نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

فقط دستگیر نشده بودیم شکر خدا ....

امروز اتفاقی واسم افتاد که جداً توجیه نشدم واسه چی؟ توجیه که چه عرض کنم کپ کردم .... داستان خواستگار کوچولو رو که یادتونه؟ براتون گفتم همکاری و موضوع مون رو ؟ اینکه آخرای پروژه مشترکمون با دلخوری گذشت  و با یه زیرآب زنی ساختگی و دوبه هم زنی از طرف مدیرمون همه زحمات چندین و چند ساله ما دوتا سر پروژه مشترک به باد رفت و برنامه خوابید .... به همین دلایل آخرای کار باهم قهر بودیم و حتی محل هم به هم نمی دادیم  تا ایشون قطع همکاری کرد و رفت پنج شنبه ای دم اذون صبح خوابش رو می دیدم ، خواب دیدم اومده اداره و مطابق آخرای کار محل هم ندادیم و ایشون رفت اونور ولی بعدش اومد و معذرت خواهی کرد و آشتی کردیم.... نزدیک ظهر یادم به خوابم افتاد. دلمو باهاش صاف کردم و با خودم گفتم هرچی بوده گذشته بذار یه اس بهش بدم ببینم اصلاً برقراره یانه .... واسه همین یه اس ام اس ادبی واسش فرستادم و همون طوری که حدس می زدم شماره م رو نداشت و نشناخت. منم خودمو معرفی نکردم و فقط نوشتم مهم نیست کی ام  فقط چون خوابش رو دیدم ، خواستم احوالی بپرسم و.... که دیدم یه کم بعد زنگ زد با اکراه جواب دادم ولی وقتی شناخت کلی خوشحال شد و انگار که یهویی همه اون دلخوری ها تموم شه فقط چند تا گله گی از هم کردیم و قرار شد واسه توضیحات بیشتر چیزایی که اتفاق افتاده و رفع کدورتها یه ساعتی حضوراً باهم صحبت کنیم ....  

امروز عصر اس داد که کی برنامه بذاریم و .... ساعت رو که هماهنگ کردیم من از سر اینکه ایشون رو زحمت نندازم و ملاقات ساده ای داشته باشیم ازشون خواستم که پارک ..... بیاد تا چن دقیقه حرفا رو بزنیم و مساله رفع شه.....منم که قرار بر یه ملاقات ساده داشتم خیلی سرساده یه شال انداختم جای مقنعه ای که اداره سرم می کنم وهمونجوری ساده رفتم سرقرار .... حتی یه ریمل ساده هم به چش نداشتم.... کاملاً محجوب و طبق معمول چادری و پوشیده .... اوشون هم کاملاً معمولی و ساده ....  

دم اذون هم بود تا رسیدیم پارک چند قدمی راه رفتیم ، ایشون پیشنهاد داد که رو یکی از نیمکتها بشینیم تا راحت و با تمرکز بیشتری صحبت کنیم..... ایشون یه سر نیمکت بلند بالای پارک و منم اون سر دیگه ش نشستم ، جوری که حتی به سختی صداش رو می شنیدم .... شروع کردیم از کار و .... گفتن.... 

هنوز یه ربع نشده بود که دیدیم یه موتوری با دو تا سرنشین شاسکول که بیشتر به معتادا شبیه بودن اومدن جلومون پیاده شدن که آقای همکار گفت وسط این گله گذاری و... بیان بهمون گیر هم بدن چی میـــــــــــــــــشه !!!!! من باورم نشد ، اولش فک کردم باغبونی چیزی اند کاری دارن .... این بنده خدا رو با اشاره صدا زدن ، چند کلمه ای صحبت و ... بعد دیدم همکار محترم ازشون کارت شناسایی خواست .... بعد دوباره یه مکالمه کوتاه و بعد ایشون کارت شناسایی بهشون داد .... منو هم صدا زدن بردن اونورتر میگه خانوم ببخشید ایشون نسبت شون با شما چیه؟ گفتم همکاریم! گفت خانواده و پدر و مادرتون اطلاع دارن الان اینجا تشریف دارین؟ گفتم بله.... خدایی ش هم همیشه هرجا کاری داشته باشم خونه به مامان اینا اطلاع می دم ..... گفتن خب اگه راس می گین شماره پدرتون رو بدین ببینم؟ زود زود ... یه گوشت کوب هم از این موبایلهای عهد دقیانوس گرفته جلو من و داره با تهدید میگه زود باش .... سریع .... انگار مثلاً من دختر نوجوون مدرسه راهنمایی ام یا خلافی کردم مچم رو گرفته.... خیلی بهم برخورد بهش گفتم جنابعالی؟.....میشه توضیح بدین موضوع چیه؟..... که با اشاره به همکار خان گفتن بفرمایید بفرمایید .... دختر مردم رو اغفال می کنید!!!! موارد مشابه زیادی مشاهده شده .... خانوم این موقع شب!!!! اینجا چیکار دارید؟ ( حالا تازه آفتاب غروب کرده هاااااا ) ، کارت اون بنده خدا هم دستشون .... منم همچنان مبهوت که وااااااا ، یعنی چی؟ ..... هدایت شدیم به سمت یه اتاقک از این اتاقک های مدیریت پارک و .... رسیدیم دم در گفتن برین تووووو ، گفتم به چه مناسبت من باید با سه تا آقای نامحرم برم بشینم تو این اتاق؟؟!!؟؟ که این همکارم سریع گفت : راس می گن!!!! که من نرفتم داخل و همون کنار باغچه ایستادم ، اون طفلی رو بردن داخل اتاق سین جین .... اعصابم خط خطی بود و همچنان مبهوت .... از لجم نرفتم داخل گفتم بذار به شیوه خودشون بهشون حرص بدم خداییش هم حسابی رو اعصابشون رفتم ..... یکی از اون ابله ها اومده بهم میگه شما مجردید یا متاهل؟ ( مثلاً داشت بازجویی م می کرد ) گفتم به شما ربطی نداره دلم نمی خواد به شما جواب بدم چیکاره ین شما؟..... اصلاً کو کارت شناسایی تون .... یه کارت از صد کیلومتری تو تاریک و روشن پارک گرفته جلوم میگه ایناهاااااا ایناهاااااااا گفتم بده دستم از کجا که قلابی نیست که حسابی حرص خورد گفت نمی دم ..... معلوم بود کاره ای نیستن و فقط از این تریپ گنده لاتای قدیم که از یه جایی دلشون قرص بود الکی سرگردنه میگرفتن ، بودن!!!! گفت همکاری نمی کنید هرچی دیدید از خودتون دیدید هاااااااااا که محلش نذاشتم ، اومده میگه الان بیسیم زدم میان  نمی دونم چی چی های خانوم می بینید ..... می برنتون دادگستری ، خودتون خواستید و .... با خودم گفتم بمیر بابا و همچنان خونسرد روم رو کردم یه طرف دیگه.... خلاصه که هی این رفت و اون اومد و این همکاره طفلی ما رو سین جین کرد و به من یه نگاه انداخت و با تعجب گفت ایــــــــــــنــــــــــان؟؟؟!!!؟؟؟ از این موتوری ها می رفت ، گشتی ماشینی می اومد سواره می رفت پیاده می اومد .... تا خلاصه رفتم دم در گفتم آقا لطف کنین به ما هم توضیح بدید به چه جرمی باهامون اینجوری رفتار میشه؟ یعنی چی که با آبروی مردم بازی می کنید؟ برگشته میگه خانوم شما ... اغفال .... میگم آقای محترم ایشون همکار بنده اس ، سر پروژه های مشترک تو اداره و خارج از محیط کار باهم کار می کنیم .... یعنی چی این رفتارهااااااااااااا؟ مگه ما تخلفی کردیم یا ظاهر من نامناسب بوده؟ یا حرکت ناجوری داشتیم که اینجوری برخورد می کنین؟ میگه اونجا محیط کارتونه موردی نداره؟ میگم آهاااااااااااونجا خدا هست اینجا نه؟ میگه این آقاااااا ..... میگم ینی الان من با شما صحبت می کنم مساله ای پیش میاد؟ خب شما هم یه آقایید ..... میگه نخیرررررررررر من مشغول کارم ..... میگم آقا خب ما هم بغیر از کار صحبتی نداشتیم ظاهرمونم که اینه .... رفتارمونم که دیدین!!!!!ینی چی؟؟؟؟؟  

خلاصه که ما کوتاه نیومدیم و کشید به گشتی های نیروی انتظامی کلانتری .... اونا هم به نفع ما نظر دادن .... گفتم یالا کارت شناسایی هاتون.... فردا می رم ازتون شکایت می کنم ، مطمئن باشید به جرم بازی کردن با آبروی دوتا جوون حسابتون رو می رسم..... کلی ترسیده بودن ولی به رو نمی آوردن نهایت هم هیچ اسم و مشخصاتی ازخودشون و اون دوتا احمق ندادن گفتن برو از طریق کدشون پیگیری کن ..... اون بنده خدا نیرو انتظامیه بعد از اینکه مشخصات و تحصیلات و .... رو پرسیده ، ماوَقَع رو هم که شرح دادیم دید حق با ماست آروم به من میگه خانوم ول کن پارک جای معتاداست نه جای جوونا و فرهیخته هاااااااااااا .... یه جورایی بیشتر کفری شدم میگم واقعاً هم همینطوره!!! بازم کوتاه نیومدم رفتم دم اون اتاقکه وایسادم میگم باید مشخصات اون دوتا ابله رو بدین بهم .... باز اومده واسه اینکه قائله رو ختم کنه یواش میگه بیا خانوم من اونور خیابون پیاده تون می کنم ولشون کن .... میگم آقای محترم الان یه آشنا منو اینجا با شما و این هیبت نظامی ببینه چی بهم میگه ؟ داره با آبروی من بازی میشه!!! اونم همش میگفت قبول دارم خانوم شما درست می گید .... رئیس اون دوتا پت و مت هم میگه آره ببرشون تحویل شما ، همکاری نمی کنن .... مثلاً داره ما رو تهدید می کنه مزخرف انگار داره بچه می ترسونه.... 

 نگران و مضطرب یا حتی عصبی هم نبودم چون خیالم راحت بود "طلا که پاکه چه منتش به خاکه!!!" ولی خیلی شاکی شدم که ینی چی؟؟؟!!!؟؟؟ این چه رفتار مزخرف و منجمدیه؟!!؟ اینا جمود مغزی دارن یا مجنونن میخوان ملت رو آزار بدن ؟؟؟ .... با کلی حرص رفتیم سوار شدیم. ما دوتا با یه سرباز عقب نشستیم ، اون رئیسه با راننده ش هم جلو ....میگم الان این فاصله نزدیک تره یا فاصله ای که ما تو پارک نشسته بودیم .... الان مسخره نیست این وضعیت؟ که هنوز ده قدم نرفته نگه داشتن یه متن روو یه کاغذ پاره نوشتن که مورد بررسی شد تو پارک نشسته بودن فاصله و حجاب لازمه رعایت شده بوده موارد مورد تأیید است امضا کنید که ما هم بهمون گزارش شده باید ارائه بدیم و .... با کلی غرغر امضا کردیم و پیاده شدیم . 

 می خواستم برم به اون احمق ها سوز دل بدم گفتم به جهنم ول کن الان دیگه اعصابش نیست..... پیش همکارمونم ضایع شدیم..... کلی از آقای همکار عذرخواهی کردم و گفتم ببخشید دیگه می بینید که مشکل اون خُل دیوونه ها بودن..... خداحافظی کردیم و اومدم خونه ولی خب عصرم خراب شد دیگه.... چی بگم ..... خدا لعنت شون کنه که با این رفتارهای مزخرف مردم رو بدبین می کنن....

نظرات 11 + ارسال نظر
بازیگوش دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1390 ساعت 00:43 http://bazigooshi7.persianblog.ir/

همش دارم فک میکنم من بودم چه داد و هواری که را نمینداختن مزخرفاااااااااااااااااا

منم کلی برام قابل فهم بود مساله ولی داد هواری نیستم کلاً مگه اعصابم خط خطی شه صدام بره بالا ....

اردیبهشتی دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:15 http://tanhaeeii.blogfa.com

خاک بر سرشون !
به اینایی که توی پارک و جلوی چش همه در حال ماساژ دادن همدیگه ن هیچی نمیگن بعد برای بقیه شاخ شونه میکشن !

خوب جلوش در اومدی !
ای ول

مزخرفا !

اتفاقاً منم همینو مثال زدم گفتم نه مث تهران نه مث اینجا مسخره کردین؟
ابله ها هنوزم حس آدمای کنف و حرصی رو دارم

نیلوفر دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:52 http://Nilo0ofar.mihanblog.com

واااااا دیگه ندیده بودم به خانومای چادری اونم با فاصله نشسته باشن گیر بدن!!! قاطی دارنا اینا!!!
کاش به جای پارک تو همون محل کار قرار میذاشتین!!!!

گمونم بیکار مونده بودن گفتن یه مساله ایجاد کنیم....
آخه گلم اتفاقی شد بعدشم محل کار که بدتره مثلاً ما می خواستیم کدورتهای کاری و زیرآب زنی های همکارا و روسا رو واسه هم روشن کنیم و رفع اتهامات کاری بشه خیر سرمون

توتی دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1390 ساعت 13:01

چقدر راحت با آبروی مردم بازی می شه...

می دونی چقد نذر کردم که اتفاق بدی نیفته این روزا الکی الکی با آبروی مردم بازی میشه

عروس خانم دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1390 ساعت 19:54 http://aroskhanoom.blogfa.com

ای بابا
جرا باید واسه شما با حجابی که میگید داشتید همچین مسئله ای پیش بیاد عجبا

مسئولین امر کلاشون رو بالاتر بذارن چی بگم دیگه

اردیبهشتی سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:41 http://tanhaeeii.blogfa.com

مگه تهران نیستی ؟
اطرافشی یا کلا دوری از اینجا ؟

نه خانومی یکی از شهرای اطراف تهرانم خیلی دور نیست

بانو سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1390 ساعت 18:24 http://heartplays.persianblog.ir/

... اینجور موقع ها دلم می خواد یه سیلی محکم بزنم به هر کی که این مدلی رفتار می کنه...
واقعا باید تاسف خورد به حالشون... اینقدر پستن...

جانا سخن از زبان ما می گویی...

مژگان پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:58

خیلی خوب جوابشون رو دادی....
نفهمای .............

حق شون بود ازشون شکایت می کردم دلم خنک نشد اینجوری حیف مشخصاتشون گیرم نیومد

انرژی مادر جمعه 30 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:26 http://enerjihyemadar.blogfa.com

تجربه حیطه ‏هاى دیگر:
هرچه را که روح انسان در این جهان بشناسد و ادراک کند،
امکان تجربه آن در حیطه‏ هاى دیگر میسّر مى‏گردد

ملیحه (خانم پرستار) دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 00:43 http://bbm.parsiblog.com

وای مامان مردم از خنده
یعنی بعضیا عقل رو که بی خیال شعورشون هم در حد جلبک نیست !
چه آدمای مزخرفی بودن اونا!
والا من بودم اول میزدم دوتا توی گوشش بعد زنگ می زدم بابا بیاد قشنگ چپ و راستشون کنه که تا عمر دارن پشت دستشون رو داغ کنن که از این غلطا نکنن
ولی نباید سوار می شدی بهار ... یه جورایی آخرش تن دادی...
ولی عجب آشتی کنونی شده بوده
یکی منو بگیره

باید می بودی پت و مت بازیهاشون رو می دیدی. حیف شد نتونستم مشخصاتشون رو گیر بیارم وگرنه حالشون رو می گرفتم اساسی

آبانه دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 19:18 http://abaneh.blogfa.com

جای تاسفه به خدا

خب همه جور آدمی پیدا میشه دیگه باید کنار اومد ....

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد