نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

بازهم تکرار قصه تکراری من

باز هم نگرانی و باز هم انتظار......... بچه ها سر سفره های افطار و سحر ٬ ‌موقع دعا و نماز منو هم یادتون بیارین ٬‌ در حال حاضر دلخوشی م به دعاهای شماست . خیلی محتاج دعا های سبزتون هستم

نظرات 9 + ارسال نظر
توتی دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 15:14

سلام
عزیزم اگه قابل باشم به روی جفت چشام!
تو هم منو یادت باشه ...
التماس دعا ...

راضیه دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 15:57 http://2629.blogfa.com/

چقدر گنگه پست هات....بقول میثم باید دقیق بگی چی دعا کنیم؟!

شوخی بود...دعا میکنیم...شما هم دعا یادت نره!

سارا دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 16:11 http://ma3nafaronesfi.blogfa.com

چی بگممممممم
کاشکی کاری از دست ما برمیومد ...
من فقط میتونم دعا کنم اگه دعام به جایی برسه ...

زهره سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:54 http://golesorkh.parsiblog.com/

تو هم واسه ما دعا کن :)

قبول باشه

sep!deh سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:58 http://lahzehayesepid.blogsky.com


ایشالا خدا حاجاتت رو بده ..

خدا حاجات همه بنده‌هاشو بده ...

التماس دعااااا، منم دعا کنید...

سارا سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 13:12 http://ma3nafaronesfi.blogfa.com

خیلی بده که ادم برای دوستاش هیچ کاری از دستش برنیاد ...
حتا فاصله ها نمیزارن که ادم لااقل یه گوش شنوا یه سنگ صبور خوب باشه ...

احمد سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 16:44 http://seiedahmad59.blogfa.com

دوست دارم در مورد همه چیز فکر کنم
درباره ی کلبه ی متروک وسط باغ
درباره ی رودی که تبدیل شده به یک جاده
درباره ی چوپانی که برّه اش رادر کوهها گم کرده است.
درباره ی حسرت پیز زن بیمار برای رفتن به امام زاده ی بالای تپّه
درباره ی کارگی که دوست دارد یک روز مرخصی با حقوق بگیرد.
و درباره ی خودم که چقدر بی فکرم.....
مارو فراموش کردی!!!!!!!!
دیگه جواب نمیدی!!!!!!!!

احمد سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 16:52 http://seiedahmad59.blogfa.com

امروز صفحه ی خالی زندگی ام پر شده بود

دیگر از هیچ کس نمی ترسیدم

گفتنی ها را حرف زدم

کودکی ها رو مرور کردم

و زمان فراموش شد

کنار مهربانی تو مهربانی من هیچ بود

همه چیز ارام بود حتی نفس های من و تو ...

حتی دل ها هم قدرت این یکی شدن را نداشتن

من حس می کردم با تو و کنار تو هستم

نه هزاران کیلومتر دور از تو

امروز باز هم دلتنگی را تجربه کردم

خیلی وقت بود حس دل تنگ شدن نداشتم

زیرا همیشه دل تنگ بودم

امروز خنده هایم بلند بود

و قلبم پر از شادی

انگار نه انگار رختخوابم خیس از اشک بود

کاش می شد هر لحظه با تو بود و با تو خندید

کاش زندگی دو صفحه داشت

صفحه ی اول تو صفحه ی دوم من

وهیچ کس خلوت صفحه ها را به هم نمی ریخت

وکیبورد هم کار دل را می کرد

کاش زندگی فقط همین بود فقط همین

کاش می شد حرف ها رو شست تا صادق می شدن

کاش می شد اعتماد را تزریق کرد

تا هرکس را دوست داری اعتمادش را جلب کنی

کاش می شد فاصله را از بین برد

تا یک شهر به یک قدم تبدیل می شد

اما سخت تر از این ها گفتن دوباره دوستت دارم است

و باور این که کسی دوستت دارد

کاش می شد همه چیز را باور کرد

حتی خیال های پوچ کودکانه را ...

اما کاش می شد هیچ چیز خیال نبود

کاش می شد همه چیز را به واقعیت نزدیک کرد

کاش همه چیز حقیقت داشت

حتی یک عشق مجازی

ملیحه سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 17:46

واسه منم دعا کن ... یکی 2 روزه شرایطم وحشتناکه ... تقریبادارم سکته می کنم

کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی ملیحه جون ولی چشم عزیزم حتما سر افطار دعات می کنم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد