نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

کیمیای این روزهای من

مواقعی که فرصتی دست می ده و کتابخونه می رم خیلی احساس آرامش بهم دست می ده ؛ همین که حس می کنم تنها نیستم کلی آرامش می ده بهم حتی اگه عایدی درسی هم نداشته باشه برام .... 

با خودم می گم اینام مث من همه شون دارن برای رسیدن به اهدافشون تلاش می کنن. تقریبا یه رده سنی داریم . اینام مث من پر مشغله ند اما به درس شون هم می رسند حتی شده یه ساعت . 

خدایا همت و توانم بده . 

هر وقت می رم دانشگاه انقدر فشار و خستگی بهم غالب میشه که می خوام برم و انصراف بدم. روزهای بعد هم به این مساله فکر می کنم ولی کمتر .... نمی دونم چیکار کنم؟ 

گاه می گم برم غربت واسه ادامه تحصیل .... خارج از ایران

گاه می گم همینجا بودن بهتره هر چقدم که سختی داشته باشه ... 

گاه می گم بشینم دوباره بخونم یه جای دیگه یه دانشگاه دیگه .... 

موندم ..... 

نظرات 2 + ارسال نظر
داستان قصه رمان عاشقانه سه‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 14:38 http://way.blogfa.com

از خصیصه عارفانه افراد عارف این است
عارف هرچه عارفتر شود
افتاده و خاکی تر میشود
متواضع و فروتن میشود
با اینکه ارزشش بیش از بیش است
شکست نفسی میکند
سربزیر و خاشعتر میشود

موفق باشید

ممنون

توتی چهارشنبه 1 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:40

خوب ادامه تحصیل تو خارج بهتره ولی یه دل بزرگ می خواد که بتونی غربتو تحمل کنی اگه می تونی بسم الله ...
چرا از این دانشگاه بدت میاد که بخوای یه بار دیگه بخونی واسه یه جای دیگه؟؟؟
در کل خیلی سخت میگیری ترم اول معمولا همینجوره بعدش رو دور میفتی ...

چی بگم که جیگرم خونه .... آینده نداشته اش .... رشته ای که اینهمه بهش علاقه دارم .... هزینه های سنگین ادامه تحصیل ....

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد