امان از دست این نوه های مامانم....
دیگه باید به فکر جمع کردن دست و بال خودم بیفتم و نقشه ها و ستونهای عزیز درودونه م رو از اتاق جمع کنم . دیشب رفتم خونه دیدم آبجی خانوم و فسقولهاش خونه مونن. از وقتی این فنقول آخریه راه افتاده و رسماْ قاطی بقیه شده با داداشش آتیش می سوزونن ..... ورداشتن با دوتا خودکار قرمز و آبی رفتن رو میز کامپیوتر اتاق و نقشه و ستون استراتیگرافی من طفل معصوم رو که کلی هم ازش خاطره خرخوانی پشت کنکور دارم خط خطی کردن.... خط خطی که چی بگم! دوتایی چنان با قدرت افتادن به جونش که گچ دیوار هم خط های عمیق ورداشته و ریخته ؛ دیگه ببینید چی به سر اون نقشه میاد!
باور بفرماهید با دیدن این صحنه آخر شبی می خواستم بشینم گریه کنم .... می گم داداشی چرا اینجوری کردی؟ خاله ببین ....
عین به خیالشم نیست رفته با آبجی ش دنبال بازی خودش انگاری من با دیوار بودم ..... شما بودین چی می گفتین به این توک سیاه و توک حنا ....( داداشه چش و ابرو مشکی و آبجی بور بوره. واسه همین بهشون توک سیاه و توک حنا میگم )
خلاصه که بدین سان نقشه های جذاب اینجانب که بسته به جونم بود به باد فنا رفت .... حالا هی بشینم و غر بزنم که آبجی با این فسقول هات ....
من دلم خواهر زاده بردار زاده میخواااد
ان شالله به زودی زود خانومی
عزیزم صبور باش . از پس اونا که عمرا بربیای یه فکری به حال خودت بکن ......
این نوه ها همین جورن