کی میشه دوره آموزشی دانشگاه تموم شه ٬ آزمون جامع و زبان رو داده باشم ؛ بیفتم به رساله .... رسماْ شهید می شم روزایی که کلاس دارم و باید برم دانشگاه ..... هنوز این ترم خوبه مونه اینم ؛ خدا به دادم برسه ترم بعد ....
به گوشت کوبیده ته قابلمه گفتم تو درنیا من هستم....
چه بی نمک! خب که چی این دوره با این واحد ها .... به جای اینکه بذارن دانشجو بیشتر پژوهشی کار کنه و وقتشو بذاره واسه رساله ؛ یه مشت واحد الکی می ریزن سرش اینهمه وقتشو بگیره.... خب لااقل بیایین یه جور برنامه ریزی کنین که مرتبط با موضوع رساله هر فرد بهش واحد بدید که به دردشم بخوره لااقل .....
ینی من دوشنبه ها دقیقا داستانم صبح خروس خون تا بوق سگه!!! علی الخصوص که این شوفرها هم اذیت می کنن پوستم کنده میشه تا برسم خونه ....خستگی کل روز ، بدو بدو و کلاسهای پشت سرهمی به کنار که واقعا اصلا به چشم نمیاد ؛ ولیاااااا این آزار شوفر ها و تردد بین شهر مصیبت عظمی س واسم .... دیگه حتی حوصله چک چک و .... هم ندارم باهاشون! میگم به جهنم سیاه .... بیخیال می گذره!!! عینهو ارشد که گذشت ....
اونموقع ها که یادمه آب بندی هم نشده بودم مث حالا.... واقعاٌ وقتی دو روز پشت سرهم و با اون وضعیت سخت می رفتم کلاسا رو ؛ بد و بیراه بود که به خودم می دادماااااااااااا .... ینی دقیقا احساس فلاکت می کردم وقتی ساعت ۱۲ شب رسیده بودم و باید اذان صبح می زدم بیرون .....
و بیخیال ان شالله این نیز زودی بگذرد
.
.
.
.
.
.
منتظر و دل نگران پایان کهنه موضوعی آزار دهنده هستم. دعا کنید هر چی مصلحته خیلی زود پیش بیاد و ختم به خیر شه.
وای خوشا به حالت
موفق باشی عزیزم
ممنون خانومی ان شالله واسه شما