دیروز آبجی خانومی بعد یه مسافرت طولانی قدم رنجه فرموده و تشریف فرما شدن خونه شون.
میگم آبجی خودتو اصلا کاری نداریم نمی گی ما دلمون واسه این جوجه ها آب شد خب ..... خونه سوت و کور میشه وقتی نیستین؟ مامانی که دیگه آخرا به شدت اظهار دلتنگی می کرد و هی بهانه شون رو می گرفت
سوغاتی هاشون پر بود از بوی دیار مامانی ...... آخ که چقدر من دوس دارم این شهر و دیار رو ..... صفای خونه دایی رو وقتی تابستونا مهمونش می شیم .....
البت خودشم بیشتر تابستونا اونجاست ولی خب یه تابستونش میشه از اول عید تا آخر پاییز .... میگه من تهران کم میارم. اومدنشم به زور و اصرار داداشاشه....
خب معلومه منم جای اون بودم ول نمی کردم اون طبیعت باحال و اون صفا و یه رنگی رو ....
*جاتون خالی دیشب یه دلمه بادمجون گذاشته بودم بسی بسیار خوشمزه .... اینقدر که این داداشی ایراد گیر به غذا ؛ خفن تایید فرمودند ..... فقط حیف گوشی دم دستم نبود ازش عکس بگیرم واسه تون ....
* اصولا این روزا گوشی م به یه ابزار اضافه داخل کیف و رو میز تبدیل شده .... طفلی برو بیایی داشت یه زمانی واسه خودش .... تا اونجا اوضاعش خرابه که حتی پیامک تبلیغاتی هم نداره چه برسه به زنگ و ....
* پنج شیش ماهی هست که به بهانه های مختلف اساسی کدبانو گری می کنم واسه خودم .... از آشپزی و کارای خونه گرفته تا دم دل تلویزیون ولو شدن .... فکر کنم یه ماه دیگه حسابی به ترافیک کاری بخورم ..... و این است دست انتقام روزگار از علافانش .
سلام خانومی
خوبی؟
خوب پس چشمتون روشن!
زهره جون مگه سوغاتی ها چی بودن؟
کاش از این دلمه عکس گذاشته بودی
شاد باشی خانومی
گوشی دم دستم نبود گلم خودمم خیلی دوس داشتم بذارم براتون
همیشه به خوشی :)
ممنون عزیزم