 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 18:27

وای بهار گفتی .......
ما هم تو اون دو تا خونه قبلی مامانم اینا با کمبود شدید فضا و اتاق مواجه بودیم و عوضش یه زیرزمین درندشت داشتیم که منم همین کار رو کردم زیرزمین مرتب شد و اتاق من گشت و منم حسسسساس رو تمیزی و مرتبی دائم در جنگ و دعوا بودم با کسائی که از اونجا چیزی میخاستن و ریخت و پاش می کردن . منم پرده زده بودم وای چه خاطراتی ......
کاش که هنوزم اون روزا ادامه داشت .....
راستی سلام . تو خوبی ؟

سلام خانومی ای شکر خدا اگه کار و بار بذارن.... تو چطوریایی

دختر بهاری دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 14:49 http://dailylog.persianblog.ir

چرا من هیچ وقت به مامانم کمک نمیکردم توی این کارا؟!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد