-
رونمایی همایونی مان....
جمعه 27 خردادماه سال 1390 03:40
سلام ...... سلام...... بدینوسیله از حضرت مستطاب همایونی و گران سنگ وجود ثقیل و ....( توی جا خالی هرچی خوبی و از خود متشکری سراغ دارین بذارین ) خودمان رو نمایی می فرماهییییییییییمممممم. لفطا رونمایمان فراموشتان نشود و نظراتتان رو به فرمت رونما در کامنت دونی مان که هم اکنون بصورت مقبره امامزادگان که درونش پول می اندازند...
-
همایش نامه
یکشنبه 15 خردادماه سال 1390 19:59
سلام سلام..... و اما سفرنامه و عکسهایی که قولش رو داده بودم ..... خوشا شیراز و وضع بی مثالش خداوندا نگه دار از زوالش همایشی که واسش مقاله فرستاده بودم ، شیراز برگزار بود و همونجوری که گفتم اینجانب دوربینم رو جا گذاشته بودم ، اما از اونجایی که طاقت نیاوردم منتظر ارسال CD عکسها از طرف دوستم باشم فعلاًبه همین عکسهایی که...
-
اندر گزارش زمان غیبت همایونی....
چهارشنبه 11 خردادماه سال 1390 21:47
سلام سلام..... من برگشتم. عارضم خدمت دوستان که بالاخره از وضعیت اضطرار و فشردگی کار و درس خارج شده و اندکی سرمان خلوت گردید. شکر خدا زنده ماندیم و اینور شرایط فشردگی رو هم دیدیم. البته مث سابق نشده ولی خب مث این چند وقت هم نیست و اجازه نفس کشیدن داریم. یه سری جابجایی کاری باعث شد که مجبور باشم کلی وقت بذارم و به نقطه...
-
حسن ، حسین
جمعه 30 اردیبهشتماه سال 1390 00:01
سلام دوستان ، خوبین ؟ خوشین ؟ منو نمی بینین خوش می گذره ؟ الهی بمیرممممممممممم واسه خودم چقد کمرنگ شدم اینجا. بچه م " ن*م * ن*م* ب*ارا*ن ب*ه*ا*ر " رو بگو چقد مهجور شده بین دختر پسرای شما.... خب ، این روزا چاره ای ندارم سرم شلوغ شده بابت این جابجایی ها و تغییر مدیریت اداره مون. دعا لازمم شدید ، تا بتونم از پس...
-
میگین چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 02:17
اول ، عذر خواهی بابت غیبتم که طولانی شد. دوم ، با عرض معذرت احتمالاً تا مدتی دیر به دیر باید آپ کنم که البته سعی می کنم اینطوری نشه ، هرچند به پشتگرمی نظرات و اشتیاق شما عزیزان هم بستگی داره!! سوم ، غروب که داشتم از اداره برمی گشتم ( این روزا فعلاً ساعت کارم زیاد شده تا یه کم اوضاع اداره تثبیت شه ) داشتم به این فک می...
-
هستم اما ....
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1390 03:04
این روزها با بالا پایین های خودش من رو هم بالا پایین می کنه. دیروز رفته بودم پیش استاد راهنمام. فرد فوق العاده منطقی ، موجه ، قابل احترام و ... هستن. رفته بودم که تأییدیه کارم برای ارسال مقاله به یکی از مجلات داخلی رو ازشون بگیرم. نمی دونم چطور متوجه آشفتگی و این در و اون در زدنهای این روزهای من شده بود. می گفت از...
-
تسلیت
شنبه 17 اردیبهشتماه سال 1390 13:17
بشکند دستی که زد سیلی به روی فاطمه (س) شد از آن سیلی ، کبود ، روی نیکوی فاطمه ( س ) کی شود مهدی ( عج ) بیاید بر کشد تیغ از نیام انتقامی سخت گیرد از عدوی فاطمه (س ) * شهادت حضرت زهرا (س ) تسلیت باد*
-
جدی نوشت....
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1390 15:55
دوستای گلم سلام. خوبین . شرمنده این روزا دیرتر می تونم آپ کنم . کلی سوژه خوب تو ذهن دارم . فقط یه کم دل نگرون جریانات روز اداره مونم. یه مساهل سیاسی پیش اومده که یه سر اینوری یم ، یه سر اونوری. خیلی به دعای تک تک تون احتیاج مبرم داریم . امروز داشتم بهتون فک می کردم گفتم بیام ازتون بخوام حتماً برامون دعا کنید. هرچی خیر...
-
به بهانه مطالعه یه متن زیبا ....
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1390 16:21
برنامه امروز مطالعه نهج البلاغه " نیمه اول خطبه اشباح " حضرت امیر ( ع ) بود. دو خط از این خطبه برام خیلی خوشگل به نظر اومد. البته منو یاد یه متنی که قبلاً خونده و حسابی ازش لذت برده بودم می انداخت. نمی دونم ، شایدم اون متنی که اونموقع خونده بودم همین خطبه بوده ولی من توجه نداشتم . شایدم نویسنده از عین عبارت...
-
مختلف نوشت....
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1390 08:43
* نی نی هه با مامانش اومده بودن خونه مون. موقع خداحافظی دیدم نی نی کوچولو داره باهام بای بای می کنه ، کلی ذوقیدم واسه خودم . یه لحظه دیدم سوی نگاهش به یه طرف دیگه اس. نگاهشو که دنبال کردم ، می بینم نسیم پیچیده لای شاخه های زیتون تو حیاط و یه جوری حرکتشون میده که انگاری داره دست تکون میده و بای بای میکنه. نی نی هه داشت...
-
از دنیای کار ...
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1390 03:29
* یکی از همکارا تعریف می کرد ، می گفت یه بار تو اتوبان تهران- ساوه داشتم می رفتم مأموریت. پشت یه مینی بوس که هی دود می کرد گیر افتاده بودم ، قانون رو بیخیال شدم و سرپیچ ازش سبقت گرفتم. از اونجایی که پلیس اتوبان هم دسته بیل نیست ، سر پیچ بعدی ، کمین پلیس بهم دستور توقف داد و گفت : برو پیش افسر.... رفتم دیدم داره برگه...
-
دیروز و امروز.....
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 15:45
* یک عدد جوان مردم بعد از آزمون دهترای دانشگاههای روزانه که برای اولین بار در کشور با سیستمی نوین برگزار گردید به این نتیجه رسیده که استعداد تحصیلی اش در حد مرغ همسایه می باشیَد. ایضاً از زبان فقط می داند حروف الفبای آنرا چگونه می نویسند ریاضی هم که حرفش را نزنید!!!! فقط این وسط ، طفلکی نفهمید این مواد امتحانی محترم...
-
مادر زن سلااااااااااممممممممممم.......
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1390 10:48
خیلی وقت بود این پست رو تو ذهن داشتم اما خب فرصت نمیشد بذارمش. به مناسبت برگشت آبجی خانومی از ماه عسل ، همتمان را جمع کرده و عزم جزم داشتیم.......... صبح روزی که فکر می کردم دیگه امروز باید بیان مادرزن سلام ، به آبجی خانوم زنگ زدم میگم : آبجی ... پس کی میخواین بیاین مادر زن سلام ؟ همه فردای پاتختی میان هااااااااا.......
-
هسمایه های جدید من....
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1390 09:12
اتاقی که تو اداره تحت اختیار دارم چشم انداز خوبی داره. مشرف به یه حیاط با فضای سبزی بسیار زیبا، صدای پرنده ها ، ماشینها … با قابلیت دید زدن!!! با یه تراس رویایی که اگه بیکار باشی و ترددها هم کم باشه؛ می تونی رو یه صندلی بشینی و لذت ببری از ....... اوایل که تازه اومده بودم این اتاق و دلم می گرفت ، گاهی اوقات می نشستم...
-
سال نو، آرزوهای نو ، امید های نو
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1390 11:14
سالی که گذشت سالی بود با سختیهای خاص خودش! نمی خوام بگم خوبی نداشت. تو این سال هم مث سالهای دیگه و به لطف خدا روزهای پر خنده زیادی داشتم . اما خب سالی پرتلاش به لحاظ تحصیلی و کاری بود و مخصوصاٌ به لحاظ مالی و کاری فشارهای زیادی رو تحمل کردم آماااااااااا به خودم احسنت می گم که هیچ جا کم نیاوردم و تونستم در اوج فشارها...
-
آغاز سال ۱۳۹۰....
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 02:21
تقریبا چهل دقیقه دیگه تا پایان سال ۱۳۸۹ و آغاز سال ۱۳۹۰ باقی مونده. سالی که گذشت فراز و نشیبهای زیادی برامون داشت . خوب یا بد این سال هم به پایان رسید. سال نو همه دوستای گلم مبارک . در پناه حق پاینده باشید سیب شود رویتان .سرخ و سپید و قشنگ سبز شود جانتان . سبز و بلند و کمند سیر شود کامتان از کرم کردگار سکه شود کارتان...
-
دُکی جون دوست داریم.........
چهارشنبه 25 اسفندماه سال 1389 16:11
بزن اون دست قششششششششنگه ررررررررو به افتخار این دُکی جون ما که نذاشت خستگی مون در شه ........ رسیدگییییییییییی فرمودند به امر خطیر مقاله مان ........ خدا وکیلی عرق جبینمونم خشک نشدااااااااا.... اصلاً کشته مارو این دهتر با این الطاف لایزالشششششششششششش..... عمراً لب و لوچه من از شدت سرمای اون روز که واستون تعریف کردم...
-
جفت و جور کاریهای آن تایم.....
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 15:43
دیروز و پریروز بارندگی رو که داشتید.... برف و بارون شدید که اونم تو ارتفاعات بیشتر از مقدار معمولش بود. فک کن ! یک عدد دانشجوی خسته و خیس به دنبال این اساتید محترم می دویدم تا امضای تأیید یکی از مقاله های حاصل پایان نامه م رو بگیرم..... بچه هایی که این مقطع رو گذروندند می دونن چندان نیازی به این مخسره بازیها ( همون...
-
خبرررررررررررررت مهنوووووووووووش........
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 14:23
تازه داداشی م پیام داده : می تونی بیای چت ؟ چند لحظه کارت دارم. براش نوشتم : چشم داداشی الان میام. رفتم کانکت شدم و منتظر که الان داداشی خان تشریف میارن. در همین حین داشتم ایمیلهامم چک می کردم که خان داداش بیاد ببینم چیکارم داره!!! ییهو، همچین ... صفحه چت که باز شد. ذوق کردم که چه عجب اومد..... دیدم نوشته: سلام. خوبی...
-
صبحونه با طعم حاجت شیکم
دوشنبه 16 اسفندماه سال 1389 12:14
اداره هستم. اول صبحه تقریباً... می رم آبدارخونه چای بریزم واسه خودم . این کپل خان که عمراً از این کارا بکنه اگرم این کارو بکنه یه جوری انجامش میده که دیگه بهش نگی. می بینم به به ....جمع اراذل همکار جَمعه ... فقط گلشون کمه که رسید. اسی خان نشسته دور برشم آقای حاجی ، مهندس ، سید ، کپل خان .... بهلههههه بهله..... نامردا...
-
نیازمندیهای امروز.........
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 10:30
این روزا چه دلخورم. دنبال بهانه م واسه شکستن !!! کسی که کاری ازش برنمیاد چیکار می کنه؟ وقتی نمی تونی با کسی یا چیزی بجنگی چیکار می کنی؟ خیلی دلم گرفته . مثلاْ دم عیده. همش می خوام خودمو بزنم به بیخیالی ولی یه جاهایی ش هم از دستم درمیره! نمی تونم به روی خودم نیارم. می خوام شاد بنویسم و به روم نیارم .... می خوام به جای...
-
خدایا شکر....
سهشنبه 10 اسفندماه سال 1389 21:04
زمستونا صدای بارونی که به شیشه نورگیر خونه می خوره خیلی قشنگه. مخصوصاْ که وایسی کنار پنجره یه اتاق گم و بارشش رو هم تماشا کنی. دونه های درشتی که میفتن رو بقیه آبهای وسط چاله چوله ها و پخش میشن توش. اینجا داره بارون میاد . از اون بارون تمیزا که جون میده واسه پیاده روی و تنفس. خدا رو شکر امروز روز خوبی بود با یه خواب...
-
این روزها .........
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 12:42
این روزها ......... این روزا یه کم اوضاع قاراشمیشی دارم . این روزا که چه عرض کنم این سالها!!! یه جورایی قربونش برم خدا انگاری نشسته اون بالا فقط و فقط نگا می کنه و غر غرهامو میشنوه ولی حتی یه پوزخندم نمی زنه . اصلاً هیچی به هیچی . هیچی نمی گه بهم. هرچی ازش می خوام مخصوصاً یه مساله ای رو .... حتی نمیگه تو کیییییی هستی...
-
موتور سواری....
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 23:30
روز قبل از امتحان خیلی راحت و فارغ البال از هرنوع استرس امتحان و درس و ... به اوضاع کاری مان سامان داده و تازه سمت جدید سکیوریتیمان را هم تحویل گرفتیم. عصری هم که قربونش برم جهاز برون آبجی خانوم بود و بازهم راحتی مان ادامه یافت تا شب یادمان آمد که باید خودکار و قلمی مهیا بفرماهیم برای جلسه کنکور. با دوست جونمان هم...
-
اندراحوالات شلم شوربای امروزهای من...
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 13:34
اندر احوالات شلم شوربای امروزهای من......... جونم براتون بگه که این روزا خیلی شلم شوربا گشته ام. از همه جهتها. شمال ، جنوب ، شرق ، غرب ، اصلاً شرق و غربشو بیخیال!!! دیدین میگن بینهایت خط می تونه از مرکز یه دایره بذگره ( همون بگذره س) !!! گمونم الان من با اون مرکز دایرهه که تومباحث هندسه داشتیم اشتباهی گرفته شدم!!!...
-
زندگی من
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 12:20
حقیقتش من یه دختر کاملاً معمولی ام. می تونم زندگی م رو به سه بُعد مجزا تقسیم کنم که به ترتیب اهمیتش برام میشه : 1- زندگی شخصی م 2- درس و ادامه تحصیلم م 3- کارم درباره زندگی شخصی م این که فهلاً خونه بابایی تشریف فرما ام و الحمد الله راضی از خانواده. همه عشقم خانوادم هستن که همیشه و همیشه ، در همه مراحل زندگی مدافعم...
-
شخصیت پردازی بازیگران داستان زندگی من
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 11:31
و اما شخصیت پردازی بازیگران داستان زندگی من : تو خونه : مامان و بابا. خواهرها شامل آبجی بزرگه و جوجه هاش ( این پری دریاییه دخترشه که عشخ پری دریایی می باشیَد) و بقیه آبجی ها که معرف حضورتون خواهند بود. داداش بزرگه و داداش قوچیکه تو دانشگاه : استاد محترم " چش قشنگ" عزیز " معدن طلا " !! این اسمیه که...
-
از همدردی وفلاگ جانمان برای اولین قدم ممنونیم!!!
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 08:47
به سلامتی اومدم اینجا کلی درد دل کردم این وبلاگ نامرد(بلاگ اسکای رو میگما دخمل من دخمل گلیه ) از بی تجربگی من سوء استفاده نمود و همش رو بروند... ای نامردا ... شما هم ... بابا سنگ صبور !!! چرا آخه !!!؟؟؟؟!!من نوشته هامو می خوام .......... بهدا میام می نویسم .فک کردن من از رو می رم . عمرا.......... فعلا
-
سلام
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 11:04
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد .......... مدتهای مدیدیه می خواستم اینجا رو راه اندازی کنم اما همش درگیر کار و درس و... بودم. دوستای وبلاگی زیادی دارم که دوس دارم همراهم باشند . منم مث اکثر دوستانی که وبلاگ می نویسن دوس دارم اینجا مخفی بمونه واسم و کنج امن زندگیم باشه محلی برای نوشتن شادی ها و غصه ها... خنده ها و گریه ها...