نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

یادش بخیر بچه گی هامون....

یادش بخیر بچه که بودیم چه دنیای قشنگی داشتیم..... چقد با این برچسبها و عکسای رنگی روی شکلات ، پاستیل و آدامسها حال می کردیم .... با چه ذوق و حوصله ای می شستیم با این قیچی کوچولو تاشو هاااااا ، دور گیری می کردیم عکسای رو پاستیلمون رو ..... بعدش م می چسبوندیمشون دفتر مشق هامون و کلی کیف می کردیم که دفترمون خوشگل شده..... جداً یادش بخیر ..... 

امروز وقتی آخرین دونه پاستیل نوشابه ای م رو خوردم  انگار که یهو عکس رو جلدش توجهم رو جلب کرده باشه ، رفتم اون دوران ..... به یاد اون روزا نشستم با چه حس و حوصله ای عکس جلدش رو دور گیری کردم ؛ با همون قیچی تاشو کوچولوها..... 

 

تو راه برگشت به خونه و داخل سرویس هم خودم و خودم چقد آینه بازی کردیم با خورشید خانوم ..... درست مث همون موقع ها .....  

یادش بخیر ..... بچه گی هامو خیلی دوس داشتم .... خاطرات خیلی خوبی از اون دوران دارم..... هنوزم وقتی "واتو واتو "، "زبل خان" یا "بارباها " رو می بینم لذت می برم.....

نظرات 14 + ارسال نظر
ملیحه (خانم پرستار) شنبه 28 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 23:38 http://bbm.parsiblog.com

خوبه هنوز وقت نداری و اینقدر تند تند به روزی!
خوش به حالت ... من کلا خاطره ی خوب از دوران مجردی ندارم ... بچگی هام که کلا سیاه و تاره !
البته به اشتباه فکر نکنی که دوران متاهلی خیلی دیگه خوش و خرم بودم ها !!! ولی خوب همون چندتا خاطره ی خوبش ، خیلی خوب بوده . به بقیه ش هم سعی می کنم اصلا فکر نکنم ...
شعار همیشه ی من : گذشته ها گذشت و والسلام

از بس این چن وقت نبودم ندید بدید وب شدم خواهر خب
کودکی ها مون چون بی شیله پیله و با صفا بود خوش می گذشت هرچی می خواستیم برامون فراهم می شد تو ذهنمون می ساختیمش هرچی بگم از بچه گی هام کم گفتم واقعا بهترین دوران زندگی م تا به حال بوده
شعار منم در موارد تلخ و گذشته همینه و گمونم درستشم همین باشه

امیر بختیاری شنبه 28 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 23:52 http://amirbakhtiari.blogfa.com

با این نوشته ات
داغ دلمان تازه شد
من در کودکی خودگمم
بله کار خودم بود
هر کاری در وب هست کار خودم است
مگر اینکه منبع داده باشم
راستی دوست عزیز
در حاشیه وبلاگم
یک شعر دارم
در مورد کودکی
خوشحال میشم بخونی
واز اینکه آمدی بسیار ممنون

خیلی قشنگ بود. خوبه که طبع شعری بالایی دارید
حتما خوشحال میشم

بانو یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 00:04 http://mymindowl.persianblog.ir

یادش واقعا به خیر... اره ما هم انجام می دادیم..
چه کیفی هم می کردیم.. عجب سرگرمی بود برامون...

هیییییییییییی الان دیگه مزه اون موقع ها رو نداره خیلی ولی بازم از کارای بزرگونه خودمون خیلی دلچسبتر و بهتر بود

باران یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:51

عجب تجدید خاطره ای شد خاله
راست میگی چه روزای خوبی بود
چطوری خاوم.
چه خبرا؟

خواهش می کنم گلم این چن وقت به شدت سرم شلوغ بود عزیز دلم

البرز یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 14:07 http://www.barbaam.persianblog.ir

کاش می شد یه دفعه دیگه بچه بشیم!البته من گاهی اووقات تو این سن وسال بچه میشم.این کودک درون انگاری نمی خواد بزرگ بشه!

اتفاقا خیلی هم خوبه که آدم تو این سن و سال گاهی بچه بشه البته نه از اون بچه هایی که آخایون گاهی اوقات میشن هااااااااااااا اون خیلی بده کاملا رو اعصاب آدمه......

مانلی یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 16:09 http://notepad.persianblog.ir

من برات رمزها رو گذاشتم؟ یادم نمیاد! بس که خنگم!

الانه رسید ممنون مانلی جونم

مهسا یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 16:35 http://www.khateraaat.blohfa.com

سلام آپم بیا

اومدم که عزیزم تازه نظر هم گذاشتم برات

آبانه یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 19:19

ای شیطوووووووون



خانومی وعزیز دل یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 19:37 http://khanoomy-azizedel.persianblog.ir/

یادش بخیر

افشین یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 21:01 http://rooidad2.persianblog.ir

[گل] رسم ما آوارگان ترک وفا ودوست نیست

رسم ما دریا دلان خشکیدن احساس نیست

ما محبت رابه نام دوست ارزان میکنیم

تاصداقت زنده است ما هم رفاقت میکنیم [گل]


[لبخند] سر به من بزن ....

ممنون حتماً با کمال میل

گنجشک پرگوی باغ دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 17:49

وای چقدر این روزها از خاطرات می گن همه!!!
چقد دلم تنگ اون روزها شد!!!
تنگ تمام چیزای به ظاهر کم ارزشی که برای ما حکم یه اتفاق خوب روداشتن!!! یه دارایی!!! حس مالکیت!!!

چقد دلم اون روزها رو خواست که نمی دونم تو رویا بود یا واقعیت که تو گوشه ی اتاق پذیراییمون یه پری پنهون شده بود و فقط و فقط اون پری مال من بود!!!

یادش بخیر واقعاً خیلی زود گذشتند بهترین و پاک ترین و بی ریا ترین دوران زندگی مون

بهار سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 13:16

سلام کوچولو چطوری خوبی ؟؟؟ جدی دوست داری دوباره بچه بشی ؟؟؟؟ من که دوست ندارم . خیلی هم از دوران بچگی چیزی یادم نمیاد البته خاطره های خوب دارم ولی ذهنم خیلی یاری نمی کنه واسه یادآوری . ولی خوب به قول خودت تو اون دوران اینی که به هیچی فکر نمی کنی و غم و غصه ای نداری خیلی خوبه . امیدوارم از این به بعد زندگیتم مثل بچگیات بهت خوش بگذره .....

به به ...... سلام نه نه بهاررررررررر خوبی مادر...... دندونات دم دستته؟ خو بی ذوقی دیگه چیکارت کنم....
ممنون گلم

زینت سادات جعفری سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 19:27

سلااااااااااااااام ...

چطوریایی؟ خوبی؟

اس بم نرسیده ها ...

بچگی هامو خییییییلی دوس دارم ولی نمیخوام برگردم ... کلی زور زدم رسیدم اینجا تازه:دی

سلام مممممممممممممم خانم اینورااااااااااا.... خوش اومدی .... والله گوشی تایید ارسالش رو هم داد من گفتم دیگه سرت بند درس و مشخه جواب نمی دی .....

ermes شنبه 10 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:33 http://ermes-3.blogsky.com/

همه آدم ها را دوست داشتم...


مرگ مادر "کوزت" را باور می کردم و از زن "تناردیه" کینه به دل می گرفتم


مادرم که می رفت به این فکر بودم که مثل مادر "هاچ" گم نشود...


دلم می خواست "ممُل" را پیدا کنم


از نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی به دنبال "وروجک" می گشتم


تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود


دلم برای خدا تنگ شده ...


خدایی که شبها بوسه بارانش می کردم...


دلم برای کودکیم تنگ شده ...


شاید یک روز در کوچه بازار فریب،دست من ازش جدا شد و او رفت ...

گل

بی نهایت زیبا بود ممنون

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد