نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

و اما من ....

سلام دوستان . خانوما و آقایون بازدید کننده این وفلاگ .

 اینجانب یک عدد باران بهار زنده مانده از پس هفته ای سخت ، پرکار و پر استرس خدمت شما هستم. جونم براتون بگه که هفته گذشته خیلی کار داشتم که بایستی کنار برنامه های کاری روزمره م ، برای روز مصاحبه انجام می دادم از اینورم ، خانه - این مأمن آرامش و تمرکز حواس توسط مامان خانوم تبدیل به یک صحنه جنگ با کثیفی ها و رسوبات بازمانده از مراسمات ازدواج خواهران و برادران گرام شده بود.

 از اونجایی که ما دم عید بابت عروسی خواهری مخ مامان رو زده بودیم که بابا قراره یه عالمه مهمون بیاد اینجا و برای عروسی بهتره فرشا رو دس نزنیم و بمونه واسه بعد ؛ مامی در یک اقدام غافلگیر کننده کل خونه رو بهم زد که دیگه دم ماه رمضونی میخوام خونه زندگی تمیز مرتب شه ، حالم بهم خورد از این فرشای چرک و .... و من طفل معصوم رو تصور بفرمایید که یک روز قبل از مصاحبه بجای اینکه بختک شم روی کارای باقی مونده مصاحبه م ، توسط مامانی و در یک روز تهطیل بعنوان نیروی کار رایگان شکار شدم .

دیگه خب چاره ای بجز راست و ریس کردن چیدمان خونه با سرعت نور نداشتیم . خلاصه که افتادیم به جون خونه و سریع این بهم ریختگی یک هفته ای رو سر و سامون دادیم .

آمــــــــــــــــــــا بقول بهار وقتی که بخواد سِپِلشک هم پیش بیاد ؛ اَاَاَاَاَد می ذاره  همون وقتی که خیلی همه چی به هم وره .... از اینورم یه مهمون عزیزم ز در پیداش شد و دست ما رو به میهمان داری بند کرد .... حالا باز شکر خدا که مهمون جان زودی تشریف شون رو بردن و فهمیده بازی درآوردن .....

 دیگه من خودم بابت عقب بودن کارهام و آمادگی نداشتنم کم استرس داشتم ، توضیحات فوق هم بهش اضافه شده بود و از جمعه رسماً رفتارهام غیر قابل کنترل بود .... کلهم نمی فهمیدم چی میگم و چیکار می کنم ....

فکرشو بکنین از جمعهای صمیمی دخترونه و فامیلی هم گذشتم و نشستم پای این مصاحبه کوفتی . دیگه خانوما خوب می دونن غیبت از این جمعها یعنی ته اهمیت دادن به برنامه فوق الذکر ..... خلاصه که منتی به سر مصاحبه نیستااااااا ولی کوفتشون شه اگه ردم کنن ..... الهی حناق بگیرن بترکن اگه قبول نشم .....

روز مصاحبه هم از اونجایی که به شب عید می خورد حسابی همه جا شلوغ بود . دروغ نباشه دقیقاً دو ساعت تو ترمینال دنبال وسیله برای برگشت به خونه بودم . خلاصه که رسماً اشکم دراومد . خسته و نزار تو شلوغی بدو دنبال وسیله اونم زیر آفتاب داغ 40 درجه ای . مخم تعطیل شده بود وقتی رسیدم خونه .

آقا بگذریم تا شام و نماز به جا اومد من افتادم یه گوشه .... صبح دیدم کلهم بدنم مث چوب خشک شده جلو کولر ولی عوضش حسابی خستگی م دراومده بود و مث باتری فول شارژ بودم . دوباره در یک اقدام پرانرژی یه سری کارای خونه انجام پذیرفت یه دوش حسابی و بعد مهمونی بازی تا شب .... . بعدشم با آبجی ها ، خانواده دائی و دختران گرام ؛ شام ، پارک و صفاسیتی .... تا نصفه شب صحبت و تماشای بازی بچه ها ...... اینقدری که قضای غیبت قبلی هم بجا اومد و حالا به مدد یه استراحت یک روزه ، تجدید قوایی فرموده و به کارهای روزمره برگشتم که انشالله برنامه های عادی و روز مره م رو پیش بگیرم تا دو ماه آینده که قراره جوابا بیاد و تکلیفمون مهلوم شه .....

دیگه که فقط برام دعا کنید اونی که به خیر و مصلحتمه پیش بیاد و اگه پیش اومد اسبابش هم به همون نسبت فراهم شه و اینکه ببخشید این مدت نبودم و تلگرافی ظاهر می شدم. امیدوارم توضیحات بالا کفایت موضوع رو داشته باشه .

قربان شما

باران بهار

نظرات 1 + ارسال نظر
سارا سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 15:17 http://ma3nafaronesfi.blogfa.com/

امیدوارم موفق باشی و خدا بهترین هاش رو برات مقدر کنه

ممنون عزیزم همینطور واسه شما

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد