نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

افطاری و یاد ایام قدیم ...

دیشب هم مهمونی افطاری خانواده زن داداش ها برقرار شد. 

 همگی جمع بودیم و البته با کمک هم کارها ردیف شده وگرنه من دست تنها می مردم اگه می خواستم فقط در فقره ظرفشویی عمل کنم بقیه مواردش بمـــــــــــــــــــــاند . 

بعد رفتن مهمونها من که افتادم یه گوشه خوابم برد ولی آبجی خانوم ، مامان و زن داداشها تا صبح صحبت کرده بودن از قدیم ، نامزدی مامانها و .... 

سحر وقتی من هم درجریان قرار گرفتم صحبتها ادامه پیدا کرد تا رسیدیم به ایام مدرسه و بچه گی هامون. 

 یادش بخیر ..... ولی خودمونیم چقد با آبجی خندیدم از یادآوری خاطرات دوران ابتدایی ..... اون موقع ها که اون کل کتاب دفترهاش رو به کول می گرفت و باخودش می برد مدرسه .... اصولا علاقه خاصی به جمع کتابهاش داشت و تابع برنامه ریزی روزانه مدرسه نبود . 

من اما کلا با کسی کاری نداشتم تزم این بود که وقتی مساله ای واست پیش اومده این توئی که باید حلش کنی و نه دیگران حتـــــــــــــــــی پدر و مادر .....خودم می شستم راه حل مساله م رو پیدا می کردم . بابا مامان گمونم کلا نگرفتن من یکی چجوری از پس مشکلات بر میام. اصولا مساله ای دارم یانه؟  

هنوزم همونجوری ام. در همه موارد سعی م بر اینه که خودم از پس کارا ، خواسته ها و نیازهام بربیام .... رو کسی حساب خاصی باز نمی کنم . البته اگر کمکی رسید که خب شکر خدا اگرم نه خودم تنهایی یه گِلی به سر می گیرم . 

 همیشه ترجیح دادم دست به زانوی خودم بگیرم..... اما سخته هـــــــــــــا ، توصیه نمیشه شمام از این کارا بکنید . منو که می بینید جز ذاتمه نمی تونم کاریش کنم ..... 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد