نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

رونمایی همایونی مان....

سلام ...... سلام...... 

بدینوسیله از حضرت مستطاب همایونی و گران سنگ وجود ثقیل و ....( توی جا خالی هرچی خوبی و از خود متشکری سراغ دارین بذارین ) خودمان رو نمایی می فرماهییییییییییمممممم. لفطا رونمایمان فراموشتان نشود و نظراتتان رو به فرمت رونما در کامنت دونی مان که هم اکنون بصورت مقبره امامزادگان که درونش پول می اندازند درآمده و وجوه نقدتان را پذیراست واریز بفرماهییییییییید باشد که مقبول خدای متعال قرار گیرد. 

 خواهشا زحمت کپی عکس ها یا ذخیره و .... رو به خودتون ندید. رمز رو هم خودم به اونایی که باید دادم دوس ندارم زحمت افشای رمز رو بکشید.به همه عزیزانی که رمز دادم اعتماد کردم امیدوارم جواب اعتمادم رو بگیرم. 

دوستون دارم خیلی زیااااااااااااااااااااددددددددددددددد 

 

 

ادامه مطلب ...

همایش نامه

سلام سلام.....   

و اما سفرنامه و عکسهایی که قولش رو داده بودم .....      

               خوشا شیراز و وضع بی مثالش                         خداوندا نگه دار از زوالش    

همایشی که واسش مقاله فرستاده بودم ، شیراز برگزار بود و همونجوری که گفتم اینجانب دوربینم رو جا گذاشته بودم ، اما از اونجایی که طاقت نیاوردم منتظر ارسال CD عکسها از طرف دوستم باشم فعلاًبه همین عکسهایی که با دوربین موبایلم گرفتم بسنده می کنم ، باشد تا مقبول حضرات دوستان قرار گیرد. 

 

نمای آرامگاه حافظ رو می بینید که گمونم همه تون می شناسیدش 

 

اینم مقبره حافظ که جاتون خالی اونجا یه فال حافظ هم زدیم تو رگ Flower

  

 

 

 

 

 تابلو راهنمای آرامگاه سعدی اگه دوس داشته باشین مطالعه کنین اطلاعات خوبی رو بهتون می ده.   

 

 

 

 

دور تا دور آرامگاه ، با این کاشی کاریها و نقشایهای گل مرغی که تو تابلو توضیحات بهش اشاره شد مزین به آثار گلستان و بوستان بود که انصافاً برای من یکی ، با همه علاقمندیم به حافظ و اشعارش خیلی جالب تر بود.

  

اینم آرامگاه شوریده از دیگر شعرای عزیزمون که مقبره ش دقیقا قرینه مقبره سعدی بنا شده . 

 

و اما عمارت و باغ دلگشا که پر بود از درختای نارنج....  

 

 

جالب ترین موضوع واسه من این بود که متوجه شدم شیشه های  قدیمی و رنگی عمارت با این قدمت دوجداره کار شده . واقعاً حال کردم از استعداد اجدادمون .... طراحی ساختمون و تناسبش با آب و هوای تقریباً گرم منطقه و.... که همیشه واسم جذاب بوده و هست که بماند .....  

 

اینم یه نما از نارنجستان و باغ

 

نارنج های کوچولو کوچولو که بوش واقعا مسخ کننده بود....   

   

گنبد بارگاه حضرت احمد بن موسی (ع) برادر بزرگوار امام رضا (ع) که معروف به شاهچراغ هستن 

 

  

 

 و آمااااااااااا

.

.

.

.

 خوشا بازار و خریدششششششششششش......... اونم چی .....  صنایع دستی ، که عشخ منه......... 

 

  

 

 

خب دوستان عزیز، برنامه بعدی رونمایی از حضرت همایونی خودمان می باشد. هرکس دوست داشت رمز رو داشته باشه آدرس ایمیلش رو کامنت بذاره . لطفاً خودتون رو هم معرفی بفرمایید تا رمز و زمان آپ پست مذکور رو بگم خدمتتون ، در غیر اینصورت شرمنده خواهم شد.  

 

  

 

اندر گزارش زمان غیبت همایونی....

سلام سلام..... من برگشتم.

عارضم خدمت دوستان که بالاخره از وضعیت اضطرار و فشردگی کار و درس خارج شده و اندکی سرمان خلوت گردید. شکر خدا زنده ماندیم و اینور شرایط فشردگی رو هم دیدیم. البته مث سابق نشده ولی خب مث این چند وقت هم نیست و اجازه نفس کشیدن داریم.http://oshelam.persiangig.com/image/zarde%20kochik/beesmiley1.gif

یه سری جابجایی کاری باعث شد که مجبور باشم کلی وقت بذارم و به نقطه صفر و اولیه برسم که البته هنوز هم به اون نقطه صفر نرسیده ولی خب قابل قبول تر از شرایط اولیه س. درسها هم که خب چون از قبل برای دوتا همایش مقاله داده بودم و موعد برگزاری شون همزمان با این جابجایی ها شده بود مجبور بودم برسونم مقاله ، ارائه و.... رو. اما اگه این چن وقت یه ذره استراحت داشتم تو همین همایش ها بود. هم فال بود و هم تماشا. به هوای شرکت در همایش هم سفر رفتم که استراحت و تفریحی شد واسم و هم چون با دوستام شرکت کرده بودیم  تجدید دیداری با دوستان و همکلاسی ها شد ، آماااااااااا قبلش رو نگیددددد که پوست انداختم تا تو این بَل بَشو کاری مقاله ها رو به موعد همایش برسونم.

و خلاصه اینکه بدینوسیله از همه دوستان عزیزم عذر می خوام که  نتونستم وقت بذارم واسشون.

از کار بگم که اتاقم عوضش شد و دیگه هسمایه ( همون همسایه )  اون جوجو کوچولوها نیستم ولی چن وقت یه بار فرصت شه  بهشون سر می زنم. اتاق جدید هم ایییییییییی .... بد نیست. دِنج و خوبه . گمونم دو هفته بیشتر شد که در نتیجه حمّالی های بکار بسته از طرف شخص شخیص اینجانب ، یه نظم و نظامی گرفت و تا حدود زیادی ظاهر و باطنش مرتب شد. هنوز یه بخشهای زیادی ازش باقیه که اگه خدا بخواد ضمن کارهای جاری درستش می کنم. کار زیاد دارم ولی راضی ام.

از همایش ها بگم که سوای بخش علمی و ارائه مقالات که کاری نداریم بهش....... بسی بسیار خوش گذشت. لذت بردم وسط اینهمه کار همچین سفرهایی رفتم. جاتون خالی یه عالمه خرید رفتم و یه عالمه سوغاتی های خوشگل خوشگل خریدم. فقط آخراش دیگه از شدت خستگی کم آورده بودم. آخه می دونین ، همایشها دو الی سه روزه بودن که من به خاطر تراکم کاری فقط یک الی دو روزشون رو شرکت کردم .زمان باقی مانده و بعد از اختتامیه ها رو هم سعی کردم هم به جاهای دیدنی شهر سر بزنم و هم خرید سوغاتی تشریف فرما شم. هوا هم که بسی بسیار عالی بود اون شهرهای خوکشل. اصلاً می دونین به ما اجحاف شده نسبت به اون شهرها. هم از نظر هوای شهر و هم از نظر امکان دیدنی و تفریحی مون. الهی که خدا این مسئولین محترم و بیخودی شهرمون رو هدایت کنه  تا یه ذره از اون بودجه ها رو خرج شهر کنن ، سلیقه به خرج بدن . یه سر سوزن اهمیت بدن به این ...... قنجیشکِ طفل معصومِ مظلوم... هرچی نجابت می کنیم انگار نه انگار!!! بابا وظیفه تونه به این شهر برسید، این چه وضعشه آخه.

بگذریم ، خلاصه خوش به حالتون که اینقدر شهرتون خوب و خوش آب و هوا و با امکانات تفریحی و فضای سبز مکفی هستش.

ان شاء الله در فرصت بعدی اگه بتونم عکسهای این سفرها رو واستون می ذارم. البته از شدت تراکمات و کمبود اوقات شریف ، اصلی ترین ابزار سفر یعنی دوربین عکاسی  فراموشم شده بود. اونم در هر دو سفر. باور می کنید واسه اوقات داخل اتوبوس هم برنامه گذاشته بودم و داشتم فعالیت می فرمودم اندر تهیه فایلهای سخنرانی و آمادگی جهت ارائه؟!!!؟ همه ذهنم درگیر انجام یکی یکی این کارها بود. دیگه یادم نمونده بود دوربین بردارم دیگه. آماااااا دوست خوب واسه یه همچین موقع هایی خوبه. قرار شده یکی از دوستان زحمت ارسال عکس های تهیه شده رو واسم بکشه تا من براتون بذارم اینجا. به محض اینکه دستم برسه می ذارم.

قولم درباره عکس خودم هم یادمه . می ذارم واستون ، به موقعش....

فعلاً دیگه پرچونه گی بسه. 

خدانگه دار.  

 

راستی می دونین که   

 

 

حسن ، حسین

سلام دوستان Girl Power، خوبین ؟ خوشین ؟ منو نمی بینین خوش می گذره ؟الهی بمیرممممممممممم واسه خودم چقد کمرنگ شدم اینجا. بچه م " ن*م * ن*م* ب*ارا*ن ب*ه*ا*ر " رو بگو چقد مهجور شده بین دختر پسرای شما.... خب ، این روزا چاره ای ندارم سرم شلوغ شده بابت این جابجایی ها و تغییر مدیریت اداره مون. دعا لازمم شدید ، تا بتونم از پس کارها با قدرت و قوت تمام بربیام. گمونم ده روز دیگه هم همچنان کمرنگ باشم.

صبح داشتم می رفتم اداره ، تو راه " حسن ، حسین " رو دیدم. اول صب..... اونم دوتایی شون باهم .... دم در خونه شون ایستاده بودن ، هیچکی هم تو کوچه نبود!!! گاهی اوقات که از اون محل رد میشم می بینمشون که از پنجره اتاقشون که مُشرف به کوچه اس دارن بیرون رو نگا می کنن .... حسن شون تا منو دید یه چیزایی به حسین گفت .... بلند بلند می گفت اما من از ترسم اصلاً نفهمیدم چی میگه !!! فقط احساس کردم لحنش بلند و عصبانی بود ..... سعی کردم از طرف دیگه کوچه ، سریع و بی سروصدا رد بشم.Gnome در واقع دَر برم .... راستش یه کم ازشون می ترسم. یه کم که نه .... زیااااااااادددد..... وقتی می بینمشون ته دلم خالی میشه.Whoop De Doo... کلاً با دیوونه ها ، از هر نوعی که باشن ، حتی اگه آروم و بی آزار هم باشن مشکل دارم و ازشون می ترسم. این طفلی ها که دوقلو هم هستن .... دیگه بدتر.... اونم بخواد یهوویی ، اول صبی ، جفت شون باهمدیگه جلوت سبز شن ...... احساس می کنم رفتارهاشون غیر قابل پیش بینی یه!!! اگه یه وقت کاری کنن عاقل که نیستن بدونی چیکار می کنن و تو چیکار باید بکنی. هرچند گاهی اوقات ، بعضی از عاقل ها ، ترسناک تر از ترسناک ترین دیوونه های زنجیریند .......   

 

  http://oshelam.persiangig.com/image/zarde%20kochik/bicyclesmiley.gif

   

میگین چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

اول ، عذر خواهی بابت غیبتم که طولانی شد.

دوم ، با عرض معذرت احتمالاً تا مدتی دیر به دیر باید آپ کنم که البته سعی می کنم اینطوری نشه ، هرچند به پشتگرمی نظرات و اشتیاق شما عزیزان هم بستگی داره!!

سوم ، غروب که داشتم از اداره برمی گشتم ( این روزا فعلاً ساعت کارم زیاد شده تا یه کم اوضاع اداره تثبیت شه ) داشتم به این فک می کردم که ، اومدم اینجا ، از شرایط کار با دید مثبتی بنویسم و تحولات رو با توکل به خدا دنبال کنم و ازتون بخوام برام دعا کنید ، اما الان ازبحث شیرین ازدواج ، دلم گرفته!!! ای کاش زودتر تموم شه این بحث ها ؛ که هروقت یه خواستگار- واسه هرکی ....- پیداش میشه ، این بحث شیرین ، قصه شبهای خونه مون میشه!!! گفتنش یه جور درده ، نگفتنش یه جور دیگه !!! هر کی هم که از راه می رسه شروع میکنه : ازدواج کنید ، سخت نگیرید ، به فکر آینده خودتون باشید ، همیشه جوون نیستید.... یکی نیست بهشون بگه : یعنی فک می کنید یه دختر خانوم خودش به فکر نیست؟!!؟

باور کنید شرایط زندگی جوونا سخت شده ، صداقت و درست کاری کمرنگه ، دیگه راحت نمیشه به کسی اعتماد کرد – چه دختر ، چه پسر – فقط ما مقصر نیستیم. واّلا توقعاتمونم پایینه ، سخت هم نمی گیریم.

موندم عیب کار کجاست که مساله حل نمیشه. چند روز پیش داشتم نهج البلاغه رو می خوندم. حضرت ، تو وصیتشون به امام حسن (ع) آورده بودند که : وقتی از خدا چیزی می خوای و نمیده دلیلش اینه که بهترش رو برات در نظر گرفته یا این چیزی که می خوای به ضررته و بعداً بهترش رو میده بهت و.... خلاصه اینکه " بعداً بهترش رو می گیری" ، اما می خوام بگم خدا جونم ، یه کم منو هم ببین ..... این منم هاااااااااااا.... اونقدرایی که ازم توقع داری ، نیستم هاااااااااا....  فقط یه کوچولو صبر داشتم ..... تموم شده.... پودر شدم دیگه!!!

خلاصه اینکه هر دفعه  غر غر و درد دل با خدا و.... فقط امیدوارم این حرفا رو به عنوان درد دل بشنوه نه گلایه و ناشکری که مقصد سبک شدن غصه های سر دلمونه.

برام دعا کنید. نخ سوزن ( همون مخصوصاً ) واسه مساله ازدواجم ....

مطمئن باشید هیچ خبری نیست اما دعا کنید که خدا بخواد و حل شه این مساله بی خبری.

 

 

هستم اما ....

       

 

 

 

این روزها با بالا پایین های خودش من رو هم بالا پایین می کنه. دیروز رفته بودم پیش استاد راهنمام. فرد فوق العاده منطقی ، موجه ، قابل احترام و ... هستن. رفته بودم که تأییدیه کارم برای ارسال مقاله به یکی از مجلات داخلی رو ازشون بگیرم. نمی دونم چطور متوجه آشفتگی و این در و اون در زدنهای این روزهای من شده بود. می گفت از ایمیل های مختلفی که برای مقالاتت فرستادی معلومه. از هدفم پرسید. کمی صحبت کرد و مباحث رو برام باز کرد صحبتهایی کرد و توصیه هایی برام داشت که اصلاً باور نمی کردم این صحبتها رو از ایشون بشنوم. هم خوشحال بودم که فردی مث ایشون بهم لطف کرده و درباره چنین مسائلی خودش رو طرف مشورت من قرار داده و بهم راه رو نشون میده و هم مونده بودم که یعنی اینقد مساله اضطراری شده؟ صحبتهاش خیلی منطقی و متین بود. نظر خود من هم همین بود اما من در دو مورد از اون هدفها راهکار رو خارج از دست خودم می دونستم که استدلالم برای تمرکز بیشتر روی هدف سوم - بجهت از دست ندادن زمان - می شد در حالیکه ایشون معتقد بودن که خیلی هم موضوع خارج از دست من نیست و باید براش تلاش کنم و هدف اول رو اینقدری ارزشمند توصیف می کرد که حتی ارزش قربانی شدن دو هدف فعلی م - که در حال حاضر تمرکز و تلاش بیشتری رو براش دارم تا حداقل از زمانهام استفاده کنم - رو هم داره !!! مسائلی رو براش شرح دادم. توصیه ای رو بهم کرد که می گفت اگر خواهر واقعی من بودی قطعاً فقط این راه رو بهت توصیه می کردم . همه اینا در حالی اتفاق افتاد که از هرکسی تصور این راهنماییها رو داشتم بجز ایشون اونم به اون شکلی که از جلسه مهم کاری خودش زد تا با من این صحبتها رو داشته باشه. فردی که تمام وقت مشغوله و بندرت پیداش می کنی تا یه امضا ازش بگیری یه روزی باید با من این صحبتها رو می کرد که روز تعیین کننده ای برام بود. تصمیمی که اون روز قصد اجراش رو داشتم  بعد از این صحبتها خیلی متعادل تر شد. امیدوارم نتیجه هم زودتر حاصل بشه.

دوستان ؛ دیگه منو در اجرای وارونه ترتیب تصمیمات آغاز سال مقصر ندونید هر چند بازم میگم از دست من خارجه ... اگه اینجوری نباشه من خیلی بی عرضه و وحشتناک هستم که تازه در توجیه  این بی عرضه گیها پیش خودم همه این ناکامی ها رو گردن نخواستن خدا و ... گذاشتم. باید فکر اساسی واسه حال و روز خودم داشته باشم. نمی دونم چرا اینجوری ام ولی قطعاً چیزایی هست که دکتر بهم این حرفا رو زد. باید برم جلو و تلاش کنم. در این راه بیش از پیش به دعاهاتون احتیاج دارم. به بی استعدادی و ضعفم در دستیابی به این هدف واقف بودم اما یه جورایی داشتم همه چی رو گردن خدا می ذاشتم. خیلی دعام کنید . قطعاً به کمک و راهنمایی هاتون در این رابطه نیاز مبرم دارم که امیدوارم کمکم کنید. 

 

سیگنال مثبت نوشت:

دکتر بهم گفت شما فرد باهوشی هستید ، می تونید از پس حل این مساله و انتخاب بهترین راه حل براش ، در مجموعه موجود ، بگونه ای که در نهایت ؛ رضایتمندی و شادی تون و فراهم کنه ، بر بیایین اما اینم گفت که همه افراد باهوش لزوماً مسیر رو درست طی نمی کنن و لازمه دقت کنین تا از مجموعه شرایط موجود به بهترین وضعیت ممکن برسین.  

 

     

تسلیت

  

بشکند دستی که زد سیلی به روی فاطمه (س)   

شد از آن سیلی ، کبود ، روی نیکوی فاطمه ( س )

کی شود مهدی ( عج ) بیاید بر کشد تیغ از نیام

انتقامی سخت گیرد از عدوی فاطمه (س ) 

 

                             *شهادت حضرت زهرا (س ) تسلیت باد*  

 

جدی نوشت....

 

                        

 دوستای گلم سلام.  Girl Power 

خوبین .Heart Smile شرمنده این روزا دیرتر می تونم آپ کنم . کلی سوژه خوب تو ذهن دارم . فقط یه کم دل نگرون جریانات روز اداره مونم. یه مساهل سیاسی پیش اومده که یه سر اینوری یم ، یه سر اونوری.http://www.millan.net/minimations/smileys/samvetesmiley.gif خیلی به دعای تک تک تون احتیاج مبرم داریم . امروز داشتم بهتون فک می کردم گفتم بیام ازتون بخوام حتماً برامون دعا کنید. هرچی خیر و صلاحه پیش بیاد و همه چی ختم به خیر شه. موضوع مفصله که حدود دو سه سال هست که بیچاره مون کرده .  الان انگاری سرعت بیشتری به خودش گرفته . خیلی برامون دعا کنید. خیلی دعاااااااااااااااااا کنید. انرژی مثبت می خوایم +++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++  

  

                                                              07400000

                                                  05600000    smile  05600000 

به بهانه مطالعه یه متن زیبا ....

                      

 

برنامه امروز مطالعه نهج البلاغه " نیمه اول خطبه اشباح " حضرت امیر ( ع ) بود. دو خط از این خطبه  برام خیلی خوشگل به نظر اومد. البته منو یاد یه متنی که قبلاً خونده و حسابی ازش لذت برده بودم می انداخت. نمی دونم ، شایدم اون متنی که اونموقع خونده بودم همین خطبه بوده ولی من توجه نداشتم . شایدم نویسنده از عین عبارت حضرت استفاده کرده بوده تا متن نوشته هاش جذاب تر شه ! بهر صورت تو بخشی از این خطبه اومده بود که " و آنان را که می خواستند اسرارِ آسمانها را دزدانه دریابند ، با شهاب های سوزان  تیرباران کرد و تمام ستارگان ، از ثابت و استوار ، گردنده و بی قرار ، فرود آینده و بالا رونده ، نگران کننده و شادی آفرین ، را تسلیم اوامر خود فرمود "

خداییش ببینید چقد خوشگل گفته حضرت ؛ یعنی مثلاً تو آسمون ها یه راهی برای شناخت اسرار آسمون و کشف ندانسته ها و مجهولاتش هست که اون منطقه نشونه اش شهاب بارون بودنشه! این یه سرنخ نیست به نظرتون؟ احتمالاً ستاره شناسها و متخصصین این علم باید همچین چیزی داریم یا نه ؟ چجوریه ؟ به نظر من که این حرفا سرنخ های علمه و حضرت داره خیلی قشنگ ، لطیف و به زبان عامه فهم ، راههای کشف علمی و تولید علم دنیا  رو خط دهی میکنه !!! شاید میخواد بگه اونجا یه راه شناخت اسرار آسمون و پی بردن به نادانسته ها در این زمینه هست ، ولی اونجا شهاب بارون میشین. ایست.....! اونجا فقط یه نقطه انحرافیه!!! الکی روش زوم نکنید ، برین دنبال یه راه دیگه. شایدم میخواد بگه اصلاً اجازه شناخت رو بهتون ندارم که مجرای شناختش رو هم شهاب بارون کردم ، به موقعش براتون میگم ، فعلاً تو خُماریش بمونید !! شایدم میخواد بگه برین دنبال یه راهی برای حل مساله شهاب بارون ها باشین که البته به نظر احتمالش ضعیف میاد چون انگاری بگی ، آقای فضول اسرار آسمونها ، سرت رو بپاااا ... که اگه این بود ، نعوذبالله ، خدا که مرض نداشت اونجا رو شهاب بارون بذاره و بعد بگه راه اینجاست که.... نمی دونم چیه ولی قشنگ ذهنت رو قلقلک میده. ولی چه خوشگل و به جا انواع و اقسام ستاره ها رو میگه ؛1- ثابت  2-چرخان  3- بالارونده   4- فرودآینده   5- نگران کننده    6- شادی آفرین  خداییش جمله بندی ها و صنعت ادبیش رو حال میکنید!! حالا این مال موقعی هستش که داره یه مطلب علمی رو میگه ، اگه می خواست ادبی و عارفانه و... صحبت کنه چه کولاکی میشد.... فصاحت کلام حضرت رو که میگن این بوده هاااا ... این که می گن ، حضرت عارف و لطیف بوده اینه پس... حالا برین ببینین اونجاهایی که در نقش یه مرد جنگی و قدرتمند فاتح نبردهای مختلف بوده کی بوده؟ روحیه لطیف ، مهربان ، در عین حال مرد نبرد و شجاع ،  شیوا سخن ، دانشمند - اونم دانشمندی که در حد مردم عامه فرود آورده مطالب علمی ش رو، جوری که می فهمی ، حتی اگه مبتدی و بی تخصص باشی در اون موضوع - اونایی که تو فاز علمی هستن باید بهتر بدونن طرح یه مطلب علمی به شکلی که ذهن ها رو قلقلک بده و تشنه درکش ، اونم به این ترتیب خاص فقط و فقط کار دانشمندهاست. و هزاران صفت دیگه که باعث میشه بگن حضرت یه انسان کامل و آینه تمام نمای خداست.

 میگم به نظرتون این اقسام فرودآینده ستاره ها که میگه یعنی چی؟ یعنی ستاره هایی که همیشه در حال سقوط ند. مگه فضای آسمون خدا ته نداره که یه زمانی به تهش برسن و ثابت شن ؟ یا منظورش فقط ذکر انواعی از ستاره ها بوده که می افتن ، همین....؟ یا برعکسش ، ستاره های بالا رونده یعنی چی .... ؟ یا اونجا که حضرت داره از ستاره های نگران کننده و ستاره های شادی آفرین در کنارهم اسم میاره ، آیا منظور تأثیر ستاره ها بر روی رفتارهای بشری هستش ؟ یا موضوع میتونه بُعد دیگه ای داشته باشه ؟ و آیا قطعاً این مساله درست خواهد بود که میگن " ما بعضی از زمانها تحت تأثیر ستاره ها و صورت های فلکی و ... هستیم " ؟ چیزی که الان در قالب طالع بینی ، ایام سعد و نحس و ... گفته میشه  تا چه حد صحت می تونه داشته باشه؟ البته من منظورم مطالبی از این دست تو روایات صحیح و منابع دقیق از ائمه خودمون و دانشمندای قدیم مث خوارزمی و ... هست هااااا !!! نه این مطالب خرافه و جادو جَمبَل و... که فقط خدا عالمه چی اند ؟ !! ؟

بهرصورت ، امیدوارم همیشه زندگی هامون تحت تأثیر ستاره های شادی آفرین باشه و شاد زندگی کنیم.

 

قصدم از نوشتن این پُست ، طرح یه گوشه کوچیکی از حس های قشنگی که با خوندن مطالب جالب و عجیب حضرت تو نهج البلاغه  بهم دست میده ، بود. معمولاً علی رغم کمبود وقت و درگیری های زیاد فکری این روزهام  ، اینقده جذابه برام که لُکه میشم از خوندنشون و حتماً باید بنویسم شون تا آروم بگیرم. اکثر اوقات موقع مطالعه ش،  فکرم مشغول میشه به اینکه یعنی چی؟ نویسنده عجب شخصیت جالبی داره ، چقدر تمام و کامله. مث ماها ، که تک بعدی یا نهایتاً چند بعدی هستیم تو زندگی هامون ، نیست!!! مطالب اجتماعی ، سیاسی ، اقتصادی و ... در قالب روزمره نویسی و رخدادهای روزانه که همون صحبت های حضرت تو جاهای مختلف میشه ، خیلی خوب تشریح شده. خوب میشه با دنیای امروز تطابق شون داد . عدالت ورزی و لطافت تو جای جای نوشته ها و مطالب این کتاب به چشم می خوره. اصلاً به این فک نمی کنم که صاحب سخن  ، امام منه. اتفاقاً  برعکس که عمل کنین عاشقش میشین. منظورم اینه که فک کنین دارین یه اثر از یه نویسنده ، که اتفاقی کتابش به دستتون رسیده رو مطالعه می کنین و بی طرف به قضاوت و نقد بشینین ، اونوقت خودتون همه اون چیزایی که زبان من از بیانش قاصر هست رو متوجه می شید .

 

 

روز و شب هاتون شاد و پر از ستاره شادی آفرین

   

 

 

مختلف نوشت....

 037cd19d3587a49abf1615495f22582e.gif 

 

* نی نی هه با مامانش اومده بودن خونه مون. موقع خداحافظی دیدم نی نی کوچولو داره باهام بای بای می کنه ، کلی ذوقیدم واسه خودم .Flower یه لحظه دیدم سوی نگاهش به یه طرف دیگه اس. نگاهشو که دنبال کردم ، می بینم نسیم پیچیده لای شاخه های زیتون تو حیاط و یه جوری حرکتشون میده که انگاری داره دست تکون میده و بای بای میکنه. نی نی هه داشت با درخت بای بای می کرد ، اینجانب بوق تشریف داشتم. 

*  آبدارچی مونو که یادتونه ؟ همون که ترکونده بودنش همکارا!!! رفته واسه یکی از همکارا چایی ریخته آورده … بعد از چند دقیقه ، یهو دیدم این همکارمون - که قدری هم تنبله و دقیقاً وقتی می بینیش یاد این تنبلا می افتی که همیشه از درخت آویزوونن و دارن چرت می زنن – داره به سرعت باد به سمت سرویس بهداشتی می دوه….

کاشف به عمل اومده که بهههههههههههله ، آقای آبدارچی ، استکانهاشو گذاشته بوده داخل وایتکس تا سورپرایزمون کنه بابت نظافت کاری صد سال یه بارش. یادش رفته استکان رو بشوره ، همونجوری از روی مایع سفید کننده ، چایی ریخته آورده!!!

اونوخ به من میگن : خانووم … وسواسی هااااااا ....http://oshelam.persiangig.com/image/zarde%20kochik/godfathersmily.gif جان مادرم ، وسواس نیست …. تأمین جانی به این چایی ها نیست خب…http://oshelam.persiangig.com/image/zarde%20kochik/beesmiley1.gif 

   

*  برنامه " بِرنارد و ساعتش " رو یادتونه ؟ وقتی شاسی ساعت رو می زد همه چیزای دور و ور متوقف می شد و سکوت برقرار….. یکی از آرزوهام موقع باز کردن در رو به تراس اتاقم تو اداره ، اینه که یکی از اون ساعتا داشتم ، بس که ماشینایی که میان و میرن سر و صدا تولید می کنن.  

 

                                                Flower   Flower   Flower