عصری رفتم آشپزخونه داشتم به هویج های گوشه میز کابینت نگاه می کردم با خودم گفتم اگه الان آبجی بود حساب اینا رو می رسید. سر شب ییهویی و غافلگیرانه همون آبجی با همسری شون اومدن خونه مون و آبجی تا هویج ها رو تو آشپزخونه دید دفت سراغشون ......
بهش می گم : آبجی ؛ حیف دارتر و تلفنچی خونه مون رو شوئر دادیم رف..... بس که تلفن زنگ می زنه و اون یکی آبجی هم نیست بابا مجبور میشه پاشه جواب بده .... میگه : شمام خوب اسم گذاشتین رو ما دوتا هااااا.....
یادش بخیر همیشه آبجی کوچیکه تلفن های خونه رو جواب می داد . همـــــــــــــــــه شماره ها رو هم از حفظ بود ..... یه پا دفتر تلفن سیار بود واسه خودش .
این آبجی هم یه سره میوه ، غذاها .... رو تبدیل وضعیت می کرد. از کمپوت و مربا و .... بگیر تا به تبعیدگاه خودش ؛ خندق بلا.... آمار همه چی یخچال و کابینتها دستش بود. تا یه مدت بعد ازدواجش همش همه چی یا گم می شد یا می گندید تو خونه .
سلام
منم تو خونه یه پا آچار فرانسه ام واسه خودم!!!!!!!!!
خوب تخصص خودتو نگفتی؟
درس می خونه