بعضی موقع ها دلم می گیره ، حتی شاید بی علت.....
بعضی موقع ها شادم و شاکر....
بعضی موقع ها دنبال ساختن و تغییر دادن همه اونچه به نظرم باید تغییر کنه ام...
بعضی موقع ها معترضم و دارم خفه میشم از وضعیت موجود ....
بعضی موقع ها صبورم و کنار میام با ناملایمات زندگی م....
بعضی موقع ها منتظر یه تلنگر کوچیکم که بشکنم ، حتی کوچیک و بی اهمیت ....
بعضی موقع ها سرسختم و سخت کوش ....
بعضی روزا سرشار از انرژی و امیدم ....
وبعضی روزا حوصله هیچکس و هیچ چیز رو ندارم ....
کم پیش میاد تأسف گذشته رو بخورم ، چون همیشه سعی می کنم جوری عمل کنم که بعدها جای سرزنش و تأسفی برای خودم نَمونه و از اونجایی که بیش از هر کس دیگه ای خودم خودم رو سرزنش می کنم همیشه سعی م بر اینکه که خوب فک کنم ، زمان و هزینه کافی رو صرف کنم تا بعداً جای خالی اقدام صورت نگرفته رو نداشته باشم . البته همه اینا در حیطه توان و تجربه و ... در زمان مربوطه س ..... بیشترش هم که خب دیگه گذشته ها گذشته ....
.... اما زیاد پیش میاد که نگران آینده میشم .... چون در مواردی خاص هیچ کاری ازت برنمیاد و همونا برام نگران کننده اند. وقتی نمی تونم چیزی رو مدیریت کنم و از دست من خارجه ، حس خوبی بهش ندارم ..... البته تا حدودی فهمیدم مشکل از کجاست.... توکل مه که لنگ می زنه .... به زبون می گیم خدایا توکل برخودت ، به خودت سپردمش اما دلمون .... به زبون قبولش داریم اما در عمل ....
دوستی بهم گفت :
همیشه بگو خدایا تو از گذشته من اطلاع داری و اونو دیدی، آینده م رو هم می بینی و مطلعی ، از توانایی منم خبر داری . همیشه خوبی ها رو برام خواستی و بد برای بنده ت نمی خوای پس تو بهترین وکیل من می تونی باشی.... من به قوانین و چند و چون راهروهای دنیات آگاهی ندارم ، ولی تو داری ، خیر و خوبی منو هم می خوای پس تو وکیل من باش و ازم دفاع کن....
این یعنی توکل
دوستت راست گفته خاله.
اما خیلی سخته و ما آدم ها هم فراموشکار
دقیقاً
سلام
چه جالب منم دقیقا حسم همینطوریه
سلام خوش اومدین
سلام
اره منم گاهی حس میکنم توکلم کمه .نمیدونم باید چیکار کنم همش میگم چرا اینجوری شد حالا چیکار کنم و.......
بقول باران جون خیلی سخته و ما فراموشکار
مرحبا