نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

تاریکترین لحظه شب

دیروز بالاخره موفق شدم یه خواب حسابی هرچند کوتاه داشته باشم .... البته کوتاه که می گم حدود دو ساعت بودهااااا که خب برای من کمه. من عصرها یا نمی خوابم یا اگه بخوابم حداقل سه ساعت خوابم . دیگه خسته هم که باشم گازش رو می گیرم تا خود صبح.... 

یه چن وقته با خودم درگیرم ُ‌حس می کنم سطح ناامیدی م زیاد شده . حس که نه دارم به وضوح می بینم موضوع رو .... دیگه یواش یواش مسائل برام رنگ باخته و شدن و نشدنش مهم نیست ..... خب چن وقته الان من خسته م و دارم تلاش می کنم؟ چن وقته دنیا داره ساز مخالفش رو می زنه واسم و من همش می کوبم به طبل بیعاری .... پر بیراه نیست ناامیدی و بی انگیزه گی و روحیه نداشتن برای تلاش!!! نمونه اش ثبت نامم واسه دکترا که علی رغم علاقه م به ادامه تحصیل فقط پوله از جیبم رفته و بیخودی حرفشو زدم.... 

 خیلی بدم میاد اینجوری شُل و الکی یه چیزی رو پیگیر شم. تزم اینه که یا وارد کاری نشو یام اگه وارد میشی مث آدمیزاد پیگیر شو تا با موفقیت تمومش کنی ولی خب البته این هدف در حال حاضر جزء اهداف اصلی م نیست و اولویت نداره شاید که نه قطعاَْ به همین دلیله که حوصله و انگیزه لازم رو ندارم . هر چند واسه هدف های اصلی م هم فعلاْ ‌کاری ازم برنمیاد. 

 موندم چیکار کنم . دقیقا حس طی مسیری که دوس نداری ولی چاره ای هم نداری بر عبورش.... فعلاً سر دوراهی ش اتراق کردم و حوصله ندارم ادامه بدم . یه جورایی نگران این اوضاع روحی م هستم.  

تاحالا رویه م بر بیخیالی بود و هرچه بادا باد ولی الان حس می کنم دیگه این روش هم جواب نمیده!!! شما بگید چیکار کنم؟ شماهایی که هروقت کم آوردم بهم راه حلهای خوب و امیدوارم کننده دادید و باعث دلگرمی و محکم شدن تصمیماتم بودید. نیاز به همدلی تون دارم . نمی دونم من ناشکرم یا همه چی اون طور که باید نیست و خوب پیش نمیره....  

کارم و سطح درآمدی م  نیازهای روحی م   آرامشم   زندگی شخصی م .... 

احساس می کنم یه چیزی رو باید اساسی تغییر بدم.... یه حرکت بزرگ و ماندگار.... یه نقطه عطف و پایان سیاه خاکستری ها ....

نمی دونم یه موقع هایی که قشنگ قاط می زنم می گم خب که چی؟ خودتم می دونی بیخودی داری سرت رو شلوغ می کنی که نفهمی گذر زمان و زجر زندگی تو این دنیا رو ؟ یه موقع هایی میگم خب همینه دیگه .... معدود روزهایی هم پیش میاد که میگم بیخیال همه چی! تو فقط یه مشکل داری که ان شالله درست میشه ..... خلاصه که در کشمکش م اساسی.... 

به رو نمیارم که خسته م چون باعث میشه ناتوان تر باشم و دلخسته تر.... یکی یه فکری به حالم بکنه ثواب داره!!!  شایدم الان تو مودم و شرو ور میگم ولی مساله اصلی اون خستگی دراز مدته که کی میخواد رفع شه نمی دونم؟  

راسته که نزدیکترین وقت صبح ٬ تاریک ترین لحظه شبه یا من بازم دارم خودمو با این حرفا گول می زنم ؟

نظرات 1 + ارسال نظر
بهار جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:28 http://sana1359.parsiblog.com/

قبلنا برای دیگران یه راه حلهائی داشتم ولی الان اینقدر خودم درب و داغونم که هر چیم بگم دروغه . گاهی وقتا ادم خیییییییییییییییلی خسته میشه و کم میاره . هر چی هم بگذره و پیش بره بدتر میشه که بهتر نمیشه . سختی وقتی اندازش از حد گذشت ایمان ادمم بالا پائین میشه و این همون چیزیه که خدا میخاد . که غربالگری کنه و بهتریناشو انتخاب کنه . ولی می ترسم اخرش خسرالدنیا و الاخره بشیم . از دنیا که نداریم به شرطی تحمل این امتحانها رو هم نداشته باشیم و اخرتمونم بشه بدتر از دنیامون .....ولی اون صبر و نمازی که گفتی اگه مشکل ادم رو حل نکنه ولی اقلا یه کم ارومت می کنه . مشکل اگه خدا نخاد حل کنه هیچ کس از پسش برنمیاد هیچ کس هیچ کاریم از دستمون ساخته نیست جز تحمل که البته خیلی سخت و طاقت فرساست .

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد