نمی دونم اصلاْ چجوری داره می گذره این روزای عمر و جوونی.... واقعاْ تعجب آوره وقتی چیزی یا اتفاقی رو که فک می کردم فوقش مال دو هفته پیشه می بینم شش ماهی گذشته ٬ یا رخدادهایی که تصورم بر یک سال پیشه حداقل مربوط ۴-۵ سال گذشته است.... ینی واقعا اینقدر سرعت داره گذر عمر که یهو چش وا می کنیم می بینیم بچه فنقل های دور و ورمون شدن جوونایی رشید که دیگه هر کدوم یه نفرن و جوونای دیروز دیگه پای همراهی با جوونای امروز رو ندارن.... ینی حتی فرصت نشد بنشینیم بر لب جوی و گذر عمر ببینیم؟؟!!!؟؟ نتیجه و حاصلش چی بود؟؟؟به چی رسیدیم تو این مدت که گذروندیم؟
اره خانومی وحشتنااااااااااااااااااک شده دو روز دیگه هم میگن شب عیده:-|||
شب عید که همینجا وردلمونه شونصد سالگی مون میشه چند صباح دیگه
سلام
چقد فکر و حال من و تو شبیه همه!!!
باورت می شه منم مدتیه دارم به همین زود گذشتن روزها و اینا فک می کنم؟ تهش هم می رسم به اینکه چش رو هم بذارم خوابوندنم تو خونه ابدیم!!!!!
سلام عزیزم موندم والله چی بگم....
آره واقعاً دیروز با خودم داشتم فکر می کردم ای بابا ! زمستان 91 شد ! سال 91 هم که تموم شد ! همین دیروز بود داشتیم برای عید نوروز 91 برنامه می چیدیم !!!!
می بینی ملیحه جون پیر شدیم رفت پی کارش
به هیچی!
حالا نمیخواد اینجوری توجیه کنی عزیز . پیر شدی رفت پیرزن
زقنبوط خوردی تا به حال؟؟