نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

به اندازه همه سالهای تنهایی م ...

سالیان سال بود که به شدت احساس تنهایی می کردم . تو این سالها به هر دری زدم تا بتونم همدمم رو پیدا کنم. چه خط شکنی ها که نکردم..... چه سعی ها که نداشتم..... همش به در بسته خوردم . بسته بسته.... یعنی هیچییییییییی..... هیچکی..... حتی پدر و مادر.... حتی خواهر و برادر....  همه اونایی که سنگ صبورشون هستی  و تنهاشون نذاشتی.... تنهات گذاشتن.... 

بزرگترین ترسم تنهاییه....

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی.... پیداش کردم ..... آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم..... همه این سالها بود و من دنبالش می گشتم ..... وقتی به هزار اسم صداش می کردم انگاری داشتم همه این سالهای تنهایی م رو براش زمزمه می کردم . 

همه این سالها تو بودی و من ندیدمت.... چقد سختی کشیدم ..... به جای تو دنبال بنده هات را افتاده بودم که تنهایی هام رو پر کنن ..... تو بودی و من به دنبال یکی دیگه می گشتم  .... چقد پریشانی کشیدم.... با وجود اینکه همیشه همراهم بودی و بر خلاف اینکه همیشه می گفتم " ایاک نعبد و ایاک نستعین " به تو تکیه نزدم و از تو کمک نخواستم..... هر چی بود زبونی بود و در عمل  لنگ می زدم ..... زمزمه کردم و اشک ریختم .

خودت کمکم کن که دوباره گمت نکنم .