نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

آتیش بازی .....

جاتون خالی حسابی آتیش بازی کردیم امروز.... الان انخده خسته م و بوی دود می دم که دارم می پُکم ..... یکی بیاد منو بگیره بندازه تو حمبون...... انقد خسته م که حس شستن صورتمم ندارم .... زبون می زنم دور لبم مزه تلخی کاغذ سوخته میده.....ببین چقد خاطرتون عزیز بوده که گفتم پاشم بیام این حس رو به شما هم منتقل کنم برم .....  

اینم یه عکس از آتیش بازی امروزمون ..... 

چن وقتی بود همکارا طی یه برنامه انقلابی پس از تغییرات مدیریتی اخیرمون ، انبار مرکزی اداره  رو ریخته بودن و مرتبط می کردن تا کلاً یه جابجایی و نظم اساسی به بایگانی راکد بخشهای مختلف داده بشه. اول صبح این همکارمون که تو عکس هم دستش پیداست اومد گفت خانوم .... رسیدیم به مدارک و بایگانی های مربوط به بخش شما ، نمی یایین به کاراتون نظارت کنین؟ گفتم چشم الان میام.... پاشدیم رفتیم دیدیم به به ..... چه عروسی ایه ..... همه مدارک و بایگانی هامون ولو و قاطی پاتی شده .... یعنی اگه نرفته بودم همه رو می ریختن می سوخوندن ..... نشستم یه دونه یه دونه جداشون کردم کنار گذاشتم ، همکارای کارگری اومدن جابجا کردن بردن بایگانی جدید.... دوتا کمد جدید هم بهمون دادن که یعنی دیگه کارم دراومده تا یه ماه باید بشینم بایگانی راکد منظم کنم..... اصلاً قلبم درد گرفت اینهمه کار رو دیدم .... بی انصاف همکارای قبل از ما همین جوری مدارک رو ریختن کله هم تو کارتن و قفسه .... ینی یه افتضاح بازاریه بیا و ببین..... تنها قسمت باحال کاری امروز ، همین آتیش بازیش بود. از اونجایی که اسناد خیلی قدیمی رو که نیازی بهشون نیست و از بایگانی راکد هم خارج شدن باید معدوم کرد ، ریختیم کنار کپه اداره همکار ، که قبل از ما انبار بایگانی شون رو مرتب کردن ؛ یک کپه آتیش راه انداختیم ..... لامذهبا مگه می سوختن .... انگار کاغذها و کارتکسهای قدیمی ها هم محکم تر و باکیفیت از امروزی ها بوده ..... 

خلاصه که مثلاً رفته بودم نظارت.... برگشتنی شبیه کارگر ا.ف.غ.ا.ن.ی شده بودم .... این طفلی همکارمون که گمونم خانومش مستقیم بندازتش داخل حمبون بس که لای موهاش هم کاغذ سوخته نشسته بود..... ولی سوای خستگی مفروطی که واسم داشت عجب حالی داد آتیش بازی..... اونم سندهایی که اگه می موند کارم هزار برابر می شد واسه منظم کردنشون....

نظرات 16 + ارسال نظر
عروس خانم سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 20:54

پس چهارشنبه سوری داشتید واسه خودتون!

آره عروس خانوم فقط نی دونم چرا بخت مون وا نمی شه

بانو سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 22:10 http://mymindowl.persianblog.ir

یه لحظه عکس رو دیدم گفتم خدا نکرده آتش سوزی بدی بوده... آخه اطراف هم زیاد نو نوار نیست...
بازم خدا رو شکر که خوش گذشته بهت...

آخه پس و پشتهای انبار بود تو یه حیاط گنده ..... سوای حوالی و بوی گندش فاز می داد زیر بارون آتیش بازی

ملیحه (خانم پرستار) سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 22:21 http://bbm.parsiblog.com

به به ! چه شود !
خوب چرا وایستادی که اینطوری کثیف بشی ؟! خودت خورده شیشه داری خواهر جان!

خورده شیشه که نه .... بیشتر ارق حمالی دارم عذاب وجدان می گرفتم همینطوری ول کنم بیام گناه داشت اون همکارمون خب......

خانومی وعزیز دل سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 22:23

چه حالی میده اتیش بازی

جای شما خالی خانومی .....

امیر بختیاری چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:22 http://amirbakhtiari.blogfa.com

سلام
به روزم با پسرک...
چقدر بوی بارون با سوختن میچسبه
اما نه کاغذ

اتفاقا نم نم بارون هم می اومد نمی دونم تو عکس مشخصه یا نه
به نظر من هر چیزی لطف خاص خودش رو داره

توتی چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:42

سلام
بابا ای ول!
خوش به حالتون هم تفریح هم کار!!!
خوشم اومد واسه پست قبلیتم نظ گذاشتم ولی بس که سرعتم پایینه فک کنم نیومد!!!!
بای!

عزیزم مممممممممم دستت درد نکنه ان شالله به کار خوب واسه شما هرجور که دوس داری بشه
بوووووووووووووسسسس

مریم و محسن چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:47

جای من خالی بوده

حسابی جای همه تون رو خالی کردم ......هی می چرخیدم دور آتیش مث بچه ها ور می رفتم بهش که مثلا سندها حسابی جزغاله شه اثری ازش نمونه....

سارا چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:16 http://ma3nafaronesfi.blogfa.com/

سلام
خسته نباشی

ممنون سارا جونی کوشولوی من چطوره .... زهرا گل منظورمه

سارا چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:32 http://ma3nafaronesfi.blogfa.com/

راستی اینجا که خصوصی نمیشه بزاری من رمزمو چطور باید بهت بدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

عزیزم اینجا تاییدیه اگه بنویسی خصوصی یا احساس کنم موضوع خصوصیه تاییدش نمی کنم خیالت راحت

امیر بختیاری چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 18:24 http://amirbakhtiari.blogfa.com

سلام
اگر از خودم بدانم که خودم هستم
پسرک هم خودم هستم مثل هزارون پسرک و دخترک دیگر
ممنون که خواندی

البرز پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 00:22 http://www.barbaam.persianblog.ir

ایرانی رو جوون به جوونش کنی عاشق آتیشه!ای دوس دارم بوی دود رو!

الان یعنی من غلیظ ایرانی م دیگه..... اوهوم اوهوم ..... کیفور شدیم از این نظر بلند مرتبه.....

سارای پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 00:37 http://mahezard.persianblog.ir

وای چه باحال!بزار منم برگردم سر کارم میرم بایگانی رو اتیش میکشم

گلم کجا مشغولی شما؟!دوست داشتی خصوصی بهم بگو

آره اینقده فاز داد ..... هی سند ها می سوختن ، هی ما کیف می کردیم ، هی می کوبیدیم روشون که کامل جزغاله شن .....

بهار جمعه 4 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:33

سلام علیکم . می دونی خوشم میاد عین خودم سرت درد می کنه واسه حمالی . هر چند که من دیگه الان خیلی بی دل و دماغ شدم ولی تخصصم تو مرتب کردن و نظم دادن به بایگانیهاست . ولی خوش به حالتون که خیلی راحت می سوزونید اینا رو مال ما که یه دنگ و فنگی داره سازمان اسناد ملی و دانشگاه و ....... بعدشم میگن نه حق ندارید امحاء کنید .
ولی باید قضای چهارشنبه سوری رو به جا می آوردیا .

شنیدی میگن قابلمه قِل می خوره می ره درش رو پیدا می کنه..... نقلی من و توست دیگه..... بلا نسبت تو خلق شدیم واسه حمالی و وجدان درد در حد .....
دور از چشم بزرگون همه رو سوخوندیم رفت آی فاز می داد..... جای همگی تون خالی

ماتاو شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 13:31 http://matav.blogfa.com

وووووووووی... منم حالشو بردم... وقتی این واحد و تحویل گرفتم تو یه فرصت استثنایی همین کارو با تلی از فرمها و باطله ها کردم... آدم یه نفس راحتی می کشه...

آره خواهر چی لذت بخش تر از نابود کردن این چیزاااااااااااا

مهسا یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 17:16 http://www.khateraaat.blogfa.com

سلام آپم بیا

سلام گلی چشم....

امیر بختیاری دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 00:18 http://amirbakhtiari.blogfa.com

سلام
به روزم بابالش....

چشم قربان.....

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد