دیروز آبدارچی مون که نگهبان شب هم هست غُر غُر کنان اومده تو اتاق ما که ای خــــــــــــــــــــــدا ، این چه بساطیــــــه ، همش واسه آدم دردسر درست می کنن و....
میگه : عقد نامه م دست پدرخانومم بوده ، وقتی فوت کرده برادر خانوم سهل انگاری کرده ، این عقد نامه ما رو گم کردن ، حالا مجبورم برم از اول خانوممو عقدش کنم ، عقد نامه بگیرم و ...
حالا همه بچه هاش ازدواج کردن رفتنـــــــــــــــــــــــــا کلی نوه و .... داره!!!
میگم : خب مگه بده ، یه شیرینی هم به ما می دی!!!
میگه : آخخخخخخخخخ اگه قبول نکرد عقدم شه ، چی؟ الان کلی باید براش خرید کنم ، طلا بخرم ، لباس بخرم ، چادر بخرم .... تازه جشنم بگیرم ... تا
میگم : مَش ... تازه چشش به دختراشم رفته ، اگه کمتر از دخترات براش بذاری دیگه عقدت نمیشه .....
میگه : حالا جشن شو که گرفتم میارمش اینجا زندگی کنیم ....
میگم : کی ان شالله ؟
میگه : بذار ، وقتی جشن بگیرم کلی بوق بوق می کنم با ماشین عروس ، اونوخ می فهمین دیگه ...
با همکارا کلی سر به سرش گذاشتیم ، که حالا چقد مهرش می کنی ؟ 1390 تا سکه بنداز خیرشو ببینی ؟ سرویس طلا سنگین بخر دخترات چششون در شه ....
بنده خدا آخراش فهمیده بود داریم سر به سرش می ذاریم دم به دم ما داده بود می گفت و می خندیدیم....
آخییییی
بنده خدا...
گنا داره خو...
خب چه کنیم دیگه ....
یعنی واقعا باید برن حالا عقد دوباره بکنن...
شیرینی خورون ما مهمتر از عقدکنون اوناس بانو جونی
من دیروز کامنت نذاشتم اینجا احیاناً؟ آخه دیروز این رو خوندم خب!
با یه عروسی آنچنانی
چه شود
ولی وجداناً فک کنننننن... زنه یه مهریه توپ بندازه پشت قبالش!
هرچی اون موقع انجام نداده حالا به روز تلافی شو دربیاد آییییییییییییییی حال میده .........
مانلی جون باز سرت شلوخ شده هااااااااااااا