-
ابوعلی سینا
پنجشنبه 14 آذرماه سال 1392 07:50
دانشجوی لیسانس که بودیم و خوابگاه نشین یکی از بچه ها همیشه با اشاره به محل کتابخونه با کتابهای حجیم ؛ به خنده و با صدای مجری برنامه های حیات وحش می گفت : در این محل که می بینید دانشمندان پست فطرت و خرخوانی یافت می شوند که هی درس می خوانند و درس می خوانند بویی از حمام نبرده و بسی بسیار چرکند. اصولا وقت حمام ندارند و...
-
ببم جان دقت ...
سهشنبه 12 آذرماه سال 1392 10:18
با عرض پوزش فراوان از جامعه محترم پزشکی و اساتید فرهیخته و فهیم این قشر ؛ ای تو روح این پزشک نما ها با این تشخیص های غلط و چرت و پرت شون که یه خانواده ای رو به هول و ولا و نگرانی و استرس می ندازن. خب بترکید این چه تشخیص غلطیه که می دید؟ یه کم به کارتون دقت کنین خب! اصلنشم شک دارین ؛ بگین موضوع مشکوکه ؛ نه که طرف و...
-
دارتر و تلفنچی
جمعه 8 آذرماه سال 1392 23:15
عصری رفتم آشپزخونه داشتم به هویج های گوشه میز کابینت نگاه می کردم با خودم گفتم اگه الان آبجی بود حساب اینا رو می رسید. سر شب ییهویی و غافلگیرانه همون آبجی با همسری شون اومدن خونه مون و آبجی تا هویج ها رو تو آشپزخونه دید دفت سراغشون ...... بهش می گم : آبجی ؛ حیف دارتر و تلفنچی خونه مون رو شوئر دادیم رف..... بس که تلفن...
-
بحث شیرین درسها ...
پنجشنبه 7 آذرماه سال 1392 10:44
جاتون خالیه ببینیند چه حالی می کنم با این درس خوندن هاممممم. باید سمینار ارائه بدی جفت جفت .... مقاله ترجمه کنی واسه ارائه پشت به پشت هم .... یهنی من موندم این اساتید گرام فک می کنم من چی ام؟ دانشمند آیا؟ باز خدا رحمم کرد همکلاسی ها تو تاریخ آزمون و ... متحدند با هم وگرنه پایان ترمی داشتیم دیدنی!! دعا کنید دوستان از...
-
هلاک شدم دیگه
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1392 08:25
دوستان حلال کنید گمونم امشب دیگه بخوابم فردا صبح بیدار نشم ؛ بس که این دو سه روز هر شبی که خوابیدم و صبح بلند شدم بدتر شده حالم .... منم که رودار دکتر برو نیستم . شب اول بدن درد و لرز شب دوم تب و لرز شدید شب سوم گرفتگی ماهیچه های ناحیه کتف چپ و گردن اینو دیگه کجای دلم بذارم .... بدجور یه وری شدم حالا مثلا کلی قرص و...
-
عمه شدم
سهشنبه 28 آبانماه سال 1392 10:05
سلام دوستان شکر خدا هفته ای که گذشت هفته بسیار بسیار خوب و پرباری بود برام هم به لحاظ معنوی و هم به لحاظ خانوادگی.... در یک دعوت کاملا غافلگیرانه از جانب آقا امام رضا (ع ) رفتیم پابوس شون. اونم روزهای عاشورا و تاسوعای حسینی و موقع عزای جدشون. اصلا باورم نمی شد یه همچین موقعی حرم امام رضا (ع) اونم انقدر راحت .... جای...
-
سلامی چو بوی خوش آشنایی
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1392 09:22
می دونم که از آخرین پستم خیلی وقته می گذره ولی خب فعلا حرفی واسه گفتن ندارم و ترجیحم اینه که غر غر ننویسم. دیگه اینجا تبدیل به غر غر دونی شده .... نتیجه ای هم نمی گیرم . فعلا همون طبل عزیز خودمو می گیرم و بَرِش می کوبم تا ان شالله شرایط عوض شه . دیگه خودتون به بزرگی خودتون ببخشید . واقعیتش هفته گذشته وسط اینهمه درگیری...
-
صرف نظر از غر غر
یکشنبه 5 آبانماه سال 1392 13:28
بدلیل تکراری شدن غر غر از دست همکاران محترم؟!؟!؟!؟ این بار هم از گذاشتن پست مربوطه صرف نظر می کنیم . باشد که خداوندگار صبر جمیل مان داده و خود گشایشی فرماید که همه رخدادهای خوب دنیا به دست اوست . ما فقط گله گی بندگان این چنین ش را که این اواخر هی راه و بیراه از همه طرف به سویمان سرازیر اند را به محضر شریف خودشان ابلاغ...
-
کیمیای این روزهای من
سهشنبه 30 مهرماه سال 1392 10:14
مواقعی که فرصتی دست می ده و کتابخونه می رم خیلی احساس آرامش بهم دست می ده ؛ همین که حس می کنم تنها نیستم کلی آرامش می ده بهم حتی اگه عایدی درسی هم نداشته باشه برام .... با خودم می گم اینام مث من همه شون دارن برای رسیدن به اهدافشون تلاش می کنن. تقریبا یه رده سنی داریم . اینام مث من پر مشغله ند اما به درس شون هم می رسند...
-
جفت گوشا بیرون ....
سهشنبه 23 مهرماه سال 1392 07:45
یادش بخیر اون موقع که خانوم حسابی همکلاسی دوره لیسانس مون واسه یه همایش علمی رفته بود تهران. اون موقع تازه مد شده بود بد حجابی و مقنعه های شُل و شیت ...... یه گوش بیرون مقنعه !!!!وقتی اومد خوابگاه چقدررررررررر مسخره کرده تابعین این مد رو خندوندمون .... البت خودشم خیلی علیه سلام نبود تو حجاب ولی کاملا مقید به چهارچوبها...
-
همکلاسی
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 14:06
ینی همکلاسی به این چلغوزی نوبره به خداااا ..... مثلا اینا آقا هستند و ساکن شهر شریف تهران ٬ اونوخ من از اینجا کارای کلاس رو هماهنگ می کنم . چقد واقعا اتحاد و همدلی .... حضرات منافع مشترک بابا خب یه تکونی به خودتون بدید ....
-
من و انباری
جمعه 19 مهرماه سال 1392 15:04
از صبح دارم انباری مامان خانوم رو مرتب می کنم تا بلکم یه فضای یک در دو واسه نشستن ازش درآرم واسه وقتایی که وقت من آزاده و کتابخونه ای درکار نیست. وقتایی که مامان خانوم و بقیه ٬ سریالهای جالب انگیزناک تلویزیون رو می بینند و نمی شه تو اتاق نشست و درسی به کمر زد و در این مواقع هست که می گی خدایا خودت شاهد باش من می خوام...
-
چرت و پرت گویی های حسود خانوم
چهارشنبه 17 مهرماه سال 1392 08:51
سلام دوستان این منی که می بینید در خلسه بعد فشار هستم بقول علمای رشته ماااااااااا الان در دسته بندی درزه های رهایی بسر می برم. اینو گفتم که بدونید و آگاه باشید همانا اینایی که می نویسم پرت و پلا بوده و بیخودکی وقت گرانبهاتون رو صرفش نکنید که هیـــــــــــــــــــــچ ؛ هچ گونه بهره برداری و استنباطی هم نفرماهید....
-
خود خودت
دوشنبه 15 مهرماه سال 1392 09:44
بارها و بارها بهمون ثابت میشه که بجز خودش به هیچ کس اعتمادی نیست .... حتی عزیزترین ها ...... اما باز مذبوحانه به دنبال دیگری هستیم و به دامان امن خودش پناه نمی بریم .... یه جورایی انگار خودمون امنیت و ثبات رو به خودمون حروم کردیم . توکل نمی کنیم ، باورش نداریم .... بارها هم بهمون ثابت شده محبتش ، اینکه لنگ نمی ذارتمون...
-
اندر ادامه یا القاطاتاتمان ....
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1392 12:01
سلام دوستان خوب و مهربون همین قدری خدمت تون عارضم که هم خودم ویروسی شدم هم سیستمم تو اداره و .... اوضاع به هم پیچیده و سردرد آوره واسم .... اینقدری که دارم لحظه ای می گم خب الان چیکار کنم ، این تموم شد اون شونصد بار دیگه مراجعه و پیگیری می خواد.... این دو سه هفته هه یه سره داره واسم می باره ، شکر خدا .... ولی ؛ خب...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1392 10:40
خسته ُ درمانده و داغونم خدایا ممنون
-
بازم شکر
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1392 09:42
خدایا خودت قدرت بده بازم تحمل کنم و کنار بیام با سختی ها .... نمی خوام همش سیگنال منفی بدم ولی آخه نمی ذارن این همکارای نظر تنگ خودم کم مساله دارم واسه حل و فصل ؛ اداهای مسخره اینا رو هم باید بکشم .... ای کاش هیچوقت نیاز مالی نبود که بخوای بابت رفعش هر مزخرف ٬ سخیف ٬ تنگ نظری رو هم تحمل کنی هنوز میگن اینا خوبن .......
-
و آن دریچه خیال انگیز
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1392 07:55
این روزا خیلی دنبال ایجاد دریچه امیدم ُبه این ور و اونور می زنم ولی خب ظاهرا خبری نیست از این دریچه خیال انگیز ..... طبق معمول باید یه لیست پرترافیک بچینم تا فرصت فکرای بیهوده نمونه واسم ..... تو همین لیستا کاش سر می اومد موعد این امانت خسته کننده ت خدا جون نمی دونم می ذاری پای ناشکری یا قَر و قاط های منو تحمل می کنی...
-
واااااااااااامــــــــــ
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1392 11:14
دوش از دیاری گذر می کردم که بر سر در آن نویسند " بـــــــــــــــــــــــــــــــــانــــــــــــــــــــــکـــــــــــــــــــــــــــــ" یادم افتاد به توبه سفت و سختم اندر باب اخذ وامهای رنگ و وارنگ بانکی که همچنان درگیر و دار یه خم دو خمشان هستم ناگاه ندایی آمد که "الا ای دیوانه باز...
-
شکرانه
شنبه 16 شهریورماه سال 1392 11:46
بابام همیشه پای دیکته هامو که امضا می کرد برام می نوشت " آفرین دخترم ، خانوم دکتر .... " خوشحالم که می تونم به این آرزو برسونمش . . . . . . اولین گزینه انتظاری م که شکر خدا به خوشی طی شد دومیش رو برام دعا کنید که واقعا مهمتره از ادامه تحصیل و البت از لطف دعاهای خیر شماست که واقعـــــــــــــــا نفستون حقه....
-
مووووووووووش
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1392 09:51
چند روزی هست که دوباره موش زبله اداره مون پیداش شده و هر چن وقت یه بار با جولان تو راهرو ها ، آبدارخونه یا سرویس بهداشتی همه مون رو کفری می کنه. امروز صبح رفتم طبقه دیگه واسه کاری ؛ داشتم برمی گشتم اتاقم که یهو جناب همکار میگه می بینی خانوم ...... اینجاها دیروز نظافت شده باز دیشب چه گندی زده این موش. اون یکی از تو...
-
شهریور
شنبه 2 شهریورماه سال 1392 10:58
سلام دوستان ببخشید مدتیه سرکار نت ندارم نت خودمم قاطی کرده بود اینکه دیگه عذر و تقصیـــــــــــــــــــــر..... ببشقین . عرضم به خدمتتون که با کارای خونه صفا می کنیم و وحشت داریم از کارای خفن پرترافیکی که از ماه آینده انتظارمون رو می کشن. رسماً استراحت مطلق دادیم به خودمون تا اون موقع .... شهریور ماهی هستش که برای من...
-
دیروزانه ....
یکشنبه 27 مردادماه سال 1392 08:35
دیروز آبجی خانومی بعد یه مسافرت طولانی قدم رنجه فرموده و تشریف فرما شدن خونه شون. میگم آبجی خودتو اصلا کاری نداریم نمی گی ما دلمون واسه این جوجه ها آب شد خب ..... خونه سوت و کور میشه وقتی نیستین؟ مامانی که دیگه آخرا به شدت اظهار دلتنگی می کرد و هی بهانه شون رو می گرفت سوغاتی هاشون پر بود از بوی دیار مامانی ...... آخ...
-
پل آرامش
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1392 09:02
عاشق این پل روگذر منتهی به خیابونمون هستم که چند سالیه افتتاح شده!!! وقتی از سر کار بر می گردی و خسته و کوبیده ای روی این پل که می رسی کلهم خسته گی ت در می ره با دیدن صحنه روبرویی.... انگاری چند دقیقه ای از وسط شهر و شلوغی ها و آدماش در میای و میخ میشی با دیدن کوههای حومه شهر٬ تمیزی هوا و مناظر اطراف .... و بعد دوباره...
-
گودر جدید
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1392 09:56
با کمک مهتاب سادات عزیز و به مدد بلاگستان یک عدد بلاگ چرخان ؛ جایگزین گودر خدانیامرز شد. امید آنکه مث انسون کار کند و هی بازی درنیاورد سرمان ....
-
و من ....
یکشنبه 13 مردادماه سال 1392 09:06
هیچ دقت کردین ماه مبارک هم داره تموم میشه؟ در خصوص سوال دوستای گلم که پرسیدن کجائی؟ ..... روزهای معمولو رو می گذرانیم در این آخرین روزهای ماه مبارک ..... صبح ها که واسه سحری بیدار میشیم بعد نماز و دعا و یه استراحت کوتاه آماده میشم تشریف می برم حرم ُ بعد یه زیارت کوتاه سرکار و تا ظهر کِلِش کِلِش مشغول کارهای روزمره که...
-
دانلود فایل امنیتی ؟!؟
پنجشنبه 3 مردادماه سال 1392 11:16
دوستای گلم نمی دونم چرا جدیدا ْ وقتی می خوام وبلاگ بعضی هاتون رو باز کنم اجازه می خواد یه فایل امنیتی دانلود کنه؟ چرا آیا؟ اجازه نمی ده وبلاگ هاتون رو باز کنم؟ چیکار کنم آیا؟!؟ بازیگوش عزیز؟ صونای گلم ؟ ....
-
داستان نامزدی من
سهشنبه 1 مردادماه سال 1392 14:03
سلام قضیه نامزد داری منو که یادتونه؟ دو پست قبل بهش اشاره کردم! گفتم که هرکاری کردم طرف همکار نظام مهندسی نگفت از کی شنیده و فقط گفت یکی از همکاراتون !!! این مدته فقط به یکی از همکارا بشدت شک داشتم و این مساله داشت واسم گره ذهنی می شد و بعبارتی پیش پیش این همکار رو متهم و محکوم کرده بودم. امروز که قدری سرش خلوت تر بود...
-
افطاری و یاد ایام قدیم ...
سهشنبه 1 مردادماه سال 1392 09:16
دیشب هم مهمونی افطاری خانواده زن داداش ها برقرار شد. همگی جمع بودیم و البته با کمک هم کارها ردیف شده وگرنه من دست تنها می مردم اگه می خواستم فقط در فقره ظرفشویی عمل کنم بقیه مواردش بمـــــــــــــــــــــاند . بعد رفتن مهمونها من که افتادم یه گوشه خوابم برد ولی آبجی خانوم ، مامان و زن داداشها تا صبح صحبت کرده بودن از...
-
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی ....
شنبه 29 تیرماه سال 1392 09:04
چهارشنبه ای جاتون خالی روز پرکار و خوبی بود شب هم بعد یه جلسه کاری دعوت افطاری داشتیم . موقع برگشت با یکی از همکارا دیدم به به خیابونمون ظلماتیه که بیا و ببین . وارد کوچه که شدم دیدم اوه اوه همه خلایق ریختن بیرون از فرط گرما و قطعی برق و چشم چشمو نمی بینه . این شد که همونجا جلو خونه پارک کردم و کورمال کورمال رفتم داخل...