نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

حمال الکتّاب می باشیم .....

سلام دوستان عزیز. ممنون از اظهار محبت هاتون .... امیدواری دادنها و لطف تون مث راهنمایی هاتون برام ارزشمند و فوق العاده مفید بود. همین که کامنتهاتون رو دیدم کلی روحیه م تغییر کرد. انگاری یه بار سنگین رو زمین گذاشتم و یه حرف فروخورده رو که همیشه یادآوریش هم اذیتم می کرد ٬ یه غصه رو تقسیم کردم و راحت شدم .... فکر نمی کردم گفتنش انقد مثبت باشه..... از همگی تون ممنونم.

اما در راستای اقداماتی که اینهمه سرمو شلوع کرده ٬‌ اگه فرصت شه حتما حتی شده کلی براتون می گم فعلاً اینقدری به دوستای گلم بگم که هم بالا داره هم پایین بیشتر زحمته و از نظر ریالی فعلاً کوچکترین عایدی نداره ولی ازلحاظ روحیه و تلنگر به آدمایی مث خودم خیلی مثبته .... یه چیزایی رو این چند وقته دیدم و متوجه شدم که واقعاً ‌و از ته دلم میگم خدایا شکرت .... اگه هم غصه زیادی بهم دادی خیلی جاها هم هوامو داشتی ٬ در واقع همه جا این لطف توئه که منو پیش می بره و نگه می داره .... می تونست اینجوری نباشه و اصلاً از تلاشهای من نیست همه از لطف توئه حتی حتی اگه شکستی بوده تهش دیدم همون شکسته یه جورایی از لطف خودت بوده و اون سختی که متحمل شدم پخته ترم کرده و ....

یه چیزم در حاشیه ش بگم یه کم بخندیم : امروز در حین حمالی یاد بارکشی هامون موقع خرید کتاب های عریض طویل دانشگاه و ... افتادم . اون موقع ها بچه ها مسخره بازی درمی آوردن می گفتن از درس خوندن هم که به جایی نرسیم با این شونصد واحد حمالی که پاس می کنیم بارکشای خوبی از آب درمیاییم ٬‌ امروز دقیقاً این موضوع برام تداعی شده بود با دوستم کلی خندیدیم ..... فک کن نفری هوارتا کتاب با یه کیف زنونه به دست داشتیم تشریف میآوردیم ... ینی دیگه دستام کاملاً کنده شده ..... ملت قراره علم بیاموزن ما شهید میشیم..... چقد محض رضای خدا هستیم ما آخه....

نظرات 4 + ارسال نظر
مژگان یک دنیا عشق پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:16

من پست قبلتو نخوندم.بی رمزم

برات میذارم عزیزم فقط با اکسپلورر بازش کن

توتی پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:49

اول شدمم؟
بهار خدا رو شکر سبک شدی و این خیلی خوبه!!!!
حمال هم خوبه کجاش بده؟
بهار دلم برات تنگ شده!!!
بیشتر بیا پیشم!

بله عزیزم اولی....
آره احساس راحتی خوبی دارم
دستم تا سه روز انخده درد میکرد نمی تونستم تکونش بدم
باور کن توتی جونم خیلی کم وقت میشه بیام اینجا. الان میام عزیزم

بهار شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:56 http://sana1359.parsiblog.com

سلام حماا الکتاب جان چطوری ؟ میگما شغل به این خوبی نصیبت شده بازم ناشکری می کنی ؟؟؟ امان از دست تو . شغل به این باکلاسی به این خوبی به این زیبائی . قدر خودتو بدون بهار والا ........

سلام رفیق شفیق هنوز زنده ای که.....
قول می دم زین پس بچه خوبی بشم.....

سارا شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 15:07 http://ma3nafaronesfi.blogfa.com/

پست قبلبتو نمیتونم بخونم نمیشه رمزو وارد کرد

تو اکسپلورر بزن عزیزم این فایرفاکس مزض داره نمیذاره باز شه

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد