روز قبل از امتحان خیلی راحت و فارغ البال از هرنوع استرس امتحان و درس و ... به اوضاع کاری مان سامان داده و تازه سمت جدید سکیوریتیمان
را هم تحویل گرفتیم. عصری هم که قربونش برم جهاز برون آبجی خانوم بود
و بازهم راحتی مان ادامه یافت
تا شب یادمان آمد که باید خودکار و قلمی مهیا بفرماهیم برای جلسه کنکور. با دوست جونمان
هم هماهنگ کردیم که باهم بریم سَرِ جلسه. آخه حوزه امتحانی هر دو مون یکی بود و اونم مث من تهران میرفت.
میگم : زینب ساعت 4.5 صبح بیایی ها !
میگه : آخه زوده اون موقع ، ساعت 5 بریم.
میگم : خُله خب خیلی تُفیرش شد الان!!!
خلاصه قرار گذاشتیم.
می گم : حالا صب چجوری بیام؟
میگه : من آژانس میگیرم.
منم کلاس گذاشتم که : مُخ داداش قوچیکه رو می زنم بیارتم ( آخه داداش بزرگه خودش بچه خوفیه و وقتی خونه باشه به وظایفش عمل میکنه تازه ناراحنم میشه اگه بهش نگیم اما قوچیکه ، تا بزرگه خونه هست میگه به مننننننننننننننننننننن چچچچچچچچچچچچه!!!
)
خلللللللاصه با یک نقشه زنانه ، یک پیام ملیحِِ خود لوس کُنَک به داداش قوچیکه دادم که :
داداشی جووووووووووووونم منو ساهت 4.5 برسووووووووووون.
هنوز تایید ارسال پیامم نرسیده بود که دیدم اومد خونه. بهش میگم ، میگه " به من چه ؟
خواب رو عشق است
با آژانس برو...... من خسته م......."
و اینجانب شروع به .... نمودم که : "باااااااااااااااشه داداشی ، آبجی کوچیکه رو میبری میرسونی و برمی گردی منو تا ترمینال هم نمی بری ؟ اون موقع شب چجوری برم!!!!
"
و خلاصه خودتون که خوب بلدین این سیستما رو .......
دیگه دیدم بخوابم بهتره!!!چون دیر وقت بود . گفتم حالا صبح یه کاریش می کنم .
ساعت که زنگ زد پاشدم آماده شم . دیدم پیامم رسیده دستش و اونم جواب داده
" یه آبجی..... بیشتر که ندارم چشم آبجی جونی.
صبح صِدام بزن."
کلی حال کردم از اینکه ترفندهای به کار رفته ، کارگر افتاده
و خلاصه آماده شدم و رفتیم.
داداش قوچیکه چون می دونه من موتور بیشتر دوست می دارم ،اونم از اون موتورا که اون داره ، بیخیال ماشین شد و منو با موتور خوکشله ش رسوند.
لازمه بگم که تا بحال کسی مفتخر به سواری بر تَرک این داداش قوچیکه ما نشده ها!!! اگه بدونید چه دنیایی بود
تَرک داداش قوچیکه ، اون ساعت از شب. اونم تو اون هوای ملایم نه چندان زمستانی شهر ما....
بسی صفا نمودیم با خودمان .انگار سوار اسب شده باشی .
خیلی حال داد.
تازه شم رفتم به دوستم میگم : دیدی تونستم مُخ داداشمو بزنم ، بیارَتَم ... حالا تو برو منت آژانس رو بکش... و کلی واسش فیس اومدم و سرمست پیروزی در این شرط زنانه م.
بیچاره داداشیت رو از خواب و زندگی انداختی!! خب دوتایی با دوستت با آژانس میرفتین دیگه!!!!!

از کجا تا کجا با موتور رفتین؟!! شهرای اطراف ته هستین؟
حالا چطور دادی آزمونو؟
خونه هامون هر کدوم یه ور شهره!! از خونه تا ترمینال رو با موتور داداشی رفتم . از ترمینال تا تهران رو هم بادوستم اومدیم . آخه می دونی عزیزم قضیه کل انداختن با دوستم بود.
آزمون که گند بود عمراْ قبول شم.
خوبه که خدا این سیاست زنونه رو به ما داد وگرنه اوضامون با آقایون چطور بود؟
امتحانت چطور شد؟ امیدی نداری؟؟
باهات موافقم ... همیشه هم دعا می کنم خدا به جای کله شقی تو زندگی بهم سیاست زنانه بده تا بتونم کنار بیام با مساهلم
امتحانو که مگه خدا بخواد قبول شم.
ما هم از این ترفند های زنانه برای داداش کوچکمان به کار میبندیم چقدر هم مفید واقع میشود
آره عزیزم
دیدی........... بازم شکر خدا این یه سر سوزن خ... کردنو داده به خانوما وگرنه چی میشد...... 