نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

دلتنگ قاصدکم ...

چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن ٬ در جاده ای که هیچ بادی در آن نمی وزد!

صیبانا

دارم صیبانا ( همون صبحانه خودمون ) می خورم ؛ جاتون خالی دوتا تخم مرغ نیم رو کردم آوردم سر سفره. یکی از تخم مرغ ها یه نقطه مربوط به نطفه بهاره خانوم مرغه داره . یادم افتاده به سوپ جنین این چینی های لعنتی و عکسهایی که از اون آدم چینیه تو رستوران در حال خوردن اون سوپ کذایی منتشر شده ؛ ناخودآگاه یه لحظه خودمو جای اوشون تصور کردم  کوفتم شده صبونه م....

چشمها را باید شست

دم غروبی که کارام تموم شد و از محل کارم زدم بیرون ، دلمو به بهانه خرید یه جفت جوراب گول زدم برم سمت بازار یه چرخی بزنم تا حال و هوام عوض شه.  از اونجایی که کارخاصی نداشتم  و در محدوده بازارشهر هم بدیو بدیوهای انسانی  دم غروبی رونقی عجیب داشت ، ییهویی دیدم ؛ دهههه ایشون کی باشن از درون ما برون را می نگرند؟؟ .....

ولی عجب چشمانی ... حال کردم از نگاهشان.... باورم نمی شد .... آخه تا به حال مردم رو این شکلی نیگا نکرده بودم ....

 چقد باحال .... هرکی یه جوری می رفت.... هر کی تو یه فکر بود و می دوید..... اکثرا قیافه ها بی هیچ اثری از حالتی خاص .... آمــــــــــــا دم مغازه هااااا ..... این خانوما که ماشالله در گپ و گفت با فروشنده هااااااااا و گاهاً متفکر بر انتخابی تأثیر گذار و ماندگار و فروشندگان محترم سخت در تعریف و تمجید جنس مذکور....

تازه شم رفتم گیر دادم به سقف بازار که جزء میراث فرهنگی و آثار تاریخی شهرمونه و قدمتی بالا داره و متاسفانه در حال حاضربخشی از اون با زحمات مسئولین میراث فرهنگی شهر به طور کامل تخریب شده و جاش یه سقف کاذب مسخره کاشته شده. مغازه دارها که می گفتند 6-7 ساله این بلا سرش اومده ولی من تازه داشتم می دیدم که البته اینم مرهون همون نگاه می بودم . کلی دلم سوخید. حالا تخریب این بخش مربوط به 6-7 سال پیشه بقیه چی؟ هر روز می بینیم یه ور این آثار تاریخی مرمت و نگهداری میشه. من موندم واسه چی این مسئولین میراث فرهنگی اینقدر زحمت می کشن....نه فقط اینجا همه شهرا اوضاعش اینجوریه .... چند باردیگه باید از این خبرا بشنویم یا خودمون به عینه شاهد از بین رفتن تاریخ کشورمون باشیم؟  چرا؟ توجیه پذیره آیا؟ وقتی یه اثر از بین رفت دیگه فایده داره؟

بگذریم .... خلاصه که بعدشم رفتم از یه گرمابه و یه مسجد قدیمی و زیبا داخل بازارهم  بازدید فرموده و بسی لذت بردم از جوشش زندگی بین مردم شهر.... نمازمو خوندم  یه خورده با خودم فکر کردم و باز زدم بیرون . این بار از یه مسیر دیگه و از تو خیابون .... ماشین ها بوق بوق می کردن اما اینجانب همچنان چشمها را شسته  و داشتم جور دیگر می دیدم. همین اینجانبی که عمرا طاقت بوق بوق و سر و صدای ماشین ها و شلوغی رو ندارم و سریع رد می شم واسه خودم داشتم پیاده گز می کردم به سمت خونه که دیگه اومدم اتوبوس سوار شدم و با یکی از دختر خانومای محل کلی تو راه حرف زدیم و راهنمایی و مشاوره و ....

و اینگونه بود که کلی ذوقیدیم واسه خودمون از بُر خوردن یک ساعته بین مردم و لذت بردن از زندگی .... که لذت زندگی به همین چیزاست و فاز و نول اینجانب هم فقط گاهی قاط می زنه و اجازه میده این شکلی شم.

این روزا علی رغم اینکه اکثر وقتام پره سعی می کنم بیشتر کتاب بخونم البته بیشتر کوتاه و چند دقیقه ای ند ....

 حس می کنم ورود به دهه سوم زندگی باید یه جور دیگه باشه. فقط این برهه از زندگی مه که اگه تونستم میشه طرحی نو دراندازم. نه فقط تو زندگی خودم بلکه در زندگی دور و وری هام .... اونایی که کاری از دستم براشون برمیاد. بی تعارف اکثر اونایی که اثر نیکی هر چند کوچک از خودشون بجا گذاشتن ، تو این سنین بوده که استارت تغییرات پایه ای شون رو تو زندگی زدن و تغییر کردن . مفید واقع شدن و بدردی خوردن !!! چرا که من نه؟ البته بماند که می دونم اینا از جویات فعالیتهای اخیرم در کانون کار و کارگری و علاقه م به کمک کردن به این قشر محترمه اما ای کاش بمونم تو همین جو و یه کاری واسشون انجام بدم که گره ای گشوده شه....

گودر کجانه؟

سلام دوستان می بخشید کی می تونه یه راهنمایی بکنه ؟ 

نمی دونم جای جدید گودر تو جیمیل کجاست. پیداش نمی کنم! اینترنتمم اقتضای سرچ و پیدا کردن جواب و همین طور افزودن لینکهای جدید رو نمی ده! لنگ موندم ..... ضمنا ف ی ل ت ر ش ک ن هم ندارم  

الان با خودتون می گید پس تو چی داری؟  

فعلا قاراشمیشه کارای نتی م . 

ممنون میشم راهنماییم کنید.

سلام گودر ...

بالاخره بعد مدتها تونستم یه وقت بذارم و این قالب و گودر وبم رو یه سر و سامونی بدم. البته خیلی از لینک های دوستانم هنوز توش نیست که تو یه فرصت دیگه ان شالله اضافه می کنم. فعلا جی میل خان سر بازی و ناسازگاری دارن و نمیشه با این نت قسطی کاری از پیش برد. دیگه شما به بزرگی خودتون ببخشید.  

باورتون نمیشه شونصد تا قالب رو امتحان کردم تا بالاخره این قالب صورتی یه نصفه نیمه به نظرم مناسب تر از بقیه اومد و با گودر سازگاری داشت .... که البت همچینم سازگار سازگار که نه .... ته لینک دوستان رو ببینید متوجه منظورم میشید. 

 دیگه فعلا بضاعت وقتی و نتی مون همینقدره شما به بزرگی خودتون ببخشید تا یه فرصت مناسب دیگه گیرش بندازم و بهتر از این سر و سامونش بدم .... 

 قالب قبلی م رو که شکوفه های بهاری گیلاس بود خیلی دوس می داشتم و با اسم وبم هم همخوانی داشت ولی نشد که بشه و هر کاری کردم نخوندش . مجبوری فعلا اینو داشته باشین تا بعد... 

راستی بطرز کاملاٌ اتفاقی یکی از هم دوره ای های دوره لیسانس با هام همکار شده. اولش نشناختم ولی بعد دیدم که بهههله خود خودشه...... چقد خاطره برام زنده شد..... یادش بخیر. 

 از طریق ایشون دیدم بهله یکی دیگه از همکلاسی های همون موقع هم همکار واحد دیگه ند. دیگه کلی ذوقیدم اول سالی از حس خوش همراهی یاران قدیم .  

در عرض چند دقیقه یه عالمه صحبت کردیم و از احوال بچه های اون زمان جویا شدیم. چقد بعضی ها پیشرفت داشتند نسبت به اون چیزی که زمان دانشجویی شون به نظر می اومد و برعکس اونایی که توقع می رفت به جای می رسن همین طور موندن و اییییییییییی می چرخن .... 

خلاصه که بهله دنیا خیلی کوچیکه ....

بهار - بهار

اینم از فانتزی های من در یک روز تعطیل بهاری زیر سایه خنک درختای زیتون حیاط خونه مون   

نوروز ۹۲

سلام دوستان خوبم 

سال نو همگی مبارک. امیدوارم سالی خوب سرشار از موفقیت و سلامتی داشته باشین و به آرزوهای قشنگ تون برسین.... 

دم دمای آخری سال قبل رو به بدیو بدیو گذروندیم اینقدری که تا لحظه سال تحویل تند تند مشغول کارای خونه و بشور بساب و ... بودیم . موقع سال تحویل هم که سر سفره ناهار و برکت خدا دعا کردیم و قرآن خوندیم.  

سال تحویل امسال مون خلوت بود یه جورایی.... ولی خب بعد سال تحویل دید و بازدید ها و برو بیا ها شروع شد و ما که عملا فقط دو روز عید دیدنی داشتیم مشغول مهمون داری و آماده سازی خونه واسه پذیرایی مهمونای شهرستانی و ... شدیم چون سوم عید قرار بود آبجی خانومی عروس شه و بره خونه شون.... 

جاتون خالی عوض همه بدیو بدیو ها و کار و کوشش و مهمون داری ها ٬ عروس کشون حال داد و خوش گذشت. اینقدری براتون بگم که انقده کل کشیدم دیگه صدام درنمیاد و عینهو این جوجه خروس های مدعی و درشرف بلوغ شدم.... 

امروزم که اعضای محترم خانواده تشریف می برن مسافرت و من برخلاف معمول نمی تونم در رکابشون باشم آخه امسال از اداره همایونی بهمون اجازه مرخصی بیش از یک روز رو ندادن تا یه سری کارای یهواکی شون رو راس و ریس کنیم و تموم شه بره پی کارش ... عوضش می خوام با آبجی بزرگه و جوجه هاش برم عید دیدنی و تهنا نمونم خونه.... شایدم حوصله م نگرفت و واسه خودم خسبیدم تا خستگی اینهمه مدت کار و کوشش رو درآرم و روحم تازه شه....  

تا آخر عید روال همین روال فعلا.... راستی بچه ها اون موضوع مردم آزاره که بابتش خیلی ازتون خواستم برام دعا کنید تا پایان اردیبهشت ماه سالجاری فرصت اجرا داره. بازم به شدت ازتون درخواست دعاهای بی دریغ دارم. ممنون میشم فراموشم نکنید.

در آخر هم بازم امیدوارم سال جدید یه سال پر از موفقیت و خوشبختی و رضایتمندی واسه همه باشه جوری که تو برگ برگ عمرپربار همگی تون موندگارترین ٬ شیرین ترین و به یاد ماندنی ترین  بهار بشه.

شمای کلی از سال بعد ...

سلام دوستان بالاخره ما هم نمردیم و این آخر سالی روی ماه ایام بی امتحانی رو دیدیم.... جمعه آخرین آزمون رو دادم و سپردمش دست خدا.... جاتون خالی با دوستم حسابی گپ زدیم و صحبت فرمودیم.... دیروز هم به خونه داری و خواب و تلویزیون گذشت و ایضا امروز مطالعه کتب مورد علاقه.... آی که چه حالی می ده زندگی رو به روالی که دوس داری پیگیری کنی.... 

سالی که گذشت مجموعا برام سال خوبی بود پر از سفرهای قشنگ و خاطره انگیز .... تونستم به بخشی از خواسته ها و توقعاتم از سال جاری برسم و بخشی هم که محقق نشد رو باز پیگیر خواهم بود تا خواست بالا سری چی باشه... 

دوس دارم سال آینده سال پرباری از لحاظ عاطفی باشه و همینطور سال شکوفایی مالی ... جوری که بتونم بیشتر کمک حال خانواده باشم و علاوه بر رفع مسائل اقتصادی خودم بتونم به اونا هم بپردازم.... ادامه تحصیل بدم و از همه مهمتر شادتر زندگی کنم جوری که از زندگی م رضایت مندی بیشتری داشته باشم.  

به امید روزها و شبهای بهتر و پربارتر در آینده 

.

ولی خودمونیماااااااااااا تو روح هرچی روح خالی بنده ... خب ۹۱ تموم شد دیگه کی اونوخ؟

دردش میاد آخه ...

جاتون خالی دیروز یککککککک امتحانی دادم که نگووووووووو روی هرچی بیغ و شاسکول بود سفید شد.... 

اولش که یکم دیر رسیدم و چون درب ورودی محل آزمون خیلی شلوغ بود دیر رسیدم یعنی دقیقا ساعت اعلام شروع آزمون روی کارت ورود به جلسه من تازه داشتم دنبال ساختمان محل آزمون می گشتم حالا پروسه تحویل کیف و پیدا کردن صندلی و ... بماند. تو صف تحویل کیف که ایستاده بودیم یهو دیدم اه اه پاک کن و ... جا مونده رسما فقط خودمو برده بودم . به خانم جلویی که داشتیم باهم صحبت می کردیم می گم اه پاکنم هم جامونده . میگه : عیب نداره پاک کن من بزرگه باهم نصفش کنیم. اونوخ من هپروتیان یهو نفهمیدم چطور شد خیلی جدی بهش گفتم نه مرسی آخه گناه داره دردش میاد!!! بعد یه لحظه خانومه به من زل زد و من به اون.... و من که تازه دوزایم افتاده بود چه سوتی دادم خندم گرفت و به این ترتیب حفظ آبرو شد و دخمرخانوم فک کرد من ذاتا شوخ طبعم و دارم باهاش شوخی می کنم که با خنده پاک کن رو نصف کرد و گفت دیدی دردش نگرفت.... 

بعدشم که رفتم سر جلسه میبینم به به کارت نوبت عصر رو پرینت نکردم اصلا کلهم ندیده بودمش ... بعد یه عالمه بدیو بدیو رفتم باجه رفع نواقص و با کلی خواهش تمنا دادم برام پرینت کرده ..... 

هوا هم که سرد بود هااااااااااااااا . ینی اصلا فکر نمی کردم اینجوری یخ بزنم تو سرما. سوز کویر هلاکم کرد ینی.....  

تازه شم یه سنجاقک خوشگل پیدا کردم که فک کنم یخ زده بود طفلی! آوردمش واسه تاکسیدرمی و قاب کردن های بعدی .... هنرها و کمالات همایونی رو داشته باشین هااااااااا

کلهم این دست آزمونها برای من٬ از باب آشنایی با هم کسوتی ها و دوستی های کاری بعد عالیه.... 

خلاصه جونم براتون بگه که به همه هدفی میرسیم الا هدف شریف علمی رقابتی ش.... 

حالا ان شالله که خدا بخواد و قبول شیم اینقد هول هول زدیم براش و پاک کن مردم رو درد آوردیم نصف شده .... 

خواهشا دعا کنید لااقل امتحان آخری رو دیگه رو سفید شم .... خداییش موضوع حیاتیه .... جمعه هم اون رو از سر باز کنم یه نفسی میکشم این دم عیدی .... کلی کار انجام نشده و خرید رو دستم مونده و فرصتی نیست ..... 

بچه ها خواهشا یادتون نره دعام کنین از شوخی گذشته خیلی اوضاع قاراشمیشی دارم اگه از این آزمونها نتیجه نگیرم باز تا یه مدت دپسرده شده و به پاچه ها مختلف جهت گرفتن نیاز خواهم داشت . 

ممنون که همچنان به یادم هستین.

نه نه سرما دست شما مرسی ...

ینی امروز غافل گیر شدماااااااااا.....  

هواشناسی دیروز و امروز رو واسه شهر ما بارندگی پیش بینی کرده بود . از اونجایی که دیروز که پیش بینی بارون رگباری بود و کلیا کوفت هم نبارید امروز که برف بود رو گفتم عمرا دیگه بارندگی داشته باشیم . معمولا هم اینجا این شکلی از آب درمیان پیش بینی ها و ما حسرت کش یه چیکه برف و بارونیم .... صبحیه که رفتم حیاط وضو بگیرم و خواب از کله م بپره داشت نم بارون می زد گفتم بیخیال بابا تا سپیده بزنه قطع شده .... اما وقتی حاضر شدم و زدم بیرون با دیدن صحنه برفی که رو زمین نشسته یه لحظه خشکم زد. وقتی هم که به خودم اومدم انقده ذوق کردم که اصلا یه عالمه انرژی گرفتم ... 

 خواستم برم بچه ها رو بیدار کنم گفتم بیخی باورشون که نمیشه تام بلند شن از خواب قطع شده .... ولی بارید هااااااااااااا انقد سنگین بود که برف پاک کن جواب نمی داد تو راه .... انقده ذوق مرگ بودم که اصلا هواسم به هیچی نبود هر روز که مسیر رو یا غر می زدیم یا فوق فوقش حرفامون معمولی بود امروز آنچنان ذوق داشتم که اگه خجالت نمی کشیدم می پریدم وسط حیاط اداره به برف بازی....  

زنگ زدم خونه آبجی بزرگه که آجی بچه ها رو بیدار کن بیان برف بازی..... برف اومده .... نشسته الانه که قطع شه حسرت بخوریناااااااااا

آخ اگه بدونین آخرین برف اینجا که من قنجیشک هم خودمو پاسوز کنکور کردم سال ۸۶ بود. همش هر سال افسوس می خوردم و می گفتم اه کنکور گذشت و رفت ولی برف از دستم رفت که رفت... حیف .... اما امروز حسابی ذوقامو کردمو و رفتم زیر برف جاتون خالی هنوزم داره می باره و از شانس خوبمون امروز سرمونم خلوته با همکارا رفتیم حیاط و عکس گرفتیم بعدشم که اونا یه کم باهمدیگه برف بازی کردن و اومدن داخل انقد باحال بود مدیر و کارمند و ....همه باهم گوله برف به هم پرت می کردنانقده مزه داد ....  

الانم اومدم فقط اینا رو بنویسم و اگه نت وصل بود آپلود کنم و بپرم وسط حیاط حداقل زیر برف قدم می زنم و لذت می برم.... الان انقده ژرانرژی ام که کلا یادم رفته امروز و فردا و ایضا جمعه آینده امتحانات مهم و سرنوشت سازی دارم و هیچی نخوندم .... بیخیال بابا بذار یه ذره هم خوشمون باشه دیگه معلوم نیست کی برف بیاد که ....