خیلی وقت بود این پست رو تو ذهن داشتم اما خب فرصت نمیشد بذارمش. به مناسبت برگشت آبجی خانومی از ماه عسل ، همتمان را جمع کرده و عزم جزم داشتیم..........
صبح روزی که فکر می کردم دیگه امروز باید بیان مادرزن سلام ، به آبجی خانوم زنگ زدم
میگم : آبجی ... پس کی میخواین بیاین مادر زن سلام ؟ همه فردای پاتختی میان هااااااااا.... پس چی شد؟ دلمون تنگ شده واست!!!
بیاین دیگه!!!
میگه : آبجی باور کن یه عالمه کار داریم ، خودتون که می دونید دم عیدی چقدر کارای آدم زیاد میشه!! شما هم که خونه تکونی رو شروع کردید و خونه بهم ریخته اس بذار باشه حالا بعداً میایم......
میگم : ......
و خداحافظی
سر شب تو خونه در حالی که به شدت هم حال ندار و مریض احوال می باشیَم ، دارم با پشتیبان فنی هینترنت خونه ( همون اینترنت ) صحبت می کنم و دنبال رفع عیب و قطعی هینترنتمون می گردم.
پشتیبان هم با سرخوشی تمام وسط اون همه به هم ریختگی خونه منو مجبور میکنه با اون اوضاع مریضی خودم و نظم دم عیدی حاکم بر احوالات منزل ، هی بِرم اینو چک کنم ...... اونو چک کنم.....!!!
مامان و آبجی کوچیکه هم خسته از امر خطیر خانه تکانی تلویزیون می بینن.
چشتون روز بد نبینه یهو دیدم از یه سوراخ به اندازه حلق یه انسان ، که در مرکز یه سیاهچاله عمیق کنار ورودی سالن دیده می شد و دور تا دورش هم چندین تا از این حلق ها چیده شده بود ،
صداهایی شبیه تارزان ، قوم محترم مغول و... به گوش می رسه !!
پشت پنجره در ورودی هم که انگار این موجودات فضایی
داشتن زحمت کندن در رو از جا می کشیدن.
یه لحظه فقط یه دایره سیاه که وسط ش یه زبان کوچک قنجیشک و ناز آویزونه و دور تا دورش رو هم سیبیل همایونی فراگرفته از پشت پنجره تشخیص دادم .
فقط یه لحظه تصور کنید.....
6 تا حلق نازنین زنونه ، مردونه و بچه گونه قصد جون سه تا خانوم متشخص و خسته رو کرده بودن!!!
چه صداهایی که جهت غافلگیری این عزیزان تولید نمی شد....
گمونم پشتیبان بیچاره پشت خط یه سه چهارتایی سکته زد ، من که جای خود داشتم با اون حالم..... سریع خودمو جمع و جور کردم و پشتیبان رو دست به سر، که ؛ ممنون از راهنمایی تون اگه بازم مشکلی بود باهاتون تماس می گیرم و.....
بعد اینکه از شوک خارج شدم و مطمئن شدم که خونه سرجاشه و حمله ای اتفاق نیفتاده از اتاق اومدم سالن و بدون اینکه یادم باشه روبوسی یا خوش آمدگویی بکنم میگم ...... دیوونه هااااااااااا.....
ما که مُردیم !!!
به آبجی تازه عروس میگم ، شما که گفتین نمیاین و کلی کار دارین.......؟؟
به آبجی بزرگه و جوجه هاش
هم میگم : شما دیگه از کجا سبز شدین ، شما که داشتین خونه تکونی می کردین !؟!
بعله ..... کاشف به عمل اومد که این دوتا تازه عروس و داماد داشتن مث بچه های خوب نقشه غافلگیری ما رو در ذهن می پروروندن که ؛ خدا هم واسشون خواسته .... تا رسیدن بودن دم در خونه و می خواستن کلید بندازن و بیان تو ، آبجی بزرگه و خانواده محترمش هم که به قصدِ سر زدن به ما داشتن می اومدن ، رو دم در می بینن
و بعله دیگه .....
دو ساعت بعد ، یهو یادم افتاده که به به !!! نه خوش آمدی گویی .... نه .... به داماد کوچیکه میگم : آقا ... خوش اومدین ، تقصیر خودتونم شد خب ، از ترس اصلاً همه چی یادم رفت ... همین که اشتباهی به جای دزدی چیزی
نزدیمتون برین خدا روشکر کنین و تا آخر شب همینجور......
سلام
خوبین شما؟
قشنگ مینویسی ها
خدا به دامادتون رحم کنه که خواهرزنش اهل کتک کاریه و گفته برین خدا رو شکر کنین که جای دزد نزدیمتون
دیگه ببین برادر زنش چه میکنه؟؟؟!؟!!؟؟؟
ببین زندگی خیلی قشنگه سعی کن تو زندگی مهربون تر باشی تا دنیا هم با تو مهربون تر باشه!!!!!
راستی باید رشتت روبگی و الا گربه محلمون رو میفرستم بیاد جوجه هات رو بخوره ها!!!!!!!!!
موفق باشی
خب تقصیر خودشونه عین تارزان یهویی اومدن اونم باداد وهوار ... شما بودین چی فک می کردین . حق دارین... تو اون موقعیت نبودین !!! اصلا مخ هنگ شده بودیم که چی شده ؟ چه خبره......
من مهربون باشم؟ آخی خودم.... نازی خودم... هیشکی دوسم نداله ... این عموهه به من میگه بدددددددددددددداخلاااااااااااااااق
همین دیگه میخواستین اغفالم کنین بگم کی ام آدرسمو بدین به اون گربه های شیکمو تون دیگه .... خوب شد لو ندادم .... هاهاها....
سلام باران جونم
من تحصیلات عالی رو به پایان بردم !!! و بیکار در خانه هستم کمکم کنید!!!
چه خاطره قشنگی بودا ناز بود!!!
می گم حالا چه کمکی بهم می کنی؟ قول دادی دیگه؟
سلام عزیز دلم .
ممنون لطف داری. کلاسهای هنری و ورزشی رو امتحان کردی؟
سلاااااااااااااام
من هم دوست دارم غافل گیر بشم هم دوست دارم بقیه رو غافل گیر بکنم انصافا خیلی حال میده
خیییلییی قشنگ بود
ولی انگار تو دوست نداری دوست جون
اتفاقا خیلی هم واسه اینکارا پایه م ولی این یکی خیلی خفن ناک بود . کپ کردیم
ای بابا ما هم غافلگیر شدیم!! منم گفتم پس دزدی چاقوکشی چیزی پشت دره!!!!!!!!
عجب خواهر زنی! خدا به داد دومادتون برسه! منم زیاد با دومادمون کل کل و شوخی دارم !!
پس نقشه شون نقش بر آب شد! من فکر کردم مهمون سر زده دارین ! همین الانشم با اون شرایطی که گفتی من اگه بودم سکته زده بودم!
جلوتر از دامادمون این آبجی خانومی هااااااااااا سکته مون دادن با اون جیغ های بنفششون
دومادا نقش تیرانوزوروس رو داشتن.
سلام باران جونم
می گن خوب یه پیشنهاد بده چه جوری با بچه های وبلاگی برنامه مشترک بذاریم؟ اصلا چه برنامه ای؟
مثلا برنامه ای باشه تا متناسب با رشته های تحصیلی تون تبادل اطلاعاتی بازار کار و ... رو داشته باشین احتمالا همشهری باشی با اغلب بچه ها هرچند نبودی هم چندان تغییری نمی کنه یا وبلاگ گروهی آشپزی بزنین باهمدیگه. عزیزم متناسب با چیزی که هستین باید برنامه بذارین هرکسی بهتر از بقیه همه ابعاد زندگی شو می دونه مثلا من و بهار با توجه به وقتامون و .... برنامه ختم نهج البلاغه داریم که خیلی برای من مفید و آموزنده بود. ایده و فکر کم نیست ..... باهم بهش می رسین.
سلام عزیزم . ببین الان روحیه ام خوبه چون دیشب کیفم رو از آقای دزد شریف پس گرفتم . شرحشم توی وب نوشتم .
ولی جالبه که غافلگیرتون کردند . اینطوری بیشتر حال میده .
انشالا که خوشبخت بشن
به به!!! فاتح قلعه دزدان................. ای ول بابا... تبریک.......... خوشم اومد خوب پوزشو زدین...