نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

مهمون می خوای یا نامه؟

نماز ظهرمو که خوندم یه نگا انداختم به آینه تا مقنعه م رو مرتب کنم ٬ دیدم یه دونه مژه افتاده زیر چشمم.... یادم افتاد به بچه گی ها که این جور موقع ها هر وقت که مژه ای رو پای چشم هم می دیدیم زودی با ذوق و شوق می پرسیدیم : مهمون می خوای یا نامه؟‌ اونوخ یکی رو  که بیشتر دلمون می خواست انتخاب می کردیم و می گفتیم. بعد با چه شوقی منتظر نامه یا مهمونمون می شدیم....اون موقع ها به خاطر شغل بابا یه شهر دیگه بودیم ٬ چقد ذوق می کردیم وقتی نامه و نقاشی های بچه گانه دختر و پسرای دائی بزرگه می رسید دستمون.... هنوزم بعضی از اون نقاشی ها رو دارم... پسردائی بزرگه همیشه بازی هامون رو که فرمانده مون بود نقاشی می کرد و پاش می نوشت [من تنها فرمانده شما هستم....امام خمینی.] بعد اسم تک تک مون رو بالای سر نقاشی مون می زد که مثلاْ این بهار... این باران.... این.... به ترتیب سن می کشیدمون ٬ خودش از همه بزرگتر بود ٬ تا به ته  ردیف بچه ها تو نقاشی ٬‌ نفر آخری میشد قد یه نقطه....

از وقتی که دسترسی م به نت کمتر شده ٬ انگار اتوماتیک ٬ کمتر هم وقت و سوژه نوشتن رو پیدا می کنم به بزرگی خودتون ببقشین....

نظرات 9 + ارسال نظر
mtv یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 13:16 http://mova.blogsky.com

اگر موافق باشیدهمدیگر را لینک کنیم

موفق باشید

اجازه بدید بیشتر با قلمتون آشنا شم ممنون

مانیا (مانلی سابق) یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 13:38 http://notepad.persianblog.ir

وای چه چیز قشنگی رو یادم آوردیییییی.... یادش بخیررررررر کودکیا

واقعا هم یادش بخیر ....

هم وطن یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 13:40 http://bastaniran.blogfa.com

درود
بسیار خوب و روانمی نویسی ساده و بدون تکلف و این خاطره خیلی جالب و ملموس بود.

ممنون نظر لطف تونه

ماتاو یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 13:52

منم همین دردو دارم عزیزم!
اصلا کافیه زیاد ننویسی دیگه چیزی یادت نمی آد که بنویسی...

بازیگوش یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 14:16 http://bazigooshi7.persianblog.ir/

همین جوریه وختی کمتر میای نوشتنتم کمتر میات ؛)

اخی دوران بچگی و دلخوشی هایی که کم نبوووودن...

واقعا هم هر چیزی برات لذت بخش بود حتی کوچکترین دلخوشی هاااااااااااا

نیلوفر یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 15:13 http://Nilo0ofar.mihanblog.com

ما هر وقت مژه میافتاد و طرف خودش نمی دونست ازش میپرسیدیم و اگه درست میگفت یه آرزوش برآورده میشد!!!

آییییییییی آره نیلو جونی مام همینا رو می گفتیم اگه درست می گفت می گفتیم مثلا نامه یا مهمونی که دلت می خواد می رسه دستت

توتی دوشنبه 19 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:49

سلام
ما همیشه وقتی مژه می افتاد زیر چشممون می گفتیم یه آرزو کن...
یادش به خیر بچگی ها...

واقعا یادش بخیر ....

عروس خانم دوشنبه 19 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:59 http://aroskhanoom.blogfa.com

یادش بخیر دخترخاله هام لبنان بودند واسمون نامه می نوشتند ما هم همینطور و می فرستادیم سفارت چقدر تعریف کردنی داشتیم چقدر توی نامه واسه هم شکلک می کشیدیم

مث ما..... بچه گی چه عالمی داشت

آبانه دوشنبه 19 دی‌ماه سال 1390 ساعت 19:05 http://abaneh.blogfa.com

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد