نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

آی مردم دنیا تا کجاها ممکنه انسانیت تنزل کرده باشه ؟ با کودکی سه ساله که غم دیده و بهانه جویی پدر رو می کنه چگونه باید رفتار کرد؟ کجای دنیا دیدین یه دختر بچه سه ساله تاب دیدن سر بریده بابا رو در مقابل تشتی از خون بیاره؟ دلش آب میشه از غم....   

گیرم که با پدرش دشمنی کردید ؛ گناه این طفل معصوم چی بود؟

 

هر تیتری دوس دارین براش بذارین؛ تیتری به نظرم نمی رسه آخه چی بگم ؟ افول انسانیت؟‌ مگر صاحب چنین عملی انسان هم هست؟ بگم مرگ احساس ؟ مگر چنین فردی احساس هم دارد؟  

 

شهادت غم انگیز حضرت فاطمه صغری و یا رقیه علیها سلام، دختر امام حسین(ع) چنین است:

عصر روز سه شنبه در خرابه در کنار حضرت زینب(س) نشسته بود. جمعی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند.
پرسید: عمه جان! اینان کجا می روند؟ حضرت زینب(س)فرمود: عزیزم این ها به خانه هایشان می روند. پرسید: عمه! مگر ما خانه نداریم؟ فرمودند: چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است. تا نام مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با پدر در ذهن او آمد.

بلافاصله پرسید: عمه! پدرم کجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل دیگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤیا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جویی نمود، به گونه ای که با صدای ناله و گریه او تمام اهل خرابه به شیون و ناله پرداختند.

خبر را به یزید رساندند، دستور داد سر بریده پدرش را برایش ببرند. رأس مطهر سید الشهدا را در میان طَبَق جای داده، وارد خرابه کردند و مقابل این دختر قرار دادند. سرپوش طبق را کنار زد، سر مطهر سید الشهدا را دید، سر را برداشت و د رآغوش کشید.

بر پیشانی و لبهای پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلند تر شد، گفت: پدر جان چه کسی صورت شما را به خونت رنگین کرد؟ پدر جان چه کسی رگهای گردنت را بریده؟ پدر جان «مَن ذَالَّذی أَیتَمَنی علی صِغَرِ سِنِّیِ» چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پدر جان یتیم به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان کاش خاک را بالش زیر سرم قرار می دادم، ولی محاسنت را خضاب شده به خونت نمی دیدم.دختر خردسال حسین(ع) آن قدر شیرین زبانی کرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خیال کردند به خواب رفته. وقتی به سراغ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند.   

شرح شمع: صفحه 310 - نفس المهموم456 -الدمع الساکه141

نظرات 3 + ارسال نظر
نیلوفر چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:43 http://nilo0ofar.mihanblog.com


تسلیت می گم عزیزم

توتی چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 13:02

سلام
این روز رو تسلیت می گم ...

سلام منم تسلیت می گم عزیزم

مانیا (مالزی نشین) چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 19:54 http://mn64.persianblog.ir

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد