نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

چرت و پرت گویی های حسود خانوم

سلام دوستان 

این منی که می بینید در خلسه بعد فشار هستم بقول علمای رشته ماااااااااا الان در دسته بندی درزه های رهایی بسر می برم. اینو گفتم که بدونید و آگاه باشید همانا اینایی که می نویسم پرت و پلا بوده و بیخودکی وقت گرانبهاتون رو صرفش نکنید که هیـــــــــــــــــــــچ ؛ هچ گونه بهره برداری و استنباطی هم نفرماهید. 

مَشاعرم قاط زده قدری ..... 

آقا این دو روز که من کلاس دارم و تبدیل به دانشجویی نگون بخت می شم همانا چنان فشارهایی رو تحمل می کنم که اگه بر سنگ خارا وارد بشه می پکه ، اینجانب که سهلم .... 

از اول صبحش که بدیو بدیو پیش به سوی تهران با این شوفر ها و شاگرد شوفرهای اخمخ سرو کله می زنیم تا مسیر طولانی درون شهری و رانندگان نامحترم خطوط درون شهری تهران  ( البته اون دسته ای شون که فقط به فکر جیب خویش ند و تا خرخره سوار نکنن حرکت نمی کنن و زهی وقت و کار و مشغله مردم ) تا شلوغی مرتو ( مترو دیگه خب ) و بدو آی کلاس دیر شد تــــــــــــــــــــــــــــــــــا جفت و جور کردن منابع و جزوه و فایلهای کتب مشهوری از نویسندگانی چند از دیار اونور آب تا ساهت 12 که لطف میکنیم می رسیم خونه و دوباره فردا صبحش در بهترین و آدمیزادانه ترین حالت 6 صبح برمی خیزیم و شروع به چاپیدنگ به سوی این کلان شهر محترم می کنیم و باز تا برگردیم و نصف شب خونه برسیم و فقط فرصت یه خواب کوتاه داشته باشیم. 

دیگه صبحش که باز برمی خیزیَم و می گویم که خدایا دمت گرم اگه خواب نمی بود چه می شدم من؟ حالا درسته کاملا از گوشت کوبیدگی در نیومدم ولی یه ذره جون گرفتم و برخاسته و می دَوَم سمت اداره همایونی تا اونجا قدری به استراحت بپردازم و .... کارهای دیگه ش .....  

باورم نمیشه دیگه هی لحظه ای می گم خب الان چیکار باید بکنم ، الان نوبت کدوم کاره و از لیست امور بلند مدت و کوتاه مدت یادداشت شده یکی رو خط می زنم و گاه وقتی کاری در ذهن دارم که وقت نمی شه و می مونه ؛ تو خواب می بینم  که دارم انجامش میدم. مثلا همین دیشبی داشتم تو خواب فایلهای E-Book استاد جان رو می خوندم و همون داستان شتر در خواب بیند پنبه دانه بود خوابم ..... 

واقعا موندم این ترم کی باید درس بخونم. ان شالله کلاسای دانشگاه اینور تمون شه وقتم بازتر میشه و می شینم می خونم. 

دیروز که به دیدن استاد گرامی م رفته بودم دانشجوهای جوان و شارپ شون رو دیدم که با زحمات ایشون به مقطعی بالاتر در بهترین دانشگاه کشور رسیده بودن و بسی بر خود شماتت فرمودم که خاک بر سرت اینهمه استاد واست زحمت کشید چی شدی زحمت حرووم کن .... روت هم میشه میای پیش اینااااا. اسمتم دانشجوی دکتریه؟ چیه؟ به کجا چنین شتابان ؟ 

خب ولی زندگی خرچ داره چیکار کنم مادر؟ کسی ساپورتمون می کرد که اینقد بدبخ نبودیم ، میشستیم و فقط درس و مطالعات می کردیم .... کی بدش میاد ؟  

اون از دوره لیسانس و اون فشارهای زندگی م ، این از ارشد و دکتری م .... خب دیگه ظاهر و باطن همینقدری دیگه حسود خانوم ... 

آقا شنیدین می گن مهمون چش نداره مهمون رو ببینه ، صابخونه چش دیدن هیچکدوم رو نداره؟ دیروز که منتظر انجام کارها بودم تا به محضر استاد برسم به خودم می گفتم با این ترافیک دانشجو پشت در اتاق استاد ، من چش دیدن اینا رو ندارم که ای بسا استاد عزیز منو بلوکه کردن کمپلت واسه خودشون ، و اونا چش دیدن منو  و یحتمل تو اون ساعت شب و آخر وقتی و خستگی استاد گرامی هم چش دیدن هیچکدوممون رو .... ولی الحق و الانصاف استاد محترم با صبوری و اخلاق خوبشون به کار همگی ما رسیدگی کردند و با محبت همیشگی شون ؛ امیدوار و پرانرژی راهی مون .... 

همیشه می گم ای کاش یه ذره منم مث ایشون بشم. نشسته با اونهمه خستگی به ما نرم افزار میگه ضایع نشیم جلو دانشجوهای دیگه . فایل های بین المللی رو به ثانیه ای از همکار و دوستش شون گرفتن ؛ ارسال به ما دانشجویان گرام ...  

نه خدایی کدوم استادی این کارا رو واسه دانشجوش انجام میده؟ 

بماند که منم پرو پرو هرچی فایل داشت با یه تعارف تپوندم تو فِلش .... مهلت به بقیه دانشجوها ندادم . فقط و فقط من باب اِرق بچه اولی ( همون دانشجو اولی دیگه )  .... رسما بگم حسود شدم نسبت به اون خوشبخت ها . 

دیگه جونم براتون بگه از شوفرهای پرو مسافر آزار که بگذریم و استاد رو هم که گفتیم می مونه همکاران گرام که وقتی از دانشگاه می رسم انقده مهربون می شم  که حد نداره ؛ تا ضد حالی دیگر از همکاران و قیافه گیری من و بعد باز هم داستان سفرهای دانشگاهی دیگر و این پروسه همینطور ادامه دارد .... 

ببشقید زیاد چرت و پرت بستم به هم ، دیگه دیدم اینجا ماتم کده شده ؛ منم که مجدداً تصمیم بر بیخیالی ای چند و طبل بیعاری دارم ، مطلب خنده دار و مناسبم که نداشتم ؛ گفتم بزنم تو خط چرت و پرت دلتون وا شه یه کم ..... 

فعلاً بقول مجری های تلویزیونی : تا برنامه بعدی و پستی دیگر .... خدانگه دار

نظرات 3 + ارسال نظر
توتی چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:32

سلام رفیق!
خوبی؟
بهار جون همین که بیکار نیستی به خدا خیلی خوبه بیکاری خیلی بده شاید اگه مثلا بیکار باشی اولاش برات عالی باشه اما یه مدت که بگذره حالت از خودت و زندگی به هم می خوره من اینجوری دوس دارم پر جنب و جوش که زندگی آدم هدر نره هزار ماشالا ایشالا همیشه همینجور پر جنب و جوش باشی.

قبول دارم عزیزم اما نه به این شوری شور نه به اون بی نمکی

ستایش چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 14:02 http://www.dabdabe.com/

سلام

دوست عزیز ،ممنون از مطلبتون

اگه دنبال یه سایت به روز و متنوع می گردین که از وب گردی لذت ببرین بهتون پیشنهاد می کنم حتما به دبدبه سر بزنین. جدیدترین و جالب ترین مطالب دنیای وب رو می تونین توی سایت دبدبه بخونین.

ممنون که واسه خوندن این کامنت وقت گذاشتین.
منتظر شما هستیم

طعم عشق دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:08

حسودی نکن خانمی. اگر بدونی من الان چقدر دلم می خواد جای تو باشم و دوباره سرم رو ببرم توی کتابا و جزوه ها. آی که چقدر دلم تنگ شد برای دوره ارشدو دانشگاه. کاش دکتری رو هم دوباره با هم می خوندیم .

باورت میشه انقدر در فشارم که یه سره به انصراف فکر می کنم خیلی می ترسم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد