زمستونا صدای بارونی که به شیشه نورگیر خونه می خوره خیلی قشنگه. مخصوصاْ که وایسی کنار پنجره یه اتاق گم و بارشش رو هم تماشا کنی.
دونه های درشتی که میفتن رو بقیه آبهای وسط چاله چوله ها و پخش میشن توش. اینجا داره بارون میاد . از اون بارون تمیزا که جون میده واسه پیاده روی و تنفس.
خدا رو شکر امروز روز خوبی بود با یه خواب خوب از رختخواب خداحافظی کردم .
خواب یکی از دوستای عزیز وبلاگی
که می دیدم اومده خونه مون و داریم باهم گل میگیم و گل میشنویم.
برای اولین بار بهش زنگ زدمو صدای همو شنیدیم. حس خوبیه وقتی یه نفر از این دنیای مجازی دانلود میشه
و یه دوست خوب میشه واست...
باهاش حرف می زنی و دردل میگی باهاش. انگاری خدا امروز بازم بهم نشون داد که همه جوره هوامو داره و تنها نیستم. یه حسی مث این شکل داشتم :
سجده شکر بجا آوردم بابت این حس قشنگ .... اونم بعد از اینهمه وقت اعصاب خردی... اوضاع هنوز همونجوره
ولی خب تو همین لحظات سخت و طاقت فرسا هم میشه لحظات قشنگی پیدا کرد و شاکرش بود. وقتی آرومم میتونم به کارامم برسم.شکر خدا امروز روز خوبی بود.کلی کارام انجام شد. یه عالمه حس خوب داشتم که گاهی برای داشتن یه لحظه و یه ذره ش خودمو به زمین و زمان می زنم.عصری که داشتم از سرکار برمیگشتم
رفتم سرخاک بابابزرگ و مامان بزرگم . رفتم سرخاک تک تک اونایی که می شناختمشون.
اونایی که بچه که بودم
مامانم گاهی اوقات می بردمون پیششون
یا اونایی که عموی خدابیامرزم می رفت سرخاکشون و فاتحه می خوند براشون ، می گفت اینا دوستای من بودن که تو اوج جوونی و در کنار خودم شهید شدن . ما نمی شناختیمشون ولی مطمئن بودیم آدمای شریفی هستن وقابل احترام.
همیشه فاتحه می خوندیم واسشون. یه عالمه حس خوب بهم دست داد تو لحظاتی که بهشون سر می زدم و فاتحه می خوندم. کم پیش میاد من برم اونجا و واسه تک تکشون فاتحه بخونم ولی وقتی این کارو می کنم بی برو برگرد یاد روزهای خوش کودکی م میفتم
و لذت می برم . یه جورایی هم شاید اینجور جاها به چشمات می بینی که " این نیز بگذرد" و" این دنیا نمی ارزد به کاهی " .
ان مع العسر یسری